زمان کنونی: 2024/11/06, 02:56 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 02:56 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 15 رأی - میانگین امتیازات: 4.87
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان(ماجرا)

نویسنده پیام
_lady.bird_
کاربر حرفه‌ای



ارسال‌ها: 1,287
تاریخ عضویت: Dec 2013
اعتبار: 464.0
ارسال: #1
Anime music داستان(ماجرا)
اینم یه داستان دیگه از بنده که اینجا فعلا شخصیتا و معرفی میکنم یه توضیح کوچیک درباره ی داستان که با فیلم سریع و خشن تتبیغ داده شده البته به طور کلی با سریع و خشن قاطی شده فقط این که بعصی از قسمتارو از زبون هر یکی از اعضای خانواده هس
اینم از شخصیتا اول از همه بچه ها عکساشونو بعدا میزارم


دیوید اسمیت :پسر بزرگ که 19سالشه و معمولا تو کنسرتای خیابونی و اینا میخونه

مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه




مری اسمیت:اونم دختر بزرگس که 18 سالش و معمولا با دیوید میخونه اما هیچ کدوم اجازه ندارن خواننده شن

مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه



کریستا و مایک که دوقولو ها هستن اونا 17سالشون مایک یه نابغس اما مشکل تنفسی داره

این کریستا
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه


مایکل
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
انجلیکا اسمیت:اون یه ژاپنی و خونواده اسمیت اونو 16سال پیش جلوی در خونشون پیدا کرد
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

نینا اسمیت:نینا یه دختر فانتزی وبر خلاف انجلیکا که عاشق درس خودن اون عاشق خوش گزرونی و دوماه کوچیک تر از انجلیکاس
عکس از 10 سالگیش تازگیا عکس نگرفتهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه



رایان اسمیت :اون دوازده سالش به گفته مادرش اون از مریخیهام خطرناک تر چون از دیوار راست بلا میره
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

برایان اسمیت :اون فرزند خونده خونوادس و به همراه دوقولو های 5 ساله از پرورشگاه به خونه اورده شده اما کمی از رایان نداره

جیمی وجسی اسمیت:دوقولو های 5 ساله که خیلیم کنجکاون
جیمی و جسی تو عکس پایینن

انجلینا اسمیت:مامان خونه کارمند یه شرکت تبلیغاتی و رو شغلش خیلی حساسه
محتوای مخفی (Click to View)
تو این عکس جیمی و جسی هم هستنمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

جانی اسمیت:بچه ها تو ضیحات اونو و وسط داستان متونج میشین
اونم شغل سابق همسرشو دارهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
عکس از جوونیشمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
واینم بنر داستان

نقل قول: مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2015/10/09 03:09 PM، توسط _lady.bird_.)
2014/07/22 03:06 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
_lady.bird_
کاربر حرفه‌ای



ارسال‌ها: 1,287
تاریخ عضویت: Dec 2013
اعتبار: 464.0
ارسال: #2
RE: یه داستان دیگه
قسمت اول داستانم بچه ها اگه بود ببخشین این یه مقدمس که از زبون برایان پس تو این قسمت وارد ماجرا نمیشیم یه نکته بعضی از قسمتا از زبون یکی از اعضای خونداس


قسمت اول

سلام من برایان اسمیت هستم12
سالمه و توی خونواده نه چندان شبیه خونواده ویه چیزی شبیه تیم فوتبال زندگی می کنم
دیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــویـــــــــــــــــــــــــ​ـــــــــــــدمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
اوه اوه این مامانم انجلینا اسمیت که میتونم بگم ترسناک ترین مادر دنیاست البته اگه بفهمه این حرف و زدم دمان از روزگارم درمیارم
دیوید:چیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــة مامان؟مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه(البه با جیغ)
واما ایشون این که داره داد با صدای مزخرفش داد میزنه دیوید برادر بزرگم 20 سالشه البته مخ یه ادم دوساله رو داره میدونین چرا چون به درد هیچ کاری نمیخوره و فقط این کار از دستش برمیاد این که وسط خیابون به همراه خواهرای دیوونش و چندتا خل و چل دیگه بخونه و برقسه
کریستا ومری:خفشـــــــــــــــــــــــــــو دیویدمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
اوه اوه خودشونن همون خواهرای دیوونه ای که میگفتم مری و کریستا هر دوشون دیوون وکاری غیر از ارایش و رفتن به پارتی وخوندن با داداش دیوونشون هیچ کاره دیگه ای ندارن هرچند مامانم میکنه هردوتاشون عین خر درس میخونن به هر حال میگفتم......
مایکل:مـــــــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــــان جورابـــــــــــــــــــــ من کو؟مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
اهان حلال زادس ایشون مایکلن البته ما بهش میگیم مایک اصلا فکر نکین لنگه داداشش اصلا ! این یکی راستی راستی خر خون در ضمن دوگوله کریستاس بروبچ یعنی دوستاش بهش میگن انیشتین اما به نظر من ته تهش ......
نینا:مـــــــــــــــــــــــــــــــــامان اسپره من کو؟مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
اوه اوه این یکی که مخش کلا عیب داره مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهبهتره کلا چیزی ازش نگم چون خودتون میفهمین چه جور موجودیمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
انجلیکا:رایــــــــــــــــــــــــــان کتـــــــــــــــــــــاب من کو؟مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
وایییییییییییی تا نیموده سراغ من برم زیر تخت
رایان:ممممممن نمیدونم ک...ج...ا...س....ت
...........................
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2015/02/01 03:34 PM، توسط _lady.bird_.)
2014/09/13 08:07 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
_lady.bird_
کاربر حرفه‌ای



ارسال‌ها: 1,287
تاریخ عضویت: Dec 2013
اعتبار: 464.0
ارسال: #3
documents RE: داستان(ماجرا)
آنچه گذشت....

نقل قول: انجلیکا:رایــــــــــــــــــــــــــان کتـــــــــــــــــــــاب من کو؟مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
وایییییییییییی تا نیموده سراغ من برم زیر تخت
رایان:ممممممن نمیدونم ک...ج...ا...س....ت

دقت داشته باشین این قسمتم از زبون برایان

مامان: گذاشتی روی میز
انجلیکا :ممنون مامان
میدونین پدرم 10 سال پیش مرده مامانم میگه توی تصادف رانندگی کشته شد اما من باور نمیکنم بگزریم مامانم تو یه شرکت بازرگانی کار میکنه اون هیچی درباره ی گذشتش نمیگه حتی از خونوادشم چیزی نمیدونیم من یه داییی دارم که به نظر خیلیا ادم خلافکاریه چون یه با باندگی که دارهن یه بانک و زدن اما خب این اواخر یه کاری کردن که دیگه اون قدارم بین مردم منفور نیستن بلکه حتی محبوب هم هستن اخه اونا خیلی خوب ماشین میرونن مایکلم عین داییم قهرمان سرعت ولی مامانم زیاد نمیزاره که به ماشین نزدیک بشه اخه یه بار نزدیک بود قطع نخا بشه.
مامان:برایان زود باش مدرست دیر میشه
من:باشه باشه الان میام
الان ساعت  دقیقا 9 صبح مامانم طبق معمول جیمی وجسی رو میزاره پیش خانوم مک فی خانوم مک فی همسایمون پیرزن غیر قابل تحملی مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهبیچاره جیمی و جسی

من و رایانم اماده میشیم تا با مامان بریم مدرسه  بقیم با دیوید میرن تواین 10 سالی که پدرم نبوده مادرم برای همه ی هم مادری کرده هم پدر تو این10 سال زندگی بی پدر که داشتم همه چیز خوب و عادی بود تا امروز صبح که دایی برایان بعد از مدت ها خیلی غیر منتظره  اومد خونه ما مادرم با دیدن اون از دیوید خواست که مارم برسونه و خودش موند خونه
********************************************************************************​*******
داستان از این به بعد از زبون برایان نیست

********************************************************************************​*******
انجلینا:برایان خودتی ؟

برایان:خیلی فرق کردم؟ اخرین باری که دیدمت سرحال تر از این بود

انجلینا:انگار زندگی اونقدرا که برا من بد بوده براتو خوب بودهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
برایان:تو تمام این مدت هر وقت به یاد تو و بچه هات میفتادم قلبم درد میگرفت از خودم بیزار میشدم وقتی یادم میومد تو تنها موندی با 10 تا بچه!
انجلینا:من تنها نیستم خودت داری میگی 10 تا بچه دارم دیوید دیگه اونقدر بزرگ شده که بتونم بهش تکیه کنم دخترام انقدر بزرگ شدن که دیگه نگران کوچیک ترا نیستم پس فکر نکنم دیگه به دلسوزی تو احتیاجی داشته باشم
برایان: صبر کن انا(مخفف انجلینا به صورت خیلی حرفه ایمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه) من غریبه نیستم که داری این طوری داری با من حرف میزنی من برادرتم
انا:بودی
برایان:بودم منظورت چیه؟
انا:منظورم خیلی واضحه تو حاظر شدی بخاطر اروزهات همه مارو رها کنی برایان
برایان:اونا ارزو نبودن زندگی من بودن
انا:پس برو پی زندگیت
برایان:اما انا تو بچه ها هم جزوی از زندگی منین
انا:پس چار تو همه این سال ها نبودیم
برایان:تو میدونی اگه من پامو بزارم تو نیویورک منو میکشن
انا:پس چرا الان اومدی این خطر و به جون خریدی؟
برایان:چون جزوی از زندگیم تو خطر
انا:منظورت چیه؟
برایان:انا تو باید.......
(این داستان ادامه دارد)
 
2015/01/30 03:33 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
_lady.bird_
کاربر حرفه‌ای



ارسال‌ها: 1,287
تاریخ عضویت: Dec 2013
اعتبار: 464.0
ارسال: #4
RE: داستان(ماجرا)
آنچه خواندید
برایان:تو میدونی اگه من پامو بزارم تو نیویورک منو میکشن
انا:پس چرا الان اومدی این خطر و به جون خریدی؟
برایان:چون جزوی از زندگیم تو خطر
انا:منظورت چیه؟
برایان:انا تو باید.......


قسمت سوم

برایان:انا تو باید بچه هاتو برداری با من بیای
انا:اون وقت میشه بگین چرا؟
برایان:چون جون بچه هات در خطر
انا:اخه برای چی؟
برایان:فدرال.اونا دنبالتن
انا:فدرال؟ ولی من 16 سال دیگه حتی اسم اونجا رو به زبونم نمیارم فکر کنم اونا اصلا از وجود من حتی خبردار نیستن اصلا اونا چرا باید بیان دنبال من دیگه چه سودی میتونم براشون داشته باشم...
برایان:تو براشون سودی نداری ولی بچهات دارن
انا:اونا بچه های منو از کجا میشناسن؟بچه های من چه سودی براشون دارن برایان ؟(این تیکرو با خشم و نگرانی گفت )
برایان:اروم باش انا تا برات توضیح بدم
انا:خیلی خب
برایان:حالا بیا بشین اینجا
انا:خیلی خب نشتم خیلی هم ارومم حالا بگو
برایان:انا بچه های تو خواهر زاده های منن پس مطمئن باش بیشتر از تو هم دوستشون نداشته باشم کمتر از تو دوستشون ندارم همون قدرام که اونا برام مهمن دوبرابر اونام تو برام مهمی
انا:خیلی خب میدونم برو سر اصل مطلب
برایان:ببین انا من و تو توی چنین جایی بزرگ شدیم و میدونیم که اونا روی بچه های کارمنداشون نظارت دارن اونا هر فرزندی که توی فدرال متولد میشرو مال خودشون میدونن من و تو و حتی جانی هم مال اونا بودیم پس در نتیجه بچه ها رو هم مال خودشون میدونن و یه روزی میان دنبالشون و اونارو به هر نحوی که شده از تو جدا میکنن به خصوص که اونا فراتر از اون چیزین که فدارل میخواد
انا:منظورت مایکل
برایان:اوهوممم
انا:تو میگی من چیکار کنم؟
برایان:اونا اول تو رو از بچه هات جدا میکنن بعد اونارو جذب میکنن بهترین کار اینکه زودتر از نیویورک بری
انا:ولی اخه من با 10 تا بچه چیکار کنم ؟ کجا برم؟
برایان:معلومه بیاین پیش من
انا:ولی برایان انقدر از رفتن راحت حرف نزن هیچکدوم از بچه های من نمیدونن که در اصل چی هستن؟ وانا نمیدونن که پدرشون کی بود! برای تک تک اون دل کندن از زندگی که اینجا داشتن همینطور دوستانشون سخت
برایان:برای تو هم دل کندن از خیلی چیزا سخت بود اما تونستی اونام بچه های تو هستن مطمئنم که میتونن وقت زیادی نداری انا فکراتو بکن اصلا سعی ک همین امشب همه چیز و به بچه هات بگی چون وقتت خیلی کمه
انا:امشب؟نمیدونم فکر نکنم بتونم
برایان:من ایمان دارم که میتونی
انا:ممنونم
برایان:من دیگه باید برم
انا:مشکلی برات پیش نمیاد؟
برایان:نه دان هوامو داره راستی هر وقت خواستی بیای قبلش هماهنگ کن
انا:باشه
برایان:خداحافظ
انا:مراقب خودت باش
و اینجا بود که برایان یه لبخند زد و از خونه خارج شد
********************************************************************************​**********
میریم به مدرسه مایکی اینا

دیوید بعد از این که مایکل و کریستا و نینا و انجلیکا و پیاده کرد به همراه وری رفتن سر کارشون (اخه کار میکنن ولی خب دانشگاهم میرن ولی خیلی کم)

تو مدرسه

مایکی در گوش کریستا: فکر میکنی راجرز جرئت کنه بیاد کلاس تاریخ؟

کریستا: تو کی می خوای بزرگ بشی اولا راجرز نه اقای راجرز مثلا معلمه؟

مایکی:خیلی خب اقــــــای راجرزمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
کریستا:دومن فکر کردی همه عین تو ترسوان ؟سومن فکر کردی کاری که تو اون دوست پاستوریزت کردین خیلی باحال بود؟کاری که شما با معلم

تاریختون کردین و ما تو اتوبوس با مردم میکردیم

نینا:وای یعنی شما سوزن میزاشتین تو صندلی مسافرا؟مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

کریستا:خو ارهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

نینا:وای چه باحاال اینو باید به لیست کارای باحالم اضافه کنم

انجلیکا:به نظر من به جای ای کارا میشه نشست و یه دور کتاب تاریخ و خوند

کریستا:وای خدامطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

انجلیکا:مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

مایک:خیلی خب برین سر کلاستون

********************************************************************************​********************

خیلی تا اینجا بسته پر رو میشین به خدا اگه نظر ندین به تیفا میگم این تایپیک و ببنده
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2015/02/01 04:42 PM، توسط _lady.bird_.)
2015/02/01 04:24 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
_lady.bird_
کاربر حرفه‌ای



ارسال‌ها: 1,287
تاریخ عضویت: Dec 2013
اعتبار: 464.0
ارسال: #5
RE: داستان(ماجرا)
خب اینم قسمت چهارم خدا میدونه چقدر زحمت میکشم اینارو مینویسم اون وقت شماها ...مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهدریغ از یه نظر به هر حال من انقدرام بی معرفت نیستم اینم از قسمت چهارم
نقل قول: انچه خواندید
نینا:وای یعنی شما سوزن میزاشتین تو صندلی مسافرا؟مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

کریستا:خو ارهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

نینا:وای چه باحاال اینو باید به لیست کارای باحالم اضافه کنم

انجلیکا:به نظر من به جای ای کارا میشه نشست و یه دور کتاب تاریخ و خوند

کریستا:وای خدامطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

انجلیکا:مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

مایک:خیلی خب برین سر کلاستون
 
توی راهروی دبیرستان مت پیترسون مثل همیشه منتظر مایکل بود تا یه چیز بهش بگه
مت پیترسون دشمن درجه یک مایکل بود و دوست داشت هر دفعه یه جوری حال مایکل و بگیره اما باید گفت مایکل هم هیچ وقت ازش کم نمیاورد اینبار هم مت جلوی راه  مایکل و گرفت
مت:هی اسمیت راجرز داشت چغولیتو  پیش اندرسون میکرد
مایکل:خب که چی؟مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مت:مطمئن باش این دفعه کارتو اون دوست شیرین عقلت تموم با مشت و لگد میندازنتون بیرونمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مایکل:اون وقت چه ربطی به جنابعالی داره؟مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مت:خواستم اگاهت کنم
مایکل:خیلی ممنون اگاهم شدید حالا اجازه هست بریممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

بعدش مت و کنار زد و رفت متم که دید زیادی خیت شده  در حالی که مایکل داشت میرفت به طرف کلاسشون
فریاد زدو گفت:من و باش که دلم واسه کثافتی مثل تو سوخت
مایکل:میخواستی نمیسوخت من نیازی به دلسزوی کسایی مثل تو ندارم
مت:چرا یتیمایی ثل تو نیاز به دلسوزی دارن
مت پیترسون با این رفش بدجوری مایکل و عصبانی کرد همه برای چند لحظه ساکت شدن همه بچه های دبیرستان میدونستن مایکل حاظر بودهر  نازسایی و بشنوه غیر از این حرف مایکل که زیاد از مت دور نشده بود چند لحظه ایستاد بعد تصمیمشو و گرفت و به طرف مت پیترسون حمله ور شد مت پیترسون که فکر کرد مایکل جرئت هیچ کاری نداره همون طور سرجاش استاد و گفت:چیه میخوای بزنی بیا ،بیا جلومطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
ولی مت خیلی اشتباه کرد مایکل تا رسید بهش یه کف گرگی خوابوند رو صورتش مت هم پخش زمین شد ولی کم نیاورد و  پاشد و یکی خوابوند رو صورت مایکل حالا مایکل یه لگد میزنه به شکم مت پخش زمین میشه حالا بچه های دبیرستان سعی در جدا کردنشون دارن....
********************************************************************************​********************
حالا اینجای داستان میریم خونشون
********************************************************************************​********************
انا تو خونه تنها نشسته بود  وتو فکر این بود که چطور قرار همه چیرو برای بچه هاش توضیح ؟اگه دیوید ناراحت بشه اگه مایکل حالش بد بشه؟همه این فکرها داشت مغزش و میخورد داشت با خودش کلنجار میرفت که ناگهان تلفن زنگ زد
انا:بله
ببخشین خانوم اسمیت اندرسون هستم
انا:اوه اقای اندرسون معذرت میخوام که نشناختمتون اتفاقی افتاده؟
اندرسون:خب....راستش
انا:راستش چی؟
اندرسون:میتونم ازتون خواهش کنم سوال نپرسین و تشریف بیارین مدرسه
انا:البته همین الان میام
اندرسون:ممنونم خانوم اسمیت خدانگهدار
انا:خداحافظ
انا بعد از این تماس بدجوری بهم ریخت برای همین فوری اماده شد و به طرف دبیرستان حرکت کرد
********************************************************************************​************
در دبیرستان:
انجلینا *با عجله رفت به طرف دفتر مدیر توی راه نینا و دید
انا:نینا چی شده؟
نینا هم  با تکون دادن سرش فهموند که از چیزی خبر نداره
انا رفت طرف در اتاق مدیر در و زد و وارد شد با دیدن مایکل که با صورت زخمیش نشسته بود روی صندلی خیالش تا حدی راحت شد چون حداقل نیدونست که حال مایکل خوبه یعنی حداقل زندس ولی خب با دیدن خانواده پیترسون فهمید که چه اتفاقی افتاد
انا:سلام اقای اندرسون
اندرسون:خوش اومدید خانوم اسمیت خواهش میکنم بشینید
انا:همینطوری هم راحتم
اندرسون:خواهش میکنم بشینین تا راحت تر بتونیم حرف بزنیم
انا که دید چاره ای نداره نشتست وگفت:
میشه توضیح بدین چه اتفاقی افتاده؟
اندرسون:..
اندرسون خواست حرفی بزنه پدر پیترسون پرید وسط حرفشو و گفت
چه اتفاقی واضح تر از این به سر و صورت بچه ی من یه نیکا بندازین
انا:ولی من فکر میکنم وضع سر و صورت پسر شما خیلی بهتر از مایکی هست
مایکل که بعد از مدت ها احساس خوبی پیدا کرده بود سرشو بالا برد یه لبخند کوچولو زد(برای اون دیگه اهمیتی نداشت که اخراج بشه یا بمونه همین که مادرش ازش حمایت کرده بود براش کافی بود)
پدر پیترسون:اگه شما صورت بچه منو قبل از درمانش میدید این طور حرف نمیزدید
اندرسون:حق با ایشون خانوم اسمیت مایکی دیگه غیر قابل کنترل شده
انا:اقای اندرسون خودتون یه اتهام دیگه به خودتون زدید شما پسر ایشونو درمان کردید اون وقت پسر منو که میتونست هر اتفاق دیگه ای براش بیفته همون طور به حال خودش رها کردین
اندرسون که انگار مچش گرفته شده بود من من کنان گفت:اما..اما..خ.ا..نو..م
انا:اما و اگر نیارید اقای اندرسون من قبول دارم که پسرم کار خطایی کرده اما ایمان دارم بدون دلیل این کارو نکرده هرچیم که میخواین بگین
اندرسون:خانوم اسمیت مایکل یکی از بهترین شاگردای ماست یعنی میتونم به جرئت بگم که بهترین شاگریه که تاحالا داشتم اما پسر شما کاری کرده که نباید میکرده و انتظار میره که از مت پیترسون  عذر خواهی کنه
انا:فرمایش شما درسته اما اونم بیاد به خاطر رفتار زشتش عذر خواهی بکنه
انرسون:فکر نکنم مت کار زشتی کرده باشه اون فقط از خودش دفاع کرده
انا:خیلی خب  مایک زود باش از اقای پیترسون وپسرش عذر خواهی کن
مایک:...
********************************************************************************​**********
انجلینا:اینجلیناوانا یه نفرت خواهشا قاطی نکین

 
2015/02/02 07:14 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
_lady.bird_
کاربر حرفه‌ای



ارسال‌ها: 1,287
تاریخ عضویت: Dec 2013
اعتبار: 464.0
ارسال: #6
RE: داستان(ماجرا)
اومدم با قسمت پنجم هرچند کسی نمیخونهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
بخدا اگه نخونین دیگه  نمیزارم
نظرم بدین بعضیا میان میخونن نظر نمیدن یکی نیست بهشون بگه مرد حسابی یا زن حسابی(اینو گفتم سوء تفاهم نشه) تو که میای زحمت میکشی ای داستان و میخونی به جون مادرت یه نظر بدی طوری نمیشهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

در ضمن اگه دلتون یه وخت به حال من سوخت و خواستین اعتبار بدین به این لینک مراجعه بکنینمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
اعتبار های طوفان
انچه خواندید
نقل قول: اندرسون که انگار مچش گرفته شده بود من من کنان گفت:اما..اما..خ.ا..نو..م
انا:اما و اگر نیارید اقای اندرسون من قبول دارم که پسرم کار خطایی کرده اما ایمان دارم بدون دلیل این کارو نکرده هرچیم که میخواین بگین
اندرسون:خانوم اسمیت مایکل یکی از بهترین شاگردای ماست یعنی میتونم به جرئت بگم که بهترین شاگریه که تاحالا داشتم اما پسر شما کاری کرده که نباید میکرده و انتظار میره که از مت پیترسون  عذر خواهی کنه
انا:فرمایش شما درسته اما اونم بیاد به خاطر رفتار زشتش عذر خواهی بکنه
انرسون:فکر نکنم مت کار زشتی کرده باشه اون فقط از خودش دفاع کرده
انا:خیلی خب  مایک زود باش از اقای پیترسون وپسرش عذر خواهی کن
مایک:...

 ادامه ماجرا:
مایک:اما مامان م..ن...
انا:اما و اگر نداره مایک زود باش از اقای پیترسون وپسرش عذر خواهی کن
مایکل که چند دیقه پیش از طرف مادرش اون طور حمایت شده بود حالا داشت توسط همون ادم تحقیر میشد حرفی که مادرش زد مثل این بود که یه سطل اب یخ و بریزن روش اخه کدوم مادری حاظر میشد بچشو وادار کنه از دشمنش عذرخواهی کنه ولی دیگه برای مایکی فرقی نداشت  که چه کسی اون و وادار کنه مادرش یا کسی دیگه
با تمام قدرت و سرعتی که داشت از روی صندلی پاشد و دوید به طرف در خروجی  رفت بیرون و محکم در وبست
انا بعد از رفتن مایک رو کرد به اقای پیترسون و گفت:به خاطر رفتار زشت پسرم ازتون معذرت میخوام
بعد خیلی اروم بدون این که منتظر حرفی باشه پاشد و رفت
اما انا برخلاف ظاهر ارومی که داشت تو دلش اشوب بود با حرفی که زد حالا گفتن حقیقت یه جوری براش غیرممکن بود برای
لحظه ای احساس کرد خیلی ناتوان و تنهاست اما بلافاصله یه نفس عمیق کشید و به خودش گفت:خودتو نباز انا تو میتونی بعد به راه افتاد اول رفت پیش نینا که واستاده بود تو راهرو بهش گفت:نینا میک کجا رفت؟
نینا:رفت حیاط چی شد ؟خیلی عصبانی بود!!
انا:چیزی نیست عزیزم به معلمتون بگو مایک با من رفت
نینا:اوهوم
انا:درضمن بعد از مدرسه بلافاصله بیاین خونه همتون یه کار ضروری باهاتون دارم
نینا:چیزی شده؟
انا:نه حالا اومدین میفهمین خدافض
نینا:خداحافظ




 
2015/02/11 08:22 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
_lady.bird_
کاربر حرفه‌ای



ارسال‌ها: 1,287
تاریخ عضویت: Dec 2013
اعتبار: 464.0
ارسال: #7
RE: داستان(ماجرا)
اومدم با قسمت پنجم هرچند کسی نمیخونهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
بخدا اگه نخونین دیگه نمیزارم
نظرم بدین بعضیا میان میخونن نظر نمیدن یکی نیست بهشون بگه مرد حسابی یا زن حسابی(اینو گفتم سوء تفاهم نشه) تو که میای زحمت میکشی ای داستان و میخونی به جون مادرت یه نظر بدی طوری نمیشهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

در ضمن اگه دلتون یه وخت به حال من سوخت و خواستین اعتبار بدین به این لینک مراجعه بکنینمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
اعتبار های طوفان
انچه خواندید
نقل قول: اندرسون که انگار مچش گرفته شده بود من من کنان گفت:اما..اما..خ.ا..نو..م
انا:اما و اگر نیارید اقای اندرسون من قبول دارم که پسرم کار خطایی کرده اما ایمان دارم بدون دلیل این کارو نکرده هرچیم که میخواین بگین
اندرسون:خانوم اسمیت مایکل یکی از بهترین شاگردای ماست یعنی میتونم به جرئت بگم که بهترین شاگریه که تاحالا داشتم اما پسر شما کاری کرده که نباید میکرده و انتظار میره که از مت پیترسون عذر خواهی کنه
انا:فرمایش شما درسته اما اونم بیاد به خاطر رفتار زشتش عذر خواهی بکنه
انرسون:فکر نکنم مت کار زشتی کرده باشه اون فقط از خودش دفاع کرده
انا:خیلی خب مایک زود باش از اقای پیترسون وپسرش عذر خواهی کن
مایک:...

ادامه ماجرا:
مایک:اما مامان م..ن...
انا:اما و اگر نداره مایک زود باش از اقای پیترسون وپسرش عذر خواهی کن
مایکل که چند دیقه پیش از طرف مادرش اون طور حمایت شده بود حالا داشت توسط همون ادم تحقیر میشد حرفی که مادرش زد مثل این بود که یه سطل اب یخ و بریزن روش اخه کدوم مادری حاظر میشد بچشو وادار کنه از دشمنش عذرخواهی کنه ولی دیگه برای مایکی فرقی نداشت که چه کسی اون و وادار کنه مادرش یا کسی دیگه
با تمام قدرت و سرعتی که داشت از روی صندلی پاشد و دوید به طرف در خروجی رفت بیرون و محکم در وبست
انا بعد از رفتن مایک رو کرد به اقای پیترسون و گفت:به خاطر رفتار زشت پسرم ازتون معذرت میخوام
بعد خیلی اروم بدون این که منتظر حرفی باشه پاشد و رفت
اما انا برخلاف ظاهر ارومی که داشت تو دلش اشوب بود با حرفی که زد حالا گفتن حقیقت یه جوری براش غیرممکن بود برای
لحظه ای احساس کرد خیلی ناتوان و تنهاست اما بلافاصله یه نفس عمیق کشید و به خودش گفت:خودتو نباز انا تو میتونی بعد به راه افتاد اول رفت پیش نینا که واستاده بود تو راهرو بهش گفت:نینا مایک کجا رفت؟
نینا:رفت حیاط چی شد ؟خیلی عصبانی بود!!
انا:چیزی نیست عزیزم به معلمتون بگو مایک با من رفت
نینا:اوهوم
انا:درضمن بعد از مدرسه بلافاصله بیاین خونه همتون یه کار ضروری باهاتون دارم
نینا:چیزی شده؟
انا:نه حالا اومدین میفهمین خدافض
نینا:خداحافظ
انا بعد از این که با نینا صحبت کرد از مدرسه اومد بیرون مایکی با دیوار تکیه داده بود و داشت با آیفون 6 ش ور میرفت مایکی تهنا وقتی این طوری میشد که عصبانی بود
انا:مایک
مایکی سرش و بلند کرد و یه نیگا انداخت اما وقتی دید مادرش بلافاصله نگاهش و برگردون
انا:از من ناراحتی
مایک:انتظار داری خوشحال باشم؟
انا:خب نه ولی...
مایک:ولی نداره تو ابروت و به من ترجیح دادی(با داد و فریاد)
انا:من هیچ کس و هیچ چیزو به تو ترجیح نمیدم تو همه چیز منی
مایک:من فقط باعث سرافکندگیتم
انا:این طور نیست
مایک:چرا تو قرار بود مدیربخش تولید بشی اما چون پلیس منو گرفت اونا بهت اعتماد نکردن وتو همون کارمند معمولی موندی
انا:اون ماجرا دیگه تموم شده مایک..
مایک:تموم نشده چون اگه تموم شده بود تو امروز منو اونطوری پیش اونا خیتم نمیکردی حداقل دلیل دعوارو میپرسیدی
انا:چون میدونستم که دعوا سر چی بوده
مایک:میدونی اون چی گفت؟ اون به من گفت یتیم بدبخت
بعدش حالش بد شد
انا: من نمیدونستم مایکی با ور کن
مایک:تو هیچوقت هیچی نمیدونی
مایک انو گفت دوید
انا:وایسا مایک تو حالت خوب نیست
اما مایک با تموم سرعتش داشت میدویید هرچند نفسشم بالا نمیومد داشت همون طور میدویید که یهو خورد زمین
انا:مایـــــــــک
بعدش با عجله رسید به مایک،میاک نفسش درنمیومد نمیتونست حرفی بزنه چشاش داشت سیاهی میرفت
انا:مایک اسپرت کجاست؟
مایک:ت....و..ک...یف....م
انابا استفاده از اسپره مایک نفسشو برگردوند
انا:بهتری؟
مایک:اره
بعدش سرفه ای کرد انا مایک و بلند کرد و سوار ماشین کردش و به راه افتاد مایک خوابیده بود وانا همونطور داشت با خودش کلنجار میرفت که زنگ زد به دیوید
انا: الو دیوید؟
دیوید:بله
انا: دیوید!من دارم مایک و میبرم بیمارستان میتونی بچه ها رو از مدرسه بیاری خونه؟
دیوید:مامان چی شده؟مایک خوبه؟
انا:اره بهتره ولی میبرمش بیمارستان تا خیالم راحت تربشه
دیوید:اخه مگه چی شد؟
انا:قضیش مفصله تو بچه هارو بزار خونه بیا بیمارستان
دیوید:باشه خداحاقظ
انا:خداحافظ
انا ....

********************************************************************************​**************8
ببخشین کم شد انشالله جبران میکنم
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2015/02/11 11:29 PM، توسط _lady.bird_.)
2015/02/11 09:59 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
_lady.bird_
کاربر حرفه‌ای



ارسال‌ها: 1,287
تاریخ عضویت: Dec 2013
اعتبار: 464.0
ارسال: #8
RE: داستان(ماجرا)
اینم از قسمت ششم
انچه خواندید

نقل قول: مایک:میدونی اون چی گفت؟ اون به من گفت یتیم بدبخت
بعدش حالش بد شد
انا: من نمیدونستم مایکی با ور کن
مایک:تو هیچوقت هیچی نمیدونی
مایک انو گفت دوید
انا:وایسا مایک تو حالت خوب نیست
اما مایک با تموم سرعتش داشت میدویید هرچند نفسشم بالا نمیومد داشت همون طور میدویید که یهو خورد زمین
انا:مایـــــــــک
بعدش با عجله رسید به مایک،میاک نفسش درنمیومد نمیتونست حرفی بزنه چشاش داشت سیاهی میرفت
انا:مایک اسپرت کجاست؟
مایک:ت....و..ک...یف....م
انابا استفاده از اسپره مایک نفسشو برگردوند
انا:بهتری؟
مایک:اره
بعدش سرفه ای کرد انا مایک و بلند کرد و سوار ماشین کردش و به راه افتاد مایک خوابیده بود وانا همونطور داشت با خودش کلنجار میرفت که زنگ زد به دیوید
انا: الو دیوید؟
دیوید:بله
انا: دیوید!من دارم مایک و میبرم بیمارستان میتونی بچه ها رو از مدرسه بیاری خونه؟
دیوید:مامان چی شده؟مایک خوبه؟
انا:اره بهتره ولی میبرمش بیمارستان تا خیالم راحت تربشه
دیوید:اخه مگه چی شد؟
انا:قضیش مفصله تو بچه هارو بزار خونه بیا بیمارستان
دیوید:باشه خداحاقظ
انا:خداحافظ
 قسمت ششم
انا رسید به بیمارستان مایکل و برد به بخش اورژانس دکتر کریزمن رفت تا مایکی رو مداوا کنه تو این مدت دیوید هم خودشو رسوند
دیوید:حالش چطوره؟
انا سری تکون داد دیوید که دید مادرش خیلی شوکه شد رفت به طرف اتاقی که مایک توش بود اما چون نزاشتن بره تو برگشت
دیوید:نگران نباش مامان مایک بچه قویه مطمئنم چیزیش نمیشه
انا هم به نشونه باشه سری تکون داد
بعد مدتی دکتر کریزمن اومد بیرون دیوید انا با سرعت دویدن به طرفش
انا:دکتر حالش چطوره؟
دکتر کریزمن : اینجا  جای خوبی برای حرف زدن نیست بیا نبریم تو اتاق
توی اتاق دکتر کریزمن:
انا:حالش خوبه؟
دکتر:الان اره ولی ممکن بود اتفاق خیلی بدی براش بیفته
انا:الان چی ؟الان که خطری تهدیدش نمیکنه؟
دکتر:فعلا نه ؟ولی..
انا:ولی چی؟(با نگرانی و اظطراب(
دکتر:آروم باشین خانوم اسمیت این فقط یه حمله بوده ولی چیزی که منو نگران میکنه این که هل و حوش یه سال بود که مایکی دیگه دچار چنین حمله هایی نمیشد ؟ ببینم چیزی عصبانیش کرده یا ناراحتش کرده یا چمیدونم چیزی بوده که باعث بشه شوکه بشه؟
دیوید:نه فکر نکنم
انا:چرا..
دیود بهت زنده گفت:ها؟
انا:خب..امروز با یکی از دوستاش دعوا کرده بود
دیوید:خب مایک هر روز دعوا میکنه
انا:این دفعه فرق داشت
دیوید:چه فرقی داشت؟تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/34.gif
دکتر:الان وقت این حرف نیست الان سلامتی مایک که مهمه خانوم اسمیت یک ساعت دیگه مرخص میشه فردام نره مدرسه بهتره
انا:اوهوم
دکتر:در ضمن سعی کن زیاد تو هیجان قرار نگیره
انا:باشه
انا و دیوید بعد از حرف زدن با دکتر کریزمن از اتاقش بیرون اومدن دیوید همون طوری  داشت به مادرش نیگا میکرد
انامطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهوید  این هزار بار این طوری به ادم زل نزن
دیوید خودشو جمع و جور کرد و گفت :ولی  نگفتی امروز دقیقا چه اتفاقی افتاده؟
انا:برو از خود مایک بپرس
دیوید:باشه
دیوید که خیلی مشتاق بود بدونه چی شده بدون معطلی رفت طرف دکتر کریزمن
دیوید:دکتر میتونم مایک و ببینم؟
دکتر کریزمن:البته 
دیوید به طرف اتاق مایک حرکت کرد راه براش خیلی طولانی به نظر میومد بلاخره به اتاق رسید  مایک با صورت زخمیش روی تخت دراز کشیده بود ابروهاش درهم کشیده بودن و حالت چشاش از این خبر میداد که از چیزی عصبانیه
دیوید خیلی بهت زده گفت:مایک؟
مایکی شکل یه مرده متحرک شده به دیوار اتاق زل زده و هیچ حرکتی نمیکنه حتی پلکم نمیزنه دیوید فکر نمیکرد روبرو شدن و حرف زدن با مایک انقدر سخت باشه
دیوید:حالت خوبه داداشی؟
بلاخره یخ مایک میشکنه و صداش درمیاد:اوهوم
دیوید:امروز چه اتفاقی افتاد؟
مایک:همش تقصیر مت بود
دیوید:مت پیترسون؟
مایک:اوهوم
دیوید:ولی اون همیشه بهت گیر میده
مایک:این دفعه فرق داشت
دیوید:چه فرقی؟
مایک:اون به من گفت:یتیم بدبخت
مایک اینو گفتو بغض کرد حرفی که مایک زد داغ رو دل دیوید گذاشت کفری شد اما بخاطر مایک خودشو ریلکس نشون داد
دیوید:هی ناراحت نباش از این چرت و پرتا زیاد میگن نباید زیاد اهمیت بدی
مایک:بدتر از اون مادرم ازش حمایت کردتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/2.gif
دیوید:چی؟اخه چرا؟
مایک:اون منو وادار کرد چون کتکش زدم از اون معذرت بخوام در حالی که اون منو بدتر زد
دیوید:خب...

 
2015/02/19 07:48 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
_lady.bird_
کاربر حرفه‌ای



ارسال‌ها: 1,287
تاریخ عضویت: Dec 2013
اعتبار: 464.0
ارسال: #9
RE: داستان(ماجرا)
انچه خواندید
نقل قول: بلاخره یخ مایک میشکنه و صداش درمیاد:اوهوم
دیوید:امروز چه اتفاقی افتاد؟
مایک:همش تقصیر مت بود
دیوید:مت پیترسون؟
مایک:اوهوم
دیوید:ولی اون همیشه بهت گیر میده
مایک:این دفعه فرق داشت
دیوید:چه فرقی؟
مایک:اون به من گفت:یتیم بدبخت
مایک اینو گفتو بغض کرد حرفی که مایک زد داغ رو دل دیوید گذاشت کفری شد اما بخاطر مایک خودشو ریلکس نشون داد
دیوید:هی ناراحت نباش از این چرت و پرتا زیاد میگن نباید زیاد اهمیت بدی
مایک:بدتر از اون مادرم ازش حمایت کردتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/2.gif
دیوید:چی؟اخه چرا؟
مایک:اون منو وادار کرد چون کتکش زدم از اون معذرت بخوام در حالی که اون منو بدتر زد
دیوید:خب...

دیوید:خب شاید ..شاید ..شاید نمیدونم حتما یه چیزی میدونسته که بهت میگفته ازش معذرت خواهی کنی
دیوید اینو فقط برای آروم کردن مایک گفت شاید تو دلش به حرفی که زده بود هیچ اعتقادی نداشت
مایک:چی میدونسته اون فقط اینو گفت تا نشون بده چقدر ادم  با فرهنگ..با....
دیوید یهو پرید وسط حرفشو گفت:خیلی خب باشه اصلا تو راست میگی حالا که چی :گفتن اینا چه فایده ای داره؟ها؟چیرو میخوای ثابت کنی؟هو؟
مایک:لازم یست چیزی رو ثابت کنم...
دیوید:بس کن مایک بزرگشو اون مادرت لابد یه چیزی میدونستهاصلا..ا..صلا معلومه دلت از کجا پره از مامان یا مت ؟
مایک:ازهمه چی(باداد) از این که چرا باید بین این همه ادم فقط ما یتیم باشیم از این که چرا باید بین این همه ادم بدبخت ما باید تحقیر بشیم  دلم پره واسه این که چرا تو مری باید برای کسایی مثل اون براوول کار کنین و شیشه شیشه مشروب براش پر کنین و ببرین(دیگه اشغال نگیرین اینجا یکم تند رفیتم) و هرچی اون اشغال میگه بگین چشم چرا دیوید چرا باید بین این همه ادم چرا ماباید انقدر بدبخت باشیم چرا مت پیترون به من بگه یتیم بدبخت چرا باید مادر به من بگه از مت پیترون معذرت بخوام در حالی که میدونه اون اشتباه کرده.... ها ؟چرا دیوید چ...را؟..ا؟
دیوید:نمیدونم مایکی شاد زندگی از ما خوشش نمیادمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مایک:همین...؟مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
دیوید:آره مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه حالام اماده شو من میرم برگه ترخیصتو بگیرممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مایک:میشه به مادر بگی بیاد؟
دیوید:اره حتما اره بهش میگم فقط ....
مایک:فقط چی؟
دیوید:هیچی سعی کن باهاش مهربون باش اون خیلی زجر کشیدهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مایک:اوهوم
دیوید:پس فعلا
.
.
.
.
.
دیوید:مادر مایک باهاتون کار داره
انا:چی ؟بامن
دیوید:خب..اره منم برگه ترخیصشو بگیرم
انا:پول داری؟
دیوید:ها اره اندازه خرج بیمارستان دارم
.
..
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
انا:سلام مایک
مایک:س...ل..ا..م
انا:.چیز........
مایک:متاسفم مامان
انا:ها نه تو نباید معذرت بخوای این من بودم که اشتباه کرده من نباید بهت میگفتم که...
مایک:من زود از کوره در رفتم متاسفم
انا:اما..
مایک:میشه منو ببخشی مامان؟
انا:ها..البته اما این تویی که باید منو ببخشیتصویر: richedit/smileys/YahooIM/8.gif
مایک:مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
دیوید:اماده این بریم؟
انا:اوه اره دیوید مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
.
.
.
.
.

.
.
.

.
.
******************************************************************************
از این به بعد داستان از زبون اناس
تو خونه:
چطوری میتونستم سر حرف باز کنم هرکدومشون داشتن یه کاری میکردن چطوری میدونستم این راز بزرگ و بهشون بگم اما باید با واقعیت رو به روشون میکردم
.......


 
2015/05/01 08:05 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents [داستان] آدمانتِم dot. 4 1,666 2021/05/19 09:32 PM
آخرین ارسال: dot.
  داستان:در مرز مشترک آتیش پاره 7 2,327 2021/04/21 07:06 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
documents (داستان کوتاه) انتظار Ilyaa_JA 0 1,014 2021/04/17 04:29 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA
One Piece-1 [داستان] جلگه‌ی بایر dot. 1 1,161 2021/03/10 12:12 AM
آخرین ارسال: dot.
  کلکسیون داستان های کوتاه دارسی ال.سی dot. 2 1,200 2021/01/24 11:31 PM
آخرین ارسال: dot.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان