داستان سازي گروهي ...

[Aisan]

بچه ها کاتارا ننوشت
فاطمه تو نفر سوم
رنگو شما چهارم
جایزه شما دوتا هرچی باشه دوبرابر میشه!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

[fatemeh88]

(2014/06/07 03:48 PM)'♥TIFA♥' نوشته شده توسط:  بچه ها کاتارا ننوشت
فاطمه تو نفر سوم
رنگو شما چهارم
جایزه شما دوتا هرچی باشه دوبرابر میشه!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

 

چــــــــــــاکرتیم تیفا جون فقط کسی که هنوز ننوشتهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
 

[Aisan]

نه خیر
زود باش بنویس کچلم کردی!!!

[fatemeh88]

ندو دیدم که با همون مو های ژولیده به سمتم میاد وقتی به من رسید گفت:« کارولاین چه اتفاقی افتاده؟؟؟؟
چرا خونتون داره آتیش میگیره ؟؟؟؟ این مرد اینجا چیکار میکنه؟؟؟؟ باید بیای بیرون و گرنه اینجا میمیری
......

به سمتم اومد و دستمو گرفت و کشید :« چرا عین ماست ایستادی و منو نگاه میکنی
د با توام بلند شو بیا الان آسیب میبینی »
جک با پوزخندی که به لب داشت به سمت ند رفت و گفت:«
سلام مرد جوان، پس الان فرشته نجات تو هستی نه؟؟؟ »
ند که معلوم بود حرف های جکو متوجه نمیشه گفت:« شما چی میگید؟؟؟؟؟ مگه نمیبینید خونه داره آتیش میگیره کمکم کنید تا کارولاین
رو بیرون ببریم و همون طوری که دستمو می کشید زیر لب غر میزد »
جک ندو به عقب هل ( نمیدونم درسته یا نه ) داد و گفت :« بچه بزن به چاک تا بلایی سرت نیاوردم ، من خودم با دستای خودم این خونه رو آتیش زدم و قراره کارولاین کوچولو ، خواهرش و مادرشو به یه دنیای دیگه بفرستم »
سپس با یه لبخند موزیانه به سمت ند خم شد و گفت :« نکنه تو هم میخوای همراه اونا بری نههههههه؟؟؟؟؟»
بعدش با قهقه ای زد تازه به خودم اومدم وفهمیدم که خیلی دیره باید سریع برای نجات خواهرم بروم ، کم کم داشت شب میشد و مردم هم
که بنظرم با جادوهای جک به خواب رفته بودند نمیدونستن که اینجا چه خبره
ولی عجیب بود که ند به خواب نرفته خیلی عجیب!!!
به سمت ند برگشتم و به اون نگاه کردم معلوم بود تازه فهمیده چه اتفاقی افتاده ، با اون هیکل ریزش به سمت جک یورش برد و با
ضربه ای که به شکمش زد جنگ رو آغاز کرد من هم که دیدم جک هواسش نیست
به سمت حوضی که در پارک جفت خانه مان بود رفتم و بعد از خیس کردن خودم به داخل خونه رفتم دیانا رو دیدم که بیهوش روی
زمین افتاده ، به سمتش رفتم و دست هاشو باز کردم و صداش زدم :
دیانا ، دیانا بیدار شو خونه الان خونه کاملا میسوزه، بلند شو خواهش میکنم نمیتونم بلندت کنمممممم، دیاااااااااااناااااااااااااااا
همون طور که گریه میکردم ، سعی میکردم دیانا رو هم بلند کنم اما نمیشد نمیشدددددددددددد
با صدای ند به سمتش برگشتم ، لبخند اطمینان بخشی زد و گفت :« نترس من بلندش میکنم باید سریع بریم بیرون
دیانا رو بلند کرد و رو کولش گذاشت و من متعجب بودم که چطور با این هیکلش دیانا رو بلند کرده
بی خیال افکارم شدم و همونطور که از بین آتیش ها عبور میکردیم بهش گفتم:« چطور اومدی؟؟؟؟ پس جک چی شد؟؟؟؟؟

........................................
 

[Aisan]

آفرین!!
باریک الله قوه ی تخیل!!
خیلی خوب بود!
رنگو قسمت آخر مال خودته!
ببینیم برنده خوش شانس ما کیه!!

[fatemeh88]

(2014/06/11 12:54 PM)'♥TIFA♥' نوشته شده توسط:  آفرین!!
باریک الله قوه ی تخیل!!
خیلی خوب بود!
رنگو قسمت آخر مال خودته!
ببینیم برنده خوش شانس ما کیه!!

 

خواهش تیفی جون من که گفتم همه ی افراد پارک انیمه از هر انگشتشون هنر میریزهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
وااااااااا منظورت چیه؟؟؟؟مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

 

[fatemeh88]

(2014/06/11 12:17 PM)'♥TIFA♥' نوشته شده توسط:  نه خیر
زود باش بنویس کچلم کردی!!!

 

خو مجبوری حرس بخوری تا کچل بشیییییییییییمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

 

[rengo1374]

اخرشو من بنویسم تمومش کنم

[rengo1374]

شرمنده امتحانت دانشگاهه وقت کافی ندارم بیام سر بزنم

[rengo1374]

اما داستانوئ مینویسم