زمان کنونی: 2024/11/06, 07:06 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 07:06 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 4.55
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان های کوتاه

نویسنده پیام
Salmanfz
Dead



ارسال‌ها: 3,355
تاریخ عضویت: Jun 2015
ارسال: #41
RE: داستان های کوتاه نوشته خودم
اینو بنده ننوشتم مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
ولی جالبهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

جالبه بخونید حتما...بخونید که از ماست که بر ماست...
بخونید عینکمون رو بد نیست گاهی جا به جا کنیم...

... یک وقت هایی فکر میکنم مرد بودن چقدر می تواند غمگین باشد.
هیچ کس از دنیای مردانه نمی گوید. هیچ کس از حقوق مردان دفاع نمیکند.
هیچ انجمنی با پسوند «... مردان» خاص نمیشود. مرد ها نمادی مثل رنگ صورتی
ندارند. این روزها همه یک بلند گو دست گرفته اند و از حقوق و دردها و دنیای زنان
می گویند. در حالی که حق و درد و دنیای هر زنی یکی از همین مردها است.
یکی از همین مردهایی که دوستمان دارند.
وقتی میخواهند حرف خاصی بزنند هول می شوند. حتی همان مرد هایی که دوستمان
داشتند ولی رفتند...

یکی از همین مرد های همیشه خسته.
از همین هایی که از 18 سالگی دویدن را شروع میکنند. و مدام باید عقب باشند.
مدام باید حرص رسیدن به چیزی را بخورند. سربازی، کار، در آمد، تحصیل...
همه از مرد ها توقعی دارند. باید تحصیل کرده باشند.
پولدار، خوشتیپ، قد بلند، خوش اخلاق، قوی... و خدا نکند یکی از اینها نباشند...

ما هم برای خودمان خوشیم!
مثلن از مردی که صبح تا شب دارد برای در آمد بیشتر برای فراهم کردن
یک زندگی خوب برای ما که عشقشان باشیم به قولی سگ دو می زند،
توقع داریم که شبش بیاید زیر پنجره مان ویولون بزند
و از مردی که زیر پنجره مان ویولون می زند توقع داریم که
عضو ارشد هیات مدیره ی شرکت واردات رادیاتور باشد.
توقع داریم همزمان دوستمان داشته باشند،
زندگی مان را تامین کنند، صبور باشند و دلداریمان بدهند،
خوب کار کنند و همیشه بوی خوب بدهند و زود به زود سلمانی بروند و غذاهای
بد مزه ما را با اشتیاق بخورند و با ما مهمانی هایی که دوست
داریم بیایند و هر کسی را که ما دوست داریم دوست داشته باشند و دوست های دوران
مجردیشان را فراموش کنند و نان استاپ توی جمع قربان صدقه مان بروند و هیچ زن
زیباتری را اصلن نبینند و حتی یک نخ هم سیگار نکشند!

مرد ها دنیای غمگین صبورانه ای دارند. بیایید قبول کنیم.
مرد ها صبرشان از ما بیشتر است. وقت هایی که داد میزنند
وقت هایی هم که توی خیابان دست به یقه می شوند وقت هایی که چکشان
پاس نمیشود وقت هایی که جواب اس ام اس شب
به خیر را نمیدهند وقت هایی که عرق کرده اند وقت هایی که کفششان کثیف است
تمام این وقت ها خسته اند و کمی غمگین.
و ما موجودات کوچک شگفت انگیز غرغروی بی طاقت را دوست دارند.
دوستمان دارند و ما همیشه فکر میکنیم که نکند من را برای خودم نمیخواهد برای
زیبایی ام میخواهد، در حالی که دوستمان دارند؛ ساده و منطقی... مرد ها همه
دنیایشان همین طوری است. ساده و منطقی... درست بر عکس دنیای ما.

بیایید بس کنیم. بیایید میکروفون ها و تابلوهای اعتراضیمان را کنار بگذاریم.
من فکر میکنم مرد ها، واقعن مرد ها، انقدر ها که داریم نشان میدهیم
بد نیستند. مردها احتمالن دلشان زنی میخواهد که کنارش آرامش
داشته باشند. فقط همین.
کمی آرامش در ازای همه فشار ها و استرس هایی که برای
خوشبخت کردن ما تحمل میکنند. کمی آرامش
در ازای قصر رویایی که ما طلب میکنیم...
بر خلاف زندگی پر دغدغه ای که دارند،
تعریف مردها از خوشبختی خیلی ساده است.
2015/10/10 06:50 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Salmanfz
Dead



ارسال‌ها: 3,355
تاریخ عضویت: Jun 2015
ارسال: #42
RE: داستان های کوتاه نوشته خودم
پرونده اش را زیر بغلش گذاشتند و بیرونش کردند
ناظم با رنگ قرمز و چهره برافروخته فریاد کشید :
بهت گفته باشم ، تو هیچی نمی شی ، هیچی
مجتبی نگاهی به همکلاسی هایش انداخت ،

آب دهانش را قورت داد

خواست چیزی بگوید اما ، سرش را پایین انداخت و رفت

برگه مجتبی ، دست به دست بین معلم ها می گشت

اشک و خنده دبیران در هم آمیخته بود
امتحان ریاضی ثلث اول :
سئوال : یک مثال برای مجموعه تهی نام ببرید
جواب : مجموعه آدم های خوشبخت فامیل ما
سئوال : عضو خنثی در جمع کدام است ؟
جواب : حاج محمود آقا ، شوهر خاله ریحانه

که بود و نبودش در جمع خانواده هیج تاثیری ندارد

و گره ای از کار هیچ کس باز نمی کند
سئوال : خاصیت تعدی در رابطه ها چیست ؟
جواب : رابطه ای است که موجب پینه دست پدرم

، بیماری لاعلاج مادرم و گرسنگی همیشگی ماست

معلم ریاضی اشکش را با گوشه برگه مجتبی پاک کرد و ادامه داد
سئوال : نامساوی را تعریف کنید
جواب : نامساوی یعنی ، یعنی ، رابطه ما با آنها ، از مابهتران ، اصلا نامساوی که تعریف و تمجید ندارد ، الهی که نباشد
سئوال : خاصیت بخش پذیری چیست ؟
جواب : همان خاصیت پول داری است آقا ،که اگر داشته باشی در بخش بیمارستان پذیرش می شوی و گرنه مثل خاله سارا بعد از جواب کردن بیمارستان تو راه خانه فوت می کنی
سئوال : کوتاه ترین فاصله بین دو نقطه چه خطی است ؟
جواب : خط فقر ، که تولد لیلا ، خواهرم را ، سریعا به مرگش متصل کرد
برگه در این نقطه کمی خیس بود و غیر خوانا ، که شاید اثر قطره اشک مجتبی بود

معلم ریاضی ، ادامه نداد برگه را تا کرد ، بوسید و در جیبش گذاشت
مجتبی دم در حیاط مدرسه رسیده بود ، برگشت با صدای لرزانش فریاد زد
آقا اجازه : گفتید هیچی نمی شیم ؟ هیچی ؟
بعد عقب عقب رفت ، در حیاط را بوسید
و پشت در گم شد
2016/07/04 11:41 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
❤Ereɴ Yeαɢer❤
فوق‌العاده



ارسال‌ها: 3,075
تاریخ عضویت: Apr 2016
اعتبار: 1728.0
ارسال: #43
RE: داستان های کوتاه نوشته خودم
خیلی خوب مینویسین..موفق باشین
2016/07/04 11:43 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Salmanfz
Dead



ارسال‌ها: 3,355
تاریخ عضویت: Jun 2015
ارسال: #44
RE: داستان های کوتاه نوشته خودم
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا

دخترک خودش را جمع و جور کرد، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟
فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انضباطش باهاش صحبت کنم
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد… بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم… مادرم مریضه… اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن… اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد… اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه… اونوقت…
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم…
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم…
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین …
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد…
2016/07/05 12:00 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Salmanfz
Dead



ارسال‌ها: 3,355
تاریخ عضویت: Jun 2015
ارسال: #45
RE: داستان های کوتاه
(2016/07/10 01:22 AM)'Yu_chan' نوشته شده توسط:  عالی عالی عالی
و البته یکم گریه دارمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه بعضی هاشون البته هااامطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

خسته نباشی^^
خانم شما با این همه دب دبه کب کبه میای اسپم میدی؟
واقعا از شما انتظاری نبودمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/07/10 01:36 AM، توسط Salmanfz.)
2016/07/10 01:25 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Yu_chan
Red King



ارسال‌ها: 2,871
تاریخ عضویت: Jun 2015
ارسال: #46
RE: داستان های کوتاه
(2016/07/10 01:25 AM)Salmanfz نوشته شده توسط:  
(2016/07/10 01:22 AM)'Yu_chan' نوشته شده توسط:  عالی عالی عالی
و البته یکم گریه دارمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه بعضی هاشون البته هااامطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

خسته نباشی^^

 
خانم شما با این همه دب دبه کب کبه میای اسپم میدی؟
واقعا از شما انتظاری نبودمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه


 
ببخشید من حذفش کردم....
احساساتی شدیم یهو اسپم شد^^

 
2016/07/10 01:34 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Salmanfz
Dead



ارسال‌ها: 3,355
تاریخ عضویت: Jun 2015
ارسال: #47
RE: داستان های کوتاه
نشسته بودم رو نیمکت پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد.
طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.
گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.
صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم.
برنگشتم به‌ رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم می‌آمد. صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد.
آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَ‌م بِش بود. کلید انداختَ‌م در را باز کنم، بنشینم، بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق - ترمزی شدید و فریاد - ناله‌ای کوتاه ریخت تو گوش‌هام - تو جانم.
تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. به‌روو افتاده بود جلو ماشینی که بِش زده بود و راننده‌ش هم داشت توو سرِ خودش می‌زد. سرش خورده بود روو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده بود می‌رفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان.
ترس‌خورده - هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم.
مبهوت.
گیج.
مَنگ.
هاج و واج نِگاش کردم.
تو دستِ چپش بسته‌ی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام رفت ماند روو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتَ‌ش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعتِ خودم را سُکید.
چهار و چهل و پنج دقیقه!
[font=Tahoma]
گیجْ - درب و داغانْ نِگا ساعتِ راننده‌ی بخت برگشته کردم. چهار و پنج دقیقه بود!
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/07/19 12:18 AM، توسط Salmanfz.)
2016/07/19 12:17 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Salmanfz
Dead



ارسال‌ها: 3,355
تاریخ عضویت: Jun 2015
ارسال: #48
RE: داستان های کوتاه
ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺗﺎ ﭘﯿﺮ ﻣﺮﺩ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺑﻮﺩ؛ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺘﯽ ﭼﻮﺑﯽ؛ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﯾﮏ ﺁﺏ ﻧﻤﺎﯼ ﺳﻨﮕﯽ. ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ: -ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ؟ -ﻧﻪ. -ﻣﻄﻤﺌﻨﯽ؟ -ﻧﻪ. -ﭼﺮﺍ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟ -ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﻣﻨﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻥ. -ﭼﺮﺍ؟ -ﺟﻮﻥ ﻗﺸﻨﮓ ﻧﯿﺴﺘﻢ. -ﻗﺒﻼ ﺍﯾﻨﻮ ﺑﻪ ﺗﻮ ﮔﻔﺘﻦ؟ -ﻧﻪ. -ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﻗﺸﻨﮓ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺩﯾﺪﻡ. -ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﯽ؟ -ﺍﺯ ﺗﻪ ﻗﻠﺒﻢ ﺁﺭﻩ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﺩﻭﯾﺪ؛ﺷﺎﺩ ﺷﺎﺩ. ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﭘﯿﺮ ﻣﺮﺩ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ؛ﮐﯿﻔﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ؛ﻋﺼﺎﯼ ﺳﻔﯿﺪﺵ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ!!!
2016/07/19 12:24 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Salmanfz
Dead



ارسال‌ها: 3,355
تاریخ عضویت: Jun 2015
ارسال: #49
RE: داستان های کوتاه
روزی فیلی با سرعت از جنگلی می گریخت!
دلیلش را پرسیدند
گفت: شیر دستور داده تا گردن همه زرافه ها را بزنند!
گفتند: تو را چه به زرافه؟! تو که فیل هستی پس چرا نگرانی؟!
گفت: بله میدانم که فیل هستم؛ اما شیر، این ماموریت را به الاغ واگذار کرده است !
2016/07/23 05:26 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents [داستان] آدمانتِم dot. 4 1,678 2021/05/19 09:32 PM
آخرین ارسال: dot.
  داستان:در مرز مشترک آتیش پاره 7 2,329 2021/04/21 07:06 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
documents (داستان کوتاه) انتظار Ilyaa_JA 0 1,017 2021/04/17 04:29 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA
One Piece-1 [داستان] جلگه‌ی بایر dot. 1 1,165 2021/03/10 12:12 AM
آخرین ارسال: dot.
  کلکسیون داستان های کوتاه دارسی ال.سی dot. 2 1,208 2021/01/24 11:31 PM
آخرین ارسال: dot.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 7 مهمان