زمان کنونی: 2024/06/29, 02:40 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/06/29, 02:40 PM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 14 رأی - میانگین امتیازات: 4.79
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا)

نویسنده پیام
Deunan
!!PowerFuLLL



ارسال‌ها: 647
تاریخ عضویت: Jul 2013
اعتبار: 646.0
ارسال: #11
RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا)
او فکر میکرد این قربانی کردن دیگران برای رسیدن به هدف بزرگشان لازم است.تمامی اعضای گروه نیز همیشه برای از دست دادن جان خود آماده بودند.
اما بعد از آن فاجعه،تیفا و بقیه ی هم گروه هایش انگیزه خود را برای رسیدن به هدف مشترک خود از دست دادند.
در میان مبارزه آنها با شرکت شینرا،گروه آوالانچ به زودی خود را در حال مبارزه با سفیروث قدرتمند یافتند.
تیفا به همراه دوست دوران کودکی خود کلود،یکی اعضای باقی مانده ی آوالانچ بارت،اریث که با او در حین آشوب ها و حوادث آشنا شده بودند و رد 13،به
اقدامات و ماجراجویی های خود ادامه میدادند.
پس از روبرو شدن با بسیاری اتفاقات و ماجرای های دیگر سید،کیت سث،یوفی و وینسنت نیز با آنها همراه شدند.
2013/08/11 03:50 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 اعتبار داده شده توسط : mehrnaz(+2.0) ، huvira(+1.0)
huvira
تازه وارد

*


ارسال‌ها: 30
تاریخ عضویت: Jul 2013
اعتبار: 12.0
ارسال: #12
RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا)
عالی بود دستت درد نکنه منتظر بقیش هستیم
2013/08/11 10:18 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Deunan
!!PowerFuLLL



ارسال‌ها: 647
تاریخ عضویت: Jul 2013
اعتبار: 646.0
ارسال: #13
RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا)
حالا دیگر یک گروه دوستانه ی جدید شکل گرفته بود،اما به بهای آن،جان اریث گرفته شد.
محتوای مخفی (Click to View)
با این حال،هنوز ماجراجویی آنها تمام نشده بود.تیفا میتوانست این را حس کند که باز هم باید به جنگیدن خود ادامه دهند.
"همه ی اینها از وقتی شروع شد که من دختر کوچکی بودم.برای راکتور ماکویی که در نزدیکی شهر من نیبلهایم ساخته شده بود مشکلی پیش اومده بود که
امنیت مارو هم تهدید میکرد.
سفیروث از طرف شرکت شینرا به اونجا اعزام شده بود تا مشکل رو حل کنه اما.....اون پدرمو کشت.
تحمل نفرتی که از سفیروث و شینرا داشتم برای من سخت بود.برای همین به گروه آوالانچ پیوستم.
آره،این شروعی بود برای اینکه خشمی که از اونها در درون خودم داشتم شعله ور بشه.
شعارهای آوالانچ که دلیل اونهارو برای تنفر از شینرا و ماکو بازگو میکرد چیزی بود که من،من بهش احتیاج داشتم تا انگیزه ی واقعی خودم رو پنهان کنم.
ولی زمانی که ما تلاش میکردیم سیاره رو حفظ کنیم افراد زیادی قربانی شدن.اگه همه ی اینها فقط برای انتقام شخصی خودم بود پس...."
احساس گناه مانند طنابی بود که به دور قلب تیفا پیچیده شده بود و آنرا میفشرد.

2013/08/12 04:24 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 اعتبار داده شده توسط : Kadaj(+1.0) ، mehrnaz(+2.0) ، huvira(+1.0)
Deunan
!!PowerFuLLL



ارسال‌ها: 647
تاریخ عضویت: Jul 2013
اعتبار: 646.0
ارسال: #14
RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا)
تیفا فکر میکرد چگونه با این احساس گناه می تواند به زندگی خود ادامه دهد.او از آینده ی خود میترسید.
تیفا که به آسمان بالای سرش خیره شده بود سرش را پایین انداخت و نگاه خود را به زمین دوخت.
در همان حال،کلود روبروی او نشسته بود و به همان نقطه ای که تیفا نگاه میکرد خیره شده بود و لبخندی ملایم بر لب داشت.
تیفا مانند این لبخند را در تمام این مدتهایی که باهم بودند هرگز ندیده بود.
کلود متوجه زل زدن تیفا به او شد و پرسید:
-چی شده؟
-کلود،تو داری لبخند میزنی؟
-من؟
-آره.
-همه چی از الان شروع میشه،یه.....
کلود به دنبال کلمات مناسبی میگشت تا جمله ی خود را کامل کند.
-یه زندگی جدید.
-....
-من میخوام زندگیمو از نو شروع کنم.فکر میکنم این تنها راهیه که بخشیده میشم.ما همه جور
اتفاقی رو...... تجربه کردیم.
-حق با تو هست.
-اما وقتی به این فکر میکنم که من تاحالا چندین بار تصمیم گرفتم یه زندگی جدید رو شروع کنم،به نظرم خنده داره.
-چرا؟
-چون همیشه در انجام دادنش شکست خوردم.
-این خنده دار نیست.
-...من فکر میکنم این دفعه درست میشه.
کلود لحظه ای ساکت شد.سپس ادامه داد:
-چون تو همیشه با منی.
محتوای مخفی (Click to View)
-ولی من که همیشه کنارت نبودم.
-از فردا دیگه شروع میشه.
کلود در حالی که هنوز لبخند میزد این جواب را داد.
2013/08/12 04:41 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 اعتبار داده شده توسط : Kadaj(+1.0) ، mehrnaz(+2.0)
Deunan
!!PowerFuLLL



ارسال‌ها: 647
تاریخ عضویت: Jul 2013
اعتبار: 646.0
ارسال: #15
RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا)
تیفا به همراه بقیه ی هم گروه های خود به دیدن اریث رفته بود.اریث اکنون دیگر در انتهای چشمه ی شهر فراموش شده بود.
جهانی که او درمقابل حفظ آن جان خود را داده بود مطمئنا اکنون در امنیت کامل است.اینها چیزی بود که همه میگفتند.
در آن زمان که سفیروث جان اریث را گرفت،تیفا در آن لحظه احساس غم و اندوه نداشت.او در قلب خود احساس ناراحتی میکرد اما این ناراحتی تبدیل به خشم و نفرت او نسبت به دشمنش شد.
و الان غم و اندوه آن زمان تیفا جان گرفته بودند و با آمدن به این مکان قلب تیفا از شدت ناراحتی در حال پاره پاره شدن بود.
او به همراه گروه آوالانچ و گروه بزرگی از مردم همگی همین حس را به خاطر از دست دادن اریث داشتند.اشک ها بی وقفه بر روی گونه هایش جاری میشدند.
-متاسفم.من واقعا متاسفم.
تیفا دست کلود را بر روی شانه ی خود احساس کرد.در آن لحظه،تیفا فقط میخواست آنقدر به گریه دادن خود ادامه دهد تا اینکه کاملا خالی شود.
تیفا نمیدانست تنهایی بدون اریث چه کاری می تواند بکند.
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2013/08/12 05:15 AM، توسط Deunan.)
2013/08/12 05:13 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 اعتبار داده شده توسط : Kadaj(+1.0) ، mehrnaz(+2.0) ، huvira(+1.0)
Deunan
!!PowerFuLLL



ارسال‌ها: 647
تاریخ عضویت: Jul 2013
اعتبار: 646.0
ارسال: #16
RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا)
تیفا و هم گروه هایش که در طول تمامی ماجراجویی ها همراه هم بودند به همان آسانی که تشکیل یک گروه دادند به همان آسانی گروهشان از هم گسیخته شد.
وینست همانند مسافری که در قطار روبروی شما نشسته باشد پس از اتمام مسیر پیاده میشود
گروه را ترک کرد.
یوفی نسبت به این قضیه اعتراض داشت.این درست نبود بعد از آن دوستی و روابط عمیقشان اینگونه از یکدیگر جدا شوند.بارت کسی بود که به یوفی گفت آنها اگر زنده بمانند بار دیگر یکدیگر را خواهند دید.سید نیز آنها را ترک کرد،با دادن این وعده که یک روز دوباره همگی در کنار هم خواهند بود،تیفا ، کلود و بارت از بقیه جدا شدند و به شهر کورل رفتند.آن شهر زادگاه بارت بود.
آن اتفاقات وحشتناکی که به خاطر انرژی ماکو در آنجا رخ داد باعث شد تا زندگی او عوض شده و با اتفاقات و ماجراهای تازه ای روبرو شود.
لحظه ای ساکت در جای خود ایستاده بود،و سپس رو به بقیه کرد و به آنها گفت که دیگر دنبال او نیایند.او میخواست زندگی جدیدی را تنهایی شروع کند برای پاک کردن گناهان گذشته ی خود.
آنها همینطور به نیبلهایم نیز رفتند.زادگاه تیفا و کلود.آن دو یه هیچوجه احساس نوستالژیکی نداشتند و به خوبی حادثه ای که در این شهر رخ داده بود را به یاد می آوردند.
-من نباید میومدم.اینجا گذشته رو به یاد من میاره.
تیفا نیز همین حس کلود را داشت.
2013/08/12 06:43 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 اعتبار داده شده توسط : Kadaj(+1.0) ، mehrnaz(+2.0)
huvira
تازه وارد

*


ارسال‌ها: 30
تاریخ عضویت: Jul 2013
اعتبار: 12.0
ارسال: #17
RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا)
وای الهی من نزدیک گریه کنم مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهممنون واقعا عالیهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2013/08/12 09:58 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Deunan
!!PowerFuLLL



ارسال‌ها: 647
تاریخ عضویت: Jul 2013
اعتبار: 646.0
ارسال: #18
RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا)
محتوای مخفی (Click to View)
بعد از آنها آنها به شهر کالم رفتند.آنجا مادر خوانده ی اریث (الیمیرا) و مارلین دختری که برای مراقبت به او سپرده شده به انتظار آنها نشسته بودند.
آنها در خانه ی دو نفر از بستگان الیمیرا در شهر کالم سکونت داشتند اقامت کردند.
بارت و مارلین بسیار خوشحال بودند از اینکه دوباره همدیگر را میدیدند.کلود برای الیمیرا آنچه که برای اریث اتفاق افتاد را بازگو کرد.
تیفا ، کلود و بارت از اینکه نتوانسته بودند اریث را نجات دهند عذرخواهی کردند.
-شما همه ی سعی خودتونو کردید.نیازی نیست معذرت خواهی کنید.
نه تیفا ،نه کلود و نه بارت،هیچکدام جوابی برای گفتن نداشتند.
"آیا واقعا ما همه ی سعی خودمونو کردیم؟"
2013/08/13 02:55 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 اعتبار داده شده توسط : mehrnaz(+2.0)
Deunan
!!PowerFuLLL



ارسال‌ها: 647
تاریخ عضویت: Jul 2013
اعتبار: 646.0
ارسال: #19
RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا)
مردم بسیاری برای پناه به شهر کالم می آمدند.
خانه های عادی شهر تبدیل به پناهگاه های اضطراری شده بودند.
ساکنان شهر از آنها به خوبی استقبال میکردند و تا میتوانستند به آنها کمک میکردند.حتی مسافرخانه ها نیز اتاق ها را به صورت مجانی در اختیار مسافران قرار میدادند.
انگار که همه برای بازسازی جهان با یکدیگر همکاری میکردند.
کلود:
-بیاید دیگه، بریم خونه.
بارت پرسید:
-به کجا؟
-حقیقت موقوف شده ی خودمون.
-این دیگه چه کوفتیه منظورت چیه؟
-زندگی عادی ما.
-و از کجا باید همچین چیزی رو پیدا کنیم؟
-ما بلاخره یکی پیدا میکنیم.
کلود به تیفا نگاه کرد و ادامه داد:
-درست نمیگم؟
محتوای مخفی (Click to View)

مارلین با خوشحالی فریاد زد:
-آره!!!
تیفا به نشانه تاکید سر خود را تکان داد اما او نیز مانند بارت منظور کلود را از شروع یک زندگی معمولی نفهمیده بود.

محتوای مخفی (Click to View)

هنگامی که هر چهار نفر آنها به میدگار بازگشتند،شهر بازسازی شده بود و آثار آن اتفاقات و هرج و مرج هایی که بعد از نابودی متئور رخ داده بود پاک شده بود.
زندگی مردم به روال عادی برگشته بود و همه ی آنها در حال تصمیم گیری برای آینده ی خود بودند.....
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2013/08/13 03:17 AM، توسط Deunan.)
2013/08/13 03:10 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 اعتبار داده شده توسط : Kadaj(+2.0) ، mehrnaz(+2.0)
Deunan
!!PowerFuLLL



ارسال‌ها: 647
تاریخ عضویت: Jul 2013
اعتبار: 646.0
ارسال: #20
RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا)
نه،گذشته ی آنها هنوز به دنبالشان است.تیفا خود را سرزنش کرد.او نمیتوانست خود را به خاطر خودخواه بودن ببخشد.
او از آن بالا که داخل سفینه ی هوایی بود به منظره ی شهر میدگار خیره شده بود و در دل ارزو کرد کاش همه ی گذشته ی او از ذهنش پاک شود.
او آنچه را که فکر میکرد به کلود و بارت گفت.آن دو احساس اورا درک میکردند و حرفش را قبول داشتند.
ولی به او یادآوری کردند که بهتر است به این فکر نکنند که آنها کجا بوده اند و چه کارهایی کرده اند،در غیر اینصورت نمتوانند وجدان خود را به خاطر گناهانشان آرام کنند.
بارت گفت:
-تا وقتی که اوضاع اینجوریه،ما به زندگی خودمون ادامه میدیم تا وقتی که همه ی گناهان خودمون رو جبران کنیم.
زمانی که تیفا و کلود تنها بودند،کلود او گفت:
-تو نباید خودتو با این افکار ناراحت کنی.
-ولی......من نمیتونم
-نه.تو روحیه ی خلی قوی و شادی داری.اما یادت رفته قبلا چه جوری بودی.و من اینجام تا به یادت بیارم.
-واقعا تو اینکارو میکنی؟
-البته.
کلود با فروتنی این جواب را داد.
محتوای مخفی (Click to View)
2013/08/13 03:49 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 اعتبار داده شده توسط : Kadaj(+2.0) ، mehrnaz(+2.0)
ارسال پاسخ 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
زمستان رمان (درخشش) NoboraHaru 5 1,580 2020/02/16 12:47 PM
آخرین ارسال: NoboraHaru
One Piece-6 رمان ترکس- حال کودکان خوب است Deunan 8 2,248 2017/06/01 09:44 AM
آخرین ارسال: NoboraHaru
  ترجمه رمان ترکس- حال کودکان خوب است Deunan 9 2,447 2015/10/06 04:19 PM
آخرین ارسال: Deunan
documents رمان جدیدfinal fantasy Noctis 14 5,847 2014/07/28 10:50 PM
آخرین ارسال: *Cloud*
  رمان(داستان زندگی آریس پس از مرگ) Noctis 39 10,884 2014/04/24 06:44 PM
آخرین ارسال: Aisan



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان