زمان کنونی: 2024/11/06, 03:05 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 03:05 PM



نظرسنجی: این داستان رو چطور پیش بینی میکنید و آیا ادامه ی داستان رو بذارم؟
عالی-بله
خوب-بله
متوسط-خیر
بد-خیر
[نمایش نتایج]
توضیح: این یک نظرسنجی عمومی‌است. کاربران می‌توانند گزینه‌ی انتخابی شما را مشاهده کنند.
ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 13 رأی - میانگین امتیازات: 4.92
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان تخیلی"من ورونیکا هستم"

نویسنده پیام
Aisan
isun



ارسال‌ها: 5,853
تاریخ عضویت: Jul 2013
ارسال: #11
داستان تخیلی"من ورونیکا هستم"
بخش هشتم:دست در دست مرگ. . .
آشیتاکا تا صدای ورونیکا را شنید برگشت و متوجههمه چیز شد.نفرت از انسان ها تمامم وجود او را پر کرده بود.اشک چشمانش را گرفتهبود و با تنفرر می جنگید.به قدری عصبانی بود که در یک چشم بهم زدن همه را کشتو2-3نفری هم که زنده بودند پا به فرار گذاشتند.
سان آشیتاکا و مارو دور ورونیکا جمع شدند.همهگریه میکردند.مارو هم گریه میکرد.آَشیتاکا بالای سر ورونیکا زانو زد و بعد آرامنشست.سر ورونیکا را روی زانویش گذاشت و همان طور که گریه میکرد بلند میگفت:چرا؟چراورونیکا؟چرا اینکار را کردی؟چرااااااااااااااااااااااا؟؟
ورونیکا بااین که خون زیادی از دست داده بودوقتی دید آشیتاکا چگونه گریه میکند اشکهای اورا پاک کرد و دستش را گرفت و همان طورکه لبخند میزد گفت:
آشیتاکا!هــــی!!تو نباید گریه کنی!مردها کهگریه نمیکنند!!یادت می آید روزی که گفتم کاری که برایم کردی فقط با جان دادن منجبران می شود؟امروز...ا ا ا امروز...همان روز است.ولی بدان که من هرگز تو رافراموش نخواهم کرد.نه تو و نه خـــ...خـــ...خـــ..خواهر عزیزم سان و...و...نه گرگوفادارم مارو را!از شما می خواهم مرا به خاطر دردسرهایی که به وجود آوردم ببخشید وپدر و مادرم را مخفیانه به روستا برگردانید.این را هم مطمن باشید که اهالی دیگر بهاینجا برنمیگردند.
آَیتاکا دست ورونیکا را فشرد و گفت:پس تو چیورونیکا؟ما داریم تو را از دست میدهیم!!
ورونیکا بازهم لبخندی زد و گفت:این را هم خودمنمیدانم.ولی شبی خواب دیده بودم که این اتفاق خواهد افتاد.تنها چیزی که به یاددارم و میدانم این است که روزی دوباره برمیگردم.باهمین سنی که دارم.همین طورخوناشام هستم ولی نه خودم میدانم و نه کسی دیگر و شما هم تا برگشتن من زندهمیمانید و بزرگتر نمی شوید.من دوباره متولد میشوم و همان گونه که5سال پیش به اینجا آمدم دوباره می آیم و وقتی من برگردم همه چیز درست میشود.فقط مشکلی هست.من اسمو چهره ی دیگری خواهم داشت.خودم نشانه هایی به شما میدهم که متوجه میشوید منم وشما فقط باید اسم من را بگویید و آن موقع همه چیز درست میشود.البته مطمئن نیستم کهاین خواب به واقعیت می پیوندد یا فقط یک خواب است.اگر هم واقعی باشد نمیدانم کی برمیگردم...
این هارا گفت و چشمانش را بست و جان داد.مارو کهنمی توانست این غم را تحمل کند زوزه ی بلندی سر داد.طوری که صدای این زوزه تاروستا هم رفت.واین بود داستان زندگی ورونیکا...اما داستانن ما هنوز ادامه دارد...
[font=Times New Roman]
2013/08/29 03:54 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 اعتبار داده شده توسط : افسون(+2.0) ، Uchiha shady(+2.0) ، Nanami Misaki(+2.0)
Aisan
isun



ارسال‌ها: 5,853
تاریخ عضویت: Jul 2013
ارسال: #12
داستان تخیلی"من ورونیکا هستم"
بخشنهم:بازگشت افسانه ای ورونیکا
پیش در شمال آمریکا کوهی بود که در پایین تریننقطه کوه جنگلی وسیع و پوشیده از درختان بلند و پربار بود.در دامنه کوه روستاییسرسبز و کوچک بود که مردمانی درآنجا زندگی میکردند.در این روستا وظیفه ی دختراننوجوان چیدن میوه های درختان جنگل برای تامین آذوقه بود.
مردم روستا شایعه کرده بودند که در اعماق جنگلموجوداتی گرگ نما وجود دارند که شب هنگام از لانه ی خود بیرون آمده و خون موجوداتزنده را میمکند.این موجودات فقط در شب از لانه ی تاریک خود بیرون می آیند.چون اگربه نور خورشید برخورد کنند مانند آب دریا بخار شده و به هوا میروند.
به همین علت دختران آن روستا می بایستی تاقبل ازغروب آفتاب به روستا برگردند و حق رفتن به اعماق جنگل را نداشتند.
در این روستا دختری25ساله به نام اونیل زندگیمیکرد.اوهم مانند دختران نوجوان دیگر برای میوه چیدن به جنگل میرفت.اوکه باور داشتچنین موجوداتی وجود ندارند تصمیم گرفت روزی به بهانه ای دیرتر به خانه برگردد تاشب به اعماق جنگل برود و واقعیت را فاش کند.(اونیل مثل ورونیکا با خوناشام ها آشنامیشه و داستان از این جا ادامه پیدا میکنه...)
اونیل پیش دختری به نام سان و پسری به نامآشیتاکا میرود.خود را معرفی می کند و می گوید:من اونیل هستم.25سال دارم....او حرفخود را تمام نکرده بود که آشیتاکا حرفش را قطع کرد و گفت:ورونیکا!این تویی؟؟!از توممنونم که زود پیش من برگشتی!!
تا آشیتاکا این حرف هارا زد اونیل از هوش رفت ونور آبی رنگی از سوی آسمان فرود آمد و اورا دربر گرفت و از زمین بلند کرد و بعد ازچند ثانیه تغییراتی در دختر به وجود آمد و پس از آن نور اورا روی طوری روی زمینگذاشت که پشت دختر به سان و آشیتاکا بود.سان و آشیتاکا که نمی دانستند چه شده همانطور به دختر نگاه میکردند.که ناگهان دختر از جایش بلند شد.موهایش که تا کمرش رسیدهبود اطراف شانه هایش پخش شده بود.
سان و آشیتاکا منتظر بودند که ببیند چه شده.دختربرگشت....بله...او ورونیکا بود...دختری20ساله...زیبا...و حکم روای قسمتی ازجنگل...
ورونیکا برگشت و متوجه همه چیز شد.همان طور کهمی خندید سریع سمت سان و آشیتاکا رفت و آن دورا در آغوش گرفت.و با خوشحالیگفت:خواهر و برادر عزیزم سلام...ببخشید که5سال شما را منتظر گذاشتم...اما حالا منبرگشتم...فهمیدم که کی هستم...بله...من...
من ورونیکا هستم...
[font=Times New Roman]
2013/08/29 03:55 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 اعتبار داده شده توسط : Nanami Misaki(+2.0)
invierno
《insane》



ارسال‌ها: 691
تاریخ عضویت: Sep 2013
اعتبار: 150.0
ارسال: #13
RE: داستان تخیلی"من ورونیکا هستم"
باید ازپرنسس مونوکه خیلی خوشت بیاد نه؟
2013/10/22 02:54 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Aisan
isun



ارسال‌ها: 5,853
تاریخ عضویت: Jul 2013
ارسال: #14
RE: داستان تخیلی"من ورونیکا هستم"
آره.............خیلی داستان جالبیه.....تازه سان نقش خودمه....!
2013/10/27 08:44 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
invierno
《insane》



ارسال‌ها: 691
تاریخ عضویت: Sep 2013
اعتبار: 150.0
ارسال: #15
RE: داستان تخیلی"من ورونیکا هستم"
سان نقش خودمه؟هان ؟ميشه بتوضيحيمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2013/11/06 07:48 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
zari.f
anishtain`s adopted daughter



ارسال‌ها: 725
تاریخ عضویت: Sep 2013
اعتبار: 218.0
ارسال: #16
RE: داستان تخیلی"من ورونیکا هستم"
خیلی داستان جالبی بود ممنون!
2013/11/06 09:53 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Aisan
isun



ارسال‌ها: 5,853
تاریخ عضویت: Jul 2013
ارسال: #17
RE: داستان تخیلی"من ورونیکا هستم"
منظورم اینه که من زمانی که این داستان رو مینوشتم شخصیت سان رو برای خودم گذاشتم.بین دوستام هرکی تو این داستان نقش داشت و من هم سان بودم.
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2013/11/10 04:15 PM، توسط Aisan.)
2013/11/10 04:13 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
invierno
《insane》



ارسال‌ها: 691
تاریخ عضویت: Sep 2013
اعتبار: 150.0
ارسال: #18
RE: داستان تخیلی"من ورونیکا هستم"
اهان مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهخب بقيش كو ديگه نمينويسي؟
2013/11/10 07:17 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Aisan
isun



ارسال‌ها: 5,853
تاریخ عضویت: Jul 2013
ارسال: #19
RE: داستان تخیلی"من ورونیکا هستم"
نه.این داستان تموم شد.دارم رو یکی دیگه کار میکنم.
2013/11/11 04:12 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Uchiha shady
خوش تیپ پارک انیمه



ارسال‌ها: 4,321
تاریخ عضویت: Aug 2013
ارسال: #20
RE: داستان تخیلی"من ورونیکا هستم"
مثل همین باشه
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
من عاشق این داستان شدم دویونشممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مثل دارن شان نوشتی
خیلی قشنگهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2013/11/28 12:28 AM، توسط Uchiha shady.)
2013/11/28 12:24 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents [داستان] آدمانتِم dot. 4 1,680 2021/05/19 09:32 PM
آخرین ارسال: dot.
  داستان:در مرز مشترک آتیش پاره 7 2,330 2021/04/21 07:06 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
documents (داستان کوتاه) انتظار Ilyaa_JA 0 1,017 2021/04/17 04:29 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA
One Piece-1 [داستان] جلگه‌ی بایر dot. 1 1,165 2021/03/10 12:12 AM
آخرین ارسال: dot.
  کلکسیون داستان های کوتاه دارسی ال.سی dot. 2 1,208 2021/01/24 11:31 PM
آخرین ارسال: dot.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان