badri
ارسالها: 79
تاریخ عضویت: Apr 2016
اعتبار: 4.0
|
داستان شب خون اشام
سلام.
من میخوام یه داستانی بنویسم که توش داستان هانسل و گرتل و ملکه برفی و عاشقان شیطانی باهم ترکیب شده.پس از خودم نیست.
اگه بخواین داستان خودمو ببینین باید برین وبلاگم اما اینجا چون داستان باید انیمه ای باشه من این کارو کردم.
داستان در مورد دختر و پسری 10 ساله هست که تو یه سفر خانوادشونو گم می کنن و سر از جنگل خون اشام ها در میارن و...
لطفا نظراتتون رو بگین و اگه پیشنهادی هم برا بهتر شدن ماجراش دارین حتما بگین.
ممنون.مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/04/22 09:15 AM، توسط badri.)
|
|
2016/04/22 07:09 AM |
|
badri
ارسالها: 79
تاریخ عضویت: Apr 2016
اعتبار: 4.0
|
RE: داستان شب خون اشام
قسمت اول
-جک به نظرت گم شدیم؟
-نه پس،داریم قایم موشک بازی می کنیم!
-من می ترسم جک.
-خب من چیکار کنم ؟
-چقد بداخلاقی می کنی جک، یه کاری بکن!
-مثلا چه کاری؟
-خوب بریم دنبال مامان بابا بگردیم.
-ما خیلی از اونا دور شدیم، دیگه نمی تونیم پیداشون کنیم.
-نه، نه
دخترک زد زیر گریه.
-من مامانمو می خوام.
پسر عصبانی شد:
-همش تقصیر توءه جنی!تو گفتی بریم تو جنگل بازی کنیم.خیلی باید شانس بیاریم که گیر حیوونای وحشی نیفتیم.
جک این رو گفت و نگران به اطراف نگاه کرد.
تا فرسنگ ها دور تر چیزی جز درخت دیده نمیشو و تنها صدایی که شنیده میشد صدای زوزه گرگ هابود.
-پاشو جنی، باید بریم.
جنی هق هق کنان سرش رو بالا اورد:
-اخه کجا؟
-چیه؟نکنه میخوای تا صبح اینجا بخوابی؟
-ولی ماکه جایی رو بلد نیستیم!
-حالا فعلا میریم.شاید شانس بیاریم و به سرپناهی پیدا کنیم.
-به نظرت ساعت چنده جک؟تا حالا تا این موقع شب بیرون نبودم.اونم تو یه جنگل تاریک و ترسناکو..
-اه ، بسه دیگه جنی!پاشو تا طعمه گرگا نشدیم!
|
|
2016/04/22 08:40 AM |
|
cheryl
اینجا دیگه جای موندن نیست😊
ارسالها: 3,106
تاریخ عضویت: Jan 2016
اعتبار: 401.0
|
RE: داستان شب خون اشام
عالی بودمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
منتظر ادامش هستم.
|
|
2016/04/22 09:08 AM |
|
badri
ارسالها: 79
تاریخ عضویت: Apr 2016
اعتبار: 4.0
|
RE: داستان شب خون اشام
جنگل خیلی تاریک و ترسناک بود.
باهر صدایی بچه ها از ترس جا می خوردند.
-جک، من خسته شدم.دوساعته که داریم راه میریم.یکم استراحت کنیم.
جنی روی زمین ولو شد.
-چیکار می کنی جنی؟؟؟؟ما که نمی تونین اینجا بمونیم.خطرناکه.بلند شو.
و دست جنی رو کشید.
جنی تقلا میکرد و نمی خواست بلند بشه.اما سرانجام جک وادارش کرد که پاشه.
جنی مدام دستش رو از توی دست جک می کشید و غر می زد.
-اااااااااه، بسه جنی!سرم رفت.
-جک، جک.من خستم.
-خب من چیکارت کنم؟نکنه میخوای کولت کنم؟!
-جکی، اذیت نکن.گشنمه، خوابم میاد.جک!
-هیس!توهم میشنوی جنی؟
-چی رو؟توهم زدی جک؟من...
جک جلوی دهن جنی رو با دستش گرفت.
-صدای صحبت کردن چند نفر میاد.گوش کن.
جنی دقت کرد و به علامت تایید سرش رو تکون داد.
جک به طرف صدا رفت و دست جنی رو کشید.
صداهر لحظه بلند تر میشد.جلوتر رفتند.حدود 20 متر جلوتر چند نفر در حال صحبت کردن بودن.
جک و جنی پشت بوته ها قایم شدن.
-بازم یکی دیگه!اون بی رحما یه ادم دیگه رو هم کشتن.
-نکنه میخوای دست رو دست بزاری و هیچ کاری نکنی؟
-اخه چه کاری از مابرمیاد تام؟
-من نمی تونم شاهد مرگ اینهمه ادم باشم.ریو برادرته!باهاش صحبت کن!
-توفکر می کنی اون پست فترت حرف منو گوش میده؟در ان واحد تیکه تیکم می کنه.
چرا نمیخوای بفهمی تام؟ما توانایی مقابله با اونارو نداریم.فعلا بریم تاکسی از اونا مارو ندیده.زودباش!
-تکون بخور جنی!باید بریم دنبالشون،اونا تنها امید مان.
|
|
2016/04/22 09:10 AM |
|
badri
ارسالها: 79
تاریخ عضویت: Apr 2016
اعتبار: 4.0
|
RE: داستان شب خون اشام
(2016/04/22 09:08 AM)Ayano نوشته شده توسط: عالی بودمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
منتظر ادامش هستم.
مرسی ادامش بالاس.
|
|
2016/04/22 09:11 AM |
|
badri
ارسالها: 79
تاریخ عضویت: Apr 2016
اعتبار: 4.0
|
RE: داستان شب خون اشام
ببخشید نظرسنجی دو گزینه ای شد.حواسم نبود.
همین جا نظر بدید و اگه خوب بود تشکر یادتون نره
|
|
2016/04/22 09:19 AM |
|
badri
ارسالها: 79
تاریخ عضویت: Apr 2016
اعتبار: 4.0
|
RE: داستان شب خون اشام
قسمت سوم
یه نکته ای رو من قبلش بگم:من گفتم داستان از خودم نیست اما منظورم ایدش بود.
شما فکر نکنین که داستانش مثل عاشقان شیطانی یا ملکه برفی یا هانسل و گرتله.
داستانش متفاوته.
بخونین.
------
بچه ها اهسته حرکت می کردن و مراقب بودن که توجه دو نفری که تعقیبمی کردن به اونا جلب نشه. اما...
-هی تام!یه لحظه صبر کن!
-چرا؟
-به نظرم صدای قدم برداشتن چند نفرو پشت سدمون شنیدم.
-نکنه از ادمای ریو باشن؟
-شاید...
-وای نه !چه گوشای تیزی داره!ما که خیلی اروم راه رفتیم!
-هیسسسس!ساکت!اوضاع رو بدتر نکن.اگه دیدی پیدامون کردن سریع فرار کن.
جنی سرش رو به علامت تاییدتکون داد و اب دهنشو فروداد.
رایان سرش رو به سمت جایی که بچه ها پنهان شده بودن برگردوند.
بچه ها ترسیدن و سرجاشون میخکوب شدن.
صدای تپش قلب هاشون هر لحظه بلند تر میشد.
جک کمی سرش رو بالا اورد.
هنوز داره این طرفو نگاه می کنه.به نظرت فهمیده ما اینجاییم؟
-خدا نکنه!
جنی سرش رو بالا اورد.جک اروم تو گردنش زد:
-تو سرتو بده پایین!
جک وقتی مطمئن شد جنی سرش رو برده پایین دوباره توجهش رو به سمت رایان برد.
چشمای سبز و نافذش تو تاریکی شب برق میزد اما ترسناک بود.
با صدای تام سرش رو برگردوند:
-بیا بریم رایان.اگه ادمای ریو بودن تا حالا دخلمونو اورده بودن.
رایان سرش رو به علامت تایید تکون داد و بار دیگه به سمت بچه ها نگاه کرد.
اما فورا برگشت و به همراه تام به راهش ادامه داد.
جک نفس راحتی کشید:
-بیا بریم جنی.
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/04/24 01:06 PM، توسط badri.)
|
|
2016/04/22 09:45 AM |
|
Geena
ارسالها: 51
تاریخ عضویت: Apr 2016
اعتبار: 5.0
|
RE: داستان شب خون اشام
آورین خوب بود???
|
|
2016/04/22 05:25 PM |
|
badri
ارسالها: 79
تاریخ عضویت: Apr 2016
اعتبار: 4.0
|
RE: داستان شب خون اشام
(2016/04/22 05:25 PM)Geena نوشته شده توسط: آورین خوب بود???
ممنون.
|
|
2016/04/22 06:29 PM |
|
.Nona.
ارسالها: 323
تاریخ عضویت: Nov 2015
اعتبار: 129.0
|
RE: داستان شب خون اشام
داستانت خوبهههه!! موفق باشی
|
|
2016/04/22 07:25 PM |
|