زمان کنونی: 2024/11/06, 07:03 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 07:03 AM



نظرسنجی: نویسندگی من چطوره؟
این نظرسنجی بسته شده است.
قلمت عالیه 100.00% 1 100.00%
باید بیشتر روش کار کنی 0% 0 0%
برو پی درست این چرت وپرتا چیه:/ 0% 0 0%
در کل 1 رأی 100%
*شما به این گزینه‌ی رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 4.75
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان کوتاه ساتیا:/

نویسنده پیام
satia.r
تازه وارد

*


ارسال‌ها: 28
تاریخ عضویت: May 2016
اعتبار: 6.0
ارسال: #1
داستان کوتاه ساتیا:/
با اجازه ی دوستان و حضار محترممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
گفتم یه داستان کوتاه هایی ازخودم بزارم.تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/4.gifپست بعدی اولین داستانه
 

 
2016/05/06 11:47 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
satia.r
تازه وارد

*


ارسال‌ها: 28
تاریخ عضویت: May 2016
اعتبار: 6.0
ارسال: #2
RE: داستان کوتاه ساتیا:/
@توجه!اسامی مستعار هستند و این داستان بر اساس واقعیت و آنچه نویسنده مشاهده کرده نوشته شده است@

Ariel Ema دختری اهل کانادا وشهر ونکوور است.نقاشی مشهور که آثارش در میان مردم زبان زد بود.آثاری گنگ و غمگین که گاهی ذهن نویسنده را ساعت ها به بازی می گرفت.
آریل دختری شاد  وسرزنده بود اما تمامی آثارش رگه هایی از غم را در پس خود داشتند واین برای مردم عجیب بود.اما همین خصوصیات بود که او را نقاشی معروف ودوست داشتنی
کرده بود.روز تولد او بود. در نمایشگاهش آریل مردم را به سکوت وا داشت وشروع به سخنرانی کرد
"دوستان وحضار گرامی!اینک من می خواهم یکی از بهترین اثر وشاید آخرینم را به شما نشان دهم..."
وقتی مردم کلمه ی آخرین را از زبانش شنیدند شروع به همهمه و پچ پچ کردند.آریل دوباره جمعیت را ساکت کرد ونگاهی به ساعتش انداخت و زمزمه کرد
"وقتشه!"
به سمت تابلو رفت که زیر پرده ای سیاه رنگ پوشیده شده بود.وقتی شمارش معکوس به پایان رسید لرزش کمی در دستان دختر جوان مشاهده شد.آریل دستش را سمت
پرده برد و آن را کشید.تابلو نمایان شد....و باز هم اثری عجیب از او...
او تصویری مادری را کشیده بود که در حال تمیز کردن خانه اش بود وپشت سرش دختری غمگین بود که برگه کاغذی را در دست داشت.برگه ای که در آن نقاشی بچگانه ای کشیده شده
بود.مادر به دختر نگاه نمی کرد و پشتش به او بود ودخترک چهره ای حزن آلود داشت.
جمعیت در بهت وسکوت فرو رفته بود.کسی که سکوت را شکست آریل بود.صدایش می لرزید ولحنی پر از غم داشت.
"سال های سال پیش بود...این را کشیدم که بدانید من چگونه به اینجا رسیده ام!...من در کودکی نقاشی کشیدن را بسیار دوست داشتم...مادر من زنی فهمیده  وجا افتاده بود.
او کمی جدی نیز بود.روزی که در حال انجام کارهای خانه مان بود من نقاشی کشیدم تا آن را به مادرم نشان دهم.نقاشی من در آن دوران نیز نسبت به همسالانم بسیار عالی تر
بود ونقاشی که آن روز کشیدم نیز به غیر از مادرم همه را شگفت زده کرد...وقتی آن را به مادرم نشان دادم مادرم سکوت کرد.درحالی که خوشحالی ام فروکش می کرد گفتم
"چرا هیچی نمیگی مامان؟" و مادرم حرفی را زد که من را به اینجا رساند...
"وقتی نقاشیت قشنگ نیست منم دلیلی نمی بینم که ازت تعریف کنم!!!"
آن روز،روز تولدم بود.7 سال بیشتر نداشتم...در آن زمان مردم از سر ترحم و دلسوزی از کودکان تعریف می کردند اما مادرم حقیقت را به من گفت واین بهتر از تعریف های دروغین بود.
حال من نقاشی چیره دست هستم و این را مدیون صداقت مادرم هستم.صداقت او بود که مرا مسمم کرد تا نقاشی هایی زیباتر خلق کنم...
زنی از میان جمعیت برخاست...
"دخترم نقاشی هات....فوق العادن!"
مادر با چشمانی اشک بار به دخترش نگاه کرد.دختر از روی سن پائین آمد ومادرش را در آغوش گرفت...بوسه ای بر دستانش زد...
بر دستان زنی که با صداقت خود او را یکی از برترین نقاشان کرد...
 

 
2016/05/06 12:38 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents [داستان] آدمانتِم dot. 4 1,677 2021/05/19 09:32 PM
آخرین ارسال: dot.
  داستان:در مرز مشترک آتیش پاره 7 2,328 2021/04/21 07:06 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
documents (داستان کوتاه) انتظار Ilyaa_JA 0 1,017 2021/04/17 04:29 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA
One Piece-1 [داستان] جلگه‌ی بایر dot. 1 1,165 2021/03/10 12:12 AM
آخرین ارسال: dot.
  کلکسیون داستان های کوتاه دارسی ال.سی dot. 2 1,208 2021/01/24 11:31 PM
آخرین ارسال: dot.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان