زمان کنونی: 2024/11/06, 06:54 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 06:54 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 16 رأی - میانگین امتیازات: 4.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان ساحره جوان

نویسنده پیام
hina.chan
خرخون پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,593
تاریخ عضویت: Jun 2014
ارسال: #1
documents داستان ساحره جوان
لطفا تو همین بخش نظر بدید نه تو پروفایلم
ممنون
لذت ببرید

بخش اول : ورود به شهر ساحره ها
سال ها پیش در روستایی کوچک دختری 14 ساله به نام آنیا زندگی میکرد که قدرت جادویی داشت که تنها پدرو مادرش این را میدانستند و مردم روستا این موضوع را نمی دانستند . مردم روستا فکر می کردند که ساحره ها و افرادی که دارای قدرت جادویی هستند موجودات تاریکی هستند که دشمن طبیعت اند و برای انسان ها خطرناک هستند , بنابراین هیچ نوجوانی حق ورود به جنگل را نداشت و اگر نوجوانی وارد جنگل می شد به مدت 10 سال داخل خانه زندانی می شد . در نزدیکی آن روستا جنگلی وجود داشت که مردم می گفتند محل زندگی موجودات جادویی و ساحره هاست .
آنیا که قدرت جادویی داشت و نمی توانست آن را کنترل کند با خودش فکر می کرد چی می شد اگر می توانست به جنگل برود و از ساحره ها کنترل قدرتش را یاد بگیرد .
آنیا بارها و بارها به این موضوع فکر کرده بود و سر انجام روزی تصمیم گرفت به جنگل برود ولی باید هنگام شب وقتی همه خواب بودند به جنگل می رفت تا کسی خبر دار نشود .
آنیا کلی منتظر ماند تا بالاخره شب شد . او وسایل و لباس هایش را جمع کرد و برای پدرو مادرش یادداشتی گذاشت و مخفیانه از خانه بیرون رفت و به از روستا خارج شد و به سمت جنگل رفت .
راه تاریک بود و آنیا به سختی به کمک ستاره هایی که شب را مقداری روشن کرده بودند می توانست راه را ببیند , او به راهش ادامه داد و از روستا خیلی دور شد . همانطور که می رفت احساس کرد از یک دروازه ی جادویی عبور کرده است . ناگهان همه جا روشن شد . آنیا باور نمی کرد که همچین مکانی درون جنگل باشد . مثل یک شهر بزرگ و زیبا بود که درون جنگلی زیبا وجود داشت. خانه ها درون و بالا و پایین درختان بزرگ بودند و موجوداتی عجیب و غریب به این سو و ان سو می رفتند .

(آخرین ویرایش در این ارسال: 2014/07/19 09:35 PM، توسط hina.chan.)
2014/06/25 06:00 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
hina.chan
خرخون پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,593
تاریخ عضویت: Jun 2014
ارسال: #2
RE: داستان ساحره جوان
داستان رو خودم نوشتم ادامه هم داره 
لطفا نظرتون رو بگید
2014/06/25 06:17 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Aisan
isun



ارسال‌ها: 5,853
تاریخ عضویت: Jul 2013
ارسال: #3
RE: داستان ساحره جوان
خب داستان قشنگی بود ولی چند تا مورد داشت که باید تذکر بدم...
1یکم از رو داستان من تقلید کردی!
2بهتره یکم جملاتت رو جوری بنویسی که هماهنگ باشن
3غیر از اینا خوب بود.ممنون.منتظر بقیه اشممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2014/06/25 09:14 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
hina.chan
خرخون پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,593
تاریخ عضویت: Jun 2014
ارسال: #4
documents RE: داستان ساحره جوان
از نظرت ممنونم تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/1.gif
ببخشید ولی من بخش اولشو قبلا نوشته بودم و وقتی داستان تو رو خوندم دیدم که یکم شبیه هم هستن ولی دیروز شروع کردم و بخش دومش و نوشتم و امروزم بخش سوم رو تموم کردم 
 
2014/06/25 10:32 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
hina.chan
خرخون پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,593
تاریخ عضویت: Jun 2014
ارسال: #5
RE: داستان ساحره جوان
[font=georgia,serif] بخش دوم : آشنایی
ناگهان شخصی از پشت به آنیا نزدیک شد و گفت تو کی هستی؟
آنیا ترسید و برگشت و دختر کوچکی را دید که به او نگاه می کرد و گفت : من آنیا هستم و 14 سال سن دارم و از روستای ان سوی جنگل میایم .
دخترک که با تعجب به آنیا نگاه می کرد گفت: من هم ماریا هستم و 10 سال سن دارم . بعد ادامه داد : تو چجوری به اینجا آمدی؟ تنها ساحره ها و موجودات جادویی می توانند از دروازه ی جادویی عبور کنند و به اینجا وارد شوند .
آنیا گفت: من یک هم قدرت جادویی دارم ولی نمی توانم ان را کنترل کنم , وقتی از مردم روستا درباره ی موجوادت جادویی و ساحره هایی در جنگل زندگی می کنند شنیدم تصمیم گرفتم به اینجا بیایم تا یاد بگیرم چگونه قدرتم را کنترل کنم .
ماریا گفت : هووم . منم مثل تو نمی توانستم قدرتم را کنترل کنم ولی در 7 سالگی یاد گرفتم قدرتم را کنترل کنم و از آن استفاده کنم .
آنیا گفت: می توانی به من یاد بدهی که چگونه قدرتم را کنترل کنم و از آن استفاده کنم؟
ماریا گفت: من نمی توانم به تو یاد بدم چون ساحره های زیر 15 سال اجازه اموزش به دیگر ساحره ها را ندارند ولی تو می توانی از بردار بزرگترم یاد بگیری اون خیلی قدرتمند است و تمام وردها و سحر ها رو بلد است . اگر بخواهی تو را به پیش او میبرم .
آنیا گفت: بله ! می خواهم اموزش ببینم .
ماریا گفت : پس دنبال من بیا . بعد داشت پرواز می کرد که برود که یادش افتاد که آنیا نمی تواند پرواز کند  برای همین گریفین خود را احضار کرد و به آنیا گفت : آنیا این گریفین  من است اسمش  جینو است هر ساحره ای یک گریفین دارد که به هنگام نیاز ان را احضار می کند .
بعد آنیا و ماریا سوار جینو شدند و راه افتادند و به بلند ترین نقطه ی شهر رفتند که کاخی بزرگ  و بسیار زیبا در آنجا بود ماریا گفت : مادر من بزرگترین و قوی ترین ساحره جهان تو دوران خودش بود  برای همین او ملکه ی ساحره ها شده بود اما اون 10 سال پیش درست بعد از تولد من مرد ولی بعد از اون هیچ کسی نیومد که قوی تر از اون باشه  ..... هههههم ... گاهی فکر می کنم من مسئول مرگ اون هستم .
آنیا گفت : گفتی 10 سال پیش؟
ماریا گفت : اره 10 سال. پیش چطور؟
آنیا گفت : 10 سال پیش درست زمانی بود که من قدرت جادویی را درون خودم احساس کردم . خیلی جالبه نه؟!
ماریا گفت : اره جالبه !
بعد ان ها وارد کاخ شدند و به تالار اصلی  رفتند
ماریا: راکاد ... راکاد !!
راکاد : بله ماریا ؟!
ماریا گفت:راکاد  بیا اینجا میخوام یکی رو بهت معرفی کنم.
راکاد به تالار اصلی اومد و ماریا و آنیا را دید و تعجب کرد برای همین ماریا را با خود به اتاق برد و  گفت : ماریا این دختر کیست که با خودت اورده ای؟
ماریا گفت : دوست جدیدمه از روستای ان سوی جنگل اومده
راکاد گفت: اما چطوری ؟! مگر اون یک انسان نیست؟!
ماریا گفت : اون یک ساحره هست که نمی تواند قدرتش را کنترل کند برای همین به اینجا امده است که اموزش ببیند.
راکاد گفت : و چرا اوردیش اینجا؟
ماریا گفت : برای اینکه تو بهش اموزش بدی.
راکاد گفت : من؟
ماریا گفت: بله ... تو!
راکاد گفت : ماریا می دانی که من نمی توانم این کار را انجام بدم.
ماریا گفت چرا نمی توانی این کار را انجام بدی؟ تو که 15 سالته و این یعنی بالای 14 سال . پس چرا نمی توانی؟
راکاد  گفت: ماریا مگر فراموش کردی که اموزش به ساحره هایی که از خارج از شهر میایند ممنوع است ؟ ما نمی توانیم به ساحره هایی که از خارج از شهر میایند اعتماد کنیم.
ماریا گفت: ولی من می دانم که می شود به او اعتماد کرد.
راکاد  گفت : باشه ... اگر تو این را تضمین می کنی من حرفی ندارم.
ماریا گفت : من مطمئن هستم . ... چون احساس می کنم که اون غریبه نیست و می شود به او اعتماد کرد .
راکاد  گفت : باشه
بعد راکاد و ماریا از اتاق خارج شدند و به تالار اصلی رفتند .. آنیا آنجا منتظر بود
ماریا گفت: آنیا هاکو قبول کرده که به تو آموزش بدهد
آنیا رو به راکاد  کرد و گفت : متشکرم ... واقعا ممنونم.. بعد ادامه داد : از کی تمرین ها رو شروع می کنیم؟
راکاد گفت : از فردا صبح
ماریا گفت : آنیا پدرو مادرت می دانند که تو ساحره ای و به اینجا اومدی؟
آنیا گفت : بله می دانند که من یک ساحره هستم . وقتی می خواستم از خانه بیرون بیایم و براشان یادداشت گذاشتم که من رفتم که اموزش ببینم .
ماریا گفت : بسیار خب بیا تا اتاقت را بهت نشون بدهم
بعد ماریا اتاقی را به آنیا داد تا وسایلش را در ان بگذارد و در انجا بخوابد .
2014/06/25 10:37 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Aisan
isun



ارسال‌ها: 5,853
تاریخ عضویت: Jul 2013
ارسال: #6
RE: داستان ساحره جوان
خوب بود...
ولی بهتره که گفتاری بنویسی...
اینجا یکم گفتاری و نوشتاری قاطی شده واین خوب نیست!پس بهتره گفتاری بنویسی که راحت تر هم هست!
موفق باشیمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2014/06/25 10:49 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Manaka
Çalıkuşu



ارسال‌ها: 2,722
تاریخ عضویت: Jan 2014
اعتبار: 768.0
ارسال: #7
RE: داستان ساحره جوان
افرین هم خیلی قشنگ مینویسی هم خیلی خبو
منتظر بقیه ی داستانت هستم زودتر بنویستصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/11.gif
2014/06/26 03:52 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
hina.chan
خرخون پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,593
تاریخ عضویت: Jun 2014
ارسال: #8
RE: داستان ساحره جوان
باشه از بخش سه به بعد رو که میخوام بنویسم گفتاری می نویسم 
2014/06/26 10:31 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
hina.chan
خرخون پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,593
تاریخ عضویت: Jun 2014
ارسال: #9
documents RE: داستان ساحره جوان
بخش سوم : آموزش(قسمت اول آب )

صبح که شد آنیا از خواب بیدار شد و به تالار اصلی رفت تا راکاد را پیدا کند وقتی به تالار رسید راکاد را دید که منتظرش بود
راکاد گفت : خب آنیا آماده ای تا شروع کنیم؟
آنیا گفت : بله آماده ام
راکاد گفت : بیا به باغ برویم تا شروع کنیم
آنیا گفت : باشه
بعد ان ها به باغ رفتند تا تمرین رو شروع کنند
راکاد گفت: خب آنیا برای اینکه بتونی قدرتتو کنترل کنی اول باید بتونی 4 عنصر اصلی یعنی اب و خاک و اتش و باد رو کنترل کنی پس برای شروع باید کنترل عنصر اب رو یاد بگیری
آنیا گفت : باشه
راکاد گفت : بیا بریم کنار رود خانه کوچکی که در باغ است
آنیا گفت : باشه ... بریم
بعد ان ها به کنار رود خانه رسیدند و راکاد اب رود خانه را کنترل کرد و توپ ابیه بزرگی ساخت
بعد به آنیا گفت : خب انیا نوبت توست
آنیا گفت : اما من نمی دونم چطوری باید این کارو انجام دهم
راکاد گفت : خیلی ساده است مثل این است که با اب حرف بزنی وقتی بخواهی ان را جابه جا کنی میتوانی .
بعد آنیا همان کاری را کرد که راکاد گفت و موفق شد اون تونست اب رو کنترل کنه
راکاد گفت : کارت خوب بود آنیا
ان ها کل روز را مشغول کنترل اب به شیوه های مختلف بودند تا اینکه شب شد
و به کاخ برگشتند
راکاد گفت : امروز کارت خیلی خوب بود آنیا فردا بهت یاد میدم که چطوری عنصر خاک رو کنترل کنی
آنیا گفت : ممنونم ..... باشه .....
راکاد گفت : شب بخیر
انیا : شب بخیر
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2014/06/27 12:56 PM، توسط hina.chan.)
2014/06/27 12:56 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Aisan
isun



ارسال‌ها: 5,853
تاریخ عضویت: Jul 2013
ارسال: #10
RE: داستان ساحره جوان
داستانت قشنگه ولی دوتا مشکل بزرگ و اساسی داری:
1داستان رو که داری توضیح میدی گفتاری میشه ولی وقتی شخصیت ها دارن باهم حرف میزنن نوشتاریه!بهتره یک دست باشه و پیشنهاد من اینه گفتاری باشه...
2جمله بندی هات خیلی هماهنگ نیست!
مثلا اون اول گفت:بیا به باغ برویم تا شروع کنیم اگه این جمله این جوری بود بهتر بود:بهتره برای شروع به باغ بریم
بیشتر بذار.ممنونمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2014/06/27 04:48 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents [داستان] آدمانتِم dot. 4 1,675 2021/05/19 09:32 PM
آخرین ارسال: dot.
  داستان:در مرز مشترک آتیش پاره 7 2,328 2021/04/21 07:06 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
documents (داستان کوتاه) انتظار Ilyaa_JA 0 1,017 2021/04/17 04:29 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA
One Piece-1 [داستان] جلگه‌ی بایر dot. 1 1,165 2021/03/10 12:12 AM
آخرین ارسال: dot.
  کلکسیون داستان های کوتاه دارسی ال.سی dot. 2 1,208 2021/01/24 11:31 PM
آخرین ارسال: dot.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 5 مهمان