زمان کنونی: 2024/06/26, 09:48 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/06/26, 09:48 PM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 14 رأی - میانگین امتیازات: 4.79
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا)

نویسنده پیام
Deunan
!!PowerFuLLL



ارسال‌ها: 647
تاریخ عضویت: Jul 2013
اعتبار: 646.0
ارسال: #31
RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا)
صبح روز بعد،بارت آماده ترک کردن آنجا شد.
پشت سر او مارلین با صدای بلند به او گفت:
-برام نامه بفرست!تلفن هم بزن!
بارت بازوی مصنوعی راست خود را که مسلسلی نیز به آن نصب شده بود را در هوا تکان داد و بدون اینکه پشت سر خود را نگاه کند به راهش ادامه داد.
پشت این چهره فردی بود که هیچ راهی برای ادامه زندگی غیر از جنگیدن و مبارزه نداشت.
من در این فکر مونده م که اون چه جور زندگی جدیدی رو پیدا خواهد کرد.من براش دعا کردم که از جنگ دور بمونه.
-سعی کن "بچه" ی خوبی باشی!
کلود و تیفا بعد از شنیدن این جمله ی بارت با تعجب به یکذیگر نگاه کردند.((بچه ی خوب)) ؟؟؟
-من مراقب تیفا و کلود هستم!
بارت دور خود چرخی زد و بلند گفت:
-مراقبشون باش!
-خانواده رو کنارهم نگه دار و ازش مراقبت کن!

***
2013/09/08 09:42 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 اعتبار داده شده توسط : huvira(+1.0) ، mehrnaz(+2.0)
Deunan
!!PowerFuLLL



ارسال‌ها: 647
تاریخ عضویت: Jul 2013
اعتبار: 646.0
ارسال: #32
RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا)
"برای ادامه زندگیم داشتن دوستان کنار خودم لازم بود تا بتونم احساس گناهی درونم رو کنترل کنم.
حتی اگه دوستای من همون همکارای خودم باشن که همگی زخم های یکسانی داریم.
حتی اگه اونها همون همکاری من باشن که به همراه خودم بار یکسانی از گناهان رو به دوش میکشن.
ما نمیتونیم بدون دادن آرامش به همدیگه و تشویق یکدیگر زندگی کنیم.
شاید بشه اسمش رو گذاشت "خانواده".ما باید خانواده رو کنارهم نگه داریم و بهترین سعی خودمون رو بکنیم."

تیفا فکر میکرد با بودن در کنار دوستانی که انها را خانواده نامیده بود،میتواند با همه ی مشکلات خود کنار بیاید.

***
2013/09/08 09:57 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 اعتبار داده شده توسط : huvira(+1.0) ، mehrnaz(+2.0)
huvira
تازه وارد

*


ارسال‌ها: 30
تاریخ عضویت: Jul 2013
اعتبار: 12.0
ارسال: #33
RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا)
وای عزیزم دستت درد نکنه خیلی وقت بود منتظر بودم اما روم نمیشد بگم
2013/09/08 08:41 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
zari.f
anishtain`s adopted daughter



ارسال‌ها: 725
تاریخ عضویت: Sep 2013
اعتبار: 218.0
ارسال: #34
RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا)
داستان خیلی قشنگی بود واقعا ممنونمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2013/09/13 03:37 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Deunan
!!PowerFuLLL



ارسال‌ها: 647
تاریخ عضویت: Jul 2013
اعتبار: 646.0
ارسال: #35
RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا)
یک شب کلود سوار بر یک موتور آمد.آنها تا به حال این مدل موتوری را ندیده بودند.کلود نیز وسایل و تجهیزاتی را برای تنظیم موتور خود خریده بود تا بتواند هر گونه که نیاز دارد از آن استفاده کند.به نظر می آمد تعدادی افراد دیگر هم برای کمک به او در کامل کردن کار تجهیز موتورش به او کمک میکردند.
مارلین نیز به همراه دوستان کوچک خود انهارا تماشا میکردند.
تماشای این صحنه،این اطمینان قلبی را به تیفا میداد که آنها به یک خانواده ی واقعی تبدیل شده اند.
بارها کلود مجبور به خارج شدن از میدگار برای تهیه مواد مورد نیازشان میشد.
مقصد او معمولا شهر کالم بود.تا قبل از این او همیشه مجبور میشد موتور یا کامیون و یا حتی چوکوبو برای مسافرت های خود قرض بگیرد،
ولی حالا او دیگر یک موتور داشت که مال خودش بود.
به نظر میرسید او برای سفر به مناطق بسیار دور در حال برنامه ریزی کردن بود تا بتواند از آنجا کالاهای نادری را بدست آورد.

***

یک شب شخصی تلفن زد،او با کلود کار داشت.
کلود بعد از چند دقیقه صحبت با تلفن،او گفت که باید برای چند دقیقه به بیرون برود.
-داری کجا میری؟
-چطوری بهت بگم.....
کلود برای تیفا تعریف کرد که تا به حال چندین بار هنگامی که خرید های خود را انجام داده بود به او سفارشاتی برای اینکه آنها را به جایی برساند داده میشد.
شخصی که دقایقی پیش تماس گرفته بود نیز یکی از فروشندگانی بود که سبزیجات را برای آنها فراهم میکرد.
به نظر میرسید او از کلود میخواهد تا قبل از اینکه نیمه های شب فرا برسد برای او محموله ای را به مقصد برساند.
بعد از اینکه کلود ماجرا را شرح داد،مانند کودکی که رازهایش برملا شده باشند معصومانه به تیفا زل زده بود.
-برای چی اینجوری نگام میکنی؟
-خب.....من معذرت میخوام از اینکه در این مورد چیزی بهت نگفته بودم.
-در مورد چی؟
-اینکه کاری که میخوام رو انجام میدم.
بعد از شنیدن این حرف تیفا به خنده افتاد.
کلود باز تعریف کرد که چگونه بابت رساندن محموله های سفارشی به او مبلغی را می پردازند.
او از این بابت که تمامی آن پولها را برای موتور خود خرج کرده احساس گناه میکرد.
تیفا با خود فکر میکرد او همانند یک کودک خردسال است.
شاید برای تیفا فهمیدن این موضوع سخت بود،که کلود دنیای جدیدی را برای خود ساخته بدون اینکه تیفا در مورد آن چیزی بداند ولی،
در واقع این موضوع یک خبر خوشحال کننده نیز بود.
بله،این بیشتر شبیه یک احساسات مادرانه بود.تیفا از این احساس جدید لذت میبرد.
2013/09/25 10:48 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 اعتبار داده شده توسط : abaneh(+2.0) ، huvira(+1.0) ، Kadaj(+2.0)
huvira
تازه وارد

*


ارسال‌ها: 30
تاریخ عضویت: Jul 2013
اعتبار: 12.0
ارسال: #36
RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا)
ممنون واقعا زیبا بودمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2013/09/25 11:37 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
zari.f
anishtain`s adopted daughter



ارسال‌ها: 725
تاریخ عضویت: Sep 2013
اعتبار: 218.0
ارسال: #37
RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا)
داستان محشری بود...
از محشر بهتر چیزی پیدا نکردم بگم!
2013/09/26 07:49 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
shining dream
مینا ناکامای لوفی ルフィの仲間のミナ



ارسال‌ها: 3,982
تاریخ عضویت: Sep 2013
اعتبار: 1152.0
ارسال: #38
RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا)
خیلی جالب بود ممنون مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2013/09/26 11:53 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Deunan
!!PowerFuLLL



ارسال‌ها: 647
تاریخ عضویت: Jul 2013
اعتبار: 646.0
ارسال: #39
RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا)
تیفا دیگر با احساس گناه درون خود کنار آمده بود اما،هنوز نمی توانست انهارا فراموش کند.
او از این میترسید که بلاخره روزی فراخواهد رسید و او به خاطر اشتباهات گذشته خود مجازات خواهد شد.
اما سعی میکرد گذشته خود را جبران کند.

***

تیفا به طور جدی کلود را تشویق میکرد تا یک شرکت حمل و نقل تشکیل بدهند.
آنها در همان فروشگاه نیز سفارشات را قبول خواهند کرد،و تیفا و مارلین نیز به عنوان منشی به تماس ها پاسخ خواهند داد.
تیفا سعی میکرد با این توضیحات کلود را متقاعد کند،کلود مردد بود،اما بعد از اینکه آن شب در مورد این موضوع فکر کرد بلاخره با این پیشنهاد موافقت کرد،ولی هنوز مردد بود.
و به این ترتیب،آنها تصمیم خود برای تشکیل شرکت حمل و نقل استرایف را عملی کردند.
شهر میدگار مرکز کسب و کار آنها بود اما به سایر نقاط جهان نیز سفارشات را میرسانند.اما فقط به مناطقی که کلود با موتور خود بتواند سفر کند.
کلود از کار جدید خود بسیار خوشحال بود،این یک موفقیت بزرگ برای او بود.
این شغل که باید به نقاط مختلف سفر کرد کار آسانی نبود و هرکسی از عهده ی آن بر نمی آید.زیرا که در بسیاری از مناطق هیولاهایی در کمین هستند و یا خطر متلاشی شدن آن منطقه ها به خاطر جریان زندگی نیز وجود داشت.
و این خبر تشکیل شرکت حمل و نقل استرایف برای مردم بسیار خوشحال کننده بود زیرا که دیگر مشکلی برای ارسال محموله ها به نقاط مورد نظرشان نخواهد بود.
برای تیفا خیلی شگفت انگیز بود کلود،که شخصیت اجتماعی نداشت، اما حالا به وسیله ی این شغل جدید او افراد را به هم متصل میکند.

2013/10/03 03:18 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 اعتبار داده شده توسط : huvira(+1.0)
Deunan
!!PowerFuLLL



ارسال‌ها: 647
تاریخ عضویت: Jul 2013
اعتبار: 646.0
ارسال: #40
RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا)
شروع خدمات حمل و نقل کلود،تاثیر زیادی بر زندگی ((خانواده))ی آنها گذاشت.این تاثیرات چندان خوب نبودند.
زیرا که بیشتر اوقات کلود در خانه نبود و شبها دیروقت به خانه می آمد.و این بدان معنا بود که دیگر شانس کمتری وجود داشت هرسه آنها بتوانند باهم مکالمه ای داشته باشند.
تیفا برای حل این مشکل هفته ای یک روز فروشگاه را تعطیل میکرد اما کلود حاضر نبود در آن روزها نیز کار خود را متوقف کند،
زیرا که کلود نمیتوانست سفارشات در آن روز را رد کند.
تیفا از این موضوع ناراحت بود،او میخواست اوقاتی در روز را بر ای همدیگر وقت بگذارند.مارلین نیز متوجه تغییری در کلود شده بود.
مارلین به تیفا میگفت هرگاه با کلود صحبت میکند او بدون توجه به مارلین به آسمان نگاه میکند!
"کلود هیچوقت به خوبی با مارلین گرم صحبت نشده ولی،من مطمئنم او هرگز از صحبت کردن با مارلین امتناع نکرده.
از افراد هستن که ازبچه ها خوششون نمیاد ولی راه های ویژه ی خودشون رو برای همراه شدن با بچه ها دارن.
من برای آروم کردن مارلین بهش گفتم دلیل این رفتار کلود به خاطر خستگی اون بوده،اما این موضوع منو ناراحت میکرد.مارلین بچه ای هست که به رفتار و تغییرات در بزرگترها خیلی حساسه..."
2013/10/03 10:40 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 اعتبار داده شده توسط : huvira(+1.0)
ارسال پاسخ 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
زمستان رمان (درخشش) NoboraHaru 5 1,579 2020/02/16 12:47 PM
آخرین ارسال: NoboraHaru
One Piece-6 رمان ترکس- حال کودکان خوب است Deunan 8 2,243 2017/06/01 09:44 AM
آخرین ارسال: NoboraHaru
  ترجمه رمان ترکس- حال کودکان خوب است Deunan 9 2,440 2015/10/06 04:19 PM
آخرین ارسال: Deunan
documents رمان جدیدfinal fantasy Noctis 14 5,843 2014/07/28 10:50 PM
آخرین ارسال: *Cloud*
  رمان(داستان زندگی آریس پس از مرگ) Noctis 39 10,880 2014/04/24 06:44 PM
آخرین ارسال: Aisan



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان