زمان کنونی: 2024/11/06, 01:08 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 01:08 PM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 16 رأی - میانگین امتیازات: 4.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان ساحره جوان

نویسنده پیام
estasis
از یاد رفته



ارسال‌ها: 219
تاریخ عضویت: Jul 2014
اعتبار: 16.0
ارسال: #41
RE: داستان ساحره جوان
نخودمش ولی خوب بودتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/4.gif
2014/07/17 12:25 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
hina.chan
خرخون پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,593
تاریخ عضویت: Jun 2014
ارسال: #42
RE: داستان ساحره جوان
پ از کجا میدونی خوب بود؟
2014/07/17 04:21 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Princess Kimia
جیگر خانم پارک



ارسال‌ها: 1,218
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #43
RE: داستان ساحره جوان
منم هستمتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/4.gif
2014/07/19 08:55 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
hina.chan
خرخون پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,593
تاریخ عضویت: Jun 2014
ارسال: #44
RE: داستان ساحره جوان
کجا هستی؟تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/4.gif
2014/07/19 09:19 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
hina.chan
خرخون پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,593
تاریخ عضویت: Jun 2014
ارسال: #45
RE: داستان ساحره جوان
  
بخش ششم : ملاقات با دوست قدیمی
[font=georgia,serif] 
فردای آن روز راکاد و آنیا به کوهستان رفتند تا آنیا پرواز کردن رو یاد بگیره
کوهستان خیلی بلند و مرتفع بود ...... باد خنکی می وزید و موهای انیا را نوازش میکرد
راکاد گفت : خب آنیا اینجا جاییه که مادرم پرواز کردنو یاد گرفت و تو هم همینجا یاد میگیری
انیا با خوشحالی گفت : عالیه ....
راکاد از جاش بلند شد و تو هوا چرخی زد و به زمین برگشت و گفت : نوبت توئه انیا
انیا اول خوشحال بود و بعد با تعجب و نگرانی پرسید : مگه نباید با گلایدر پرواز کنیم ؟
راکاد خندید و گفت : نه نه نه ..... آنیا خب تو حق داری یه سری چیزا رو بدونی ببین ماها ساحره ایم یعنی جادو رو از طبیعت و از درون خودمون میگیریم ولی جادوگر ها با ما فرق دارن و اونا فقط از قدرت درونشون استفاده میکنن و به همین خاطره که بدون گلایدر پرواز نمیکنن ولی ما میتونیم بدون گلایدر پرواز کنیم چون ساحره ها اولین کسانی بودند که بدون گلایدر به اسمان ها رفتند
آنیا گفت : واوو .... خب باشه تلاشمو میکنم
بعد انیا سعی کرد که از زمین بلند شود اما نتوانست
دوباره سعی کرد اما نتوانست
ان ها خیلی تمرین کردن ولی انیا هیچ وقت نمیتونست از زمین بلند شه
یکسال گذشت و انیا درس های جادویی اش را تمام کرد اما نتونست از زمین بلند شه و پرواز کنه تا اینکه یک روز که برای تمرین به کوهستان رفته بودند راکاد گفت : انیا دستمو بگیر
انیا هم دست راکاد رو گرفت و راکاد از زمین برخواست و به اسمان رفتند راکاد گفت : خب انیا اماده ای ؟
انیا گفت : برای چی؟
راکاد گفت : که پرواز کنی .... من اوردمت بالا تا پرواز کنی و بعد از اینکه دستتو ول کردم خودتو ازاد کن و با وزش باد حرکت کن
انیا گفت : چی ؟ نه نه نه من نمیتونم
در همین حال راکاد گفت : اماده ای خیلی خب یک دو سه
و بعد دست انیا رو ول کرد ... انیا داشت سقوط میکرد سعی کرد که پرواز کنه اما هر کاری کرد نتونست اون داشت به زمین میافتاد و راکاد هم کنارش پرواز میکرد و میگفت : زود باش انیا میدونم که میتونی تلاش کن
و همینجوری که انیا داشت میافتاد یک دفعه یه نفر که داشت با گلایدر پرواز میکرد اون رو گرفت و به زمین گذاشت راکاد هم رفت پیششون
انیا گفت: واقعا ازتون ممنونم
بعد که اون پسر سرشو بالا برد انیا با تعجب و خوشحالی گفت : کویی؟
و پرید تو بغلش
راکاد یکم حسودی کرد و پرسید : انیا تو اونو میشناسی؟
انیا گفت : چطور میتونم نشناسم اون دوست دوران بچگیمه ..... وقتی من بچه بودم تو یه روستای دیگه زندگی میکردم که کویی هم اونجا بود اما از ده سالگی به بعد ندیدمش چون ما به روستای دیگه رفتیم
کویی گفت : از دیدنت خوشحالم انیا
انیا گفت : منم همینطور
راکاد رو به کویی کرد و پرسید : ولی تو چجوری به اینجا اومدی ؟ فقط کسانی که قدرت جادویی دارن میتونن از دیوار جادویی رد بشن
انیا گفت : راکاد کویی یه جادوگره
راکاد گفت : چی جادوگر ؟ ولی جادوگرا دشمن ساحره ها هستن اون نباید اینجا باشه
انیا گفت : راکاد ... او دوستمه و قابل اعتماده
انیا به کویی گفت : کویی چطوری اومدی اینجا و منو پیدا کردی
کویی گفت : راستش وقتی تو از اون روستا رفتی من به سرزمین جادوگرا رفتم اموزشم رو تکمیل کردم و وقتی امسال به روستای شما اومدم که ببینمت دیدم پدرو مادرت میگن که تو رفتی تا کنترل قدرتتو یاد بگیری من هم اومدم که ببینمت
انیا گفت : خیلی خوشحالم که تو اینجایی
بیا من کل شهرو بهت نشون میدم
بعد انیا به راکاد گفت : راکاد ناراحت نمیشی که ؟ فعلا تمرین نکنیم
راکاد گفت : نه نه نه .... شما برید و خوش باشید ( ولی میدونم تو دلش ناراحت بود اصلا از کویی خوشش نمیومد )
انیا و کویی رفتند و انیا به کویی تمام شهر رو نشون داد و  شب دیر وقت به کاخ برگشتند 
راکاد منتظر ان ها بود و انیا بود  وقتی انیا و کویی برگشتند راکاد گفت : انیا کجا بودید ؟ چرا اینقدر دیر برگشتید ؟
انیا که خیلی خسته بود گفت : هیچی کل شهرو به کویی نشون دادم و خیلی با هم حرف زدیم خیلی خوش گذشت تو هم باید میومدی
راکاد گفت : تو نباید تا این موقعه شب بدون محافظ بیرون از کاخ باشی
انیا گفت : راکاد من هانامی هستم میتونم از پس خودم بر بیام
راکاد گفت : واقعا ؟ ولی فکر نکنم هانامی کامل شده باشی چون هنوز نمیتونی پرواز کنی
انیا داد زد و گفت : شاید اصلا من نخوام پرواز کنم
بعد هم به اتاقش رفت و درو محکم کوبید
کویی همونجوری داشت نگاه میکرد ..... داشت میرفت پیش انیا که راکاد گفت : کجا داری میری؟
کویی گفت : میرم باهاش حرف بزنم که اروم شه
راکاد گفت : لازم نکرده دیدم تا حالا که بیرون بودین چقدر ارومش کردی
و رفت و کویی رو تو سالن تنها گذاشت 
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2015/04/25 05:53 PM، توسط hina.chan.)
2014/07/19 09:21 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Princess Kimia
جیگر خانم پارک



ارسال‌ها: 1,218
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #46
RE: داستان ساحره جوان
افرین گلم ادامه بده منتظرتمتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/3.gif
2014/07/19 09:27 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
hina.chan
خرخون پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,593
تاریخ عضویت: Jun 2014
ارسال: #47
RE: داستان ساحره جوان
مرسی 
دو قسمت دیگه شو نوشتم از قبل
چند قسمت دیگه هم بنویسم قسمت بعدیو میذارم 
2014/07/19 09:31 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
anne13
آنه شرلی پارک انیمه



ارسال‌ها: 1,766
تاریخ عضویت: Jun 2014
اعتبار: 500.0
ارسال: #48
RE: داستان ساحره جوان
عالییییییییییییییییی
تو کل داستان این قشنگ ترین قسمت بودمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2014/07/19 09:36 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
hina.chan
خرخون پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,593
تاریخ عضویت: Jun 2014
ارسال: #49
RE: داستان ساحره جوان
واقعا ممنونم  از نظرات دلگرم کننده شماها تصویر: richedit/smileys/YahooIM/8.gif
2014/07/19 09:37 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Vampire
^__^



ارسال‌ها: 504
تاریخ عضویت: Mar 2014
اعتبار: 77.0
ارسال: #50
RE: داستان ساحره جوان
خیلی قشنگه :-)
بیچاره راکارد ^_^
2014/07/19 10:23 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents [داستان] آدمانتِم dot. 4 1,680 2021/05/19 09:32 PM
آخرین ارسال: dot.
  داستان:در مرز مشترک آتیش پاره 7 2,330 2021/04/21 07:06 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
documents (داستان کوتاه) انتظار Ilyaa_JA 0 1,017 2021/04/17 04:29 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA
One Piece-1 [داستان] جلگه‌ی بایر dot. 1 1,165 2021/03/10 12:12 AM
آخرین ارسال: dot.
  کلکسیون داستان های کوتاه دارسی ال.سی dot. 2 1,208 2021/01/24 11:31 PM
آخرین ارسال: dot.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 5 مهمان