Nanami Sama
ارسالها: 120
تاریخ عضویت: Mar 2014
اعتبار: 25.0
|
داستان الینا و ادوارد
یک قصر در وسط یک گلستان زیبا وگسترده درست شوده بود .در آن پادشاهی مهربان و خوش قلب با همسر باوفایش زندگی می کنند.
آن ها از یک چیز خیلی ناراحت بودند .ناراحتی آن ها بخاطر این بود که بچه دار نمی شودند و همیشه ازخدایک بچه می خواستند.
در یک روز همسر پادشاه در تخت از شدت دل درد از خواب پرید یکی از دست یار های قصر همسر پادشاه را دید و به سرعت به دکتور خبر دادبعد هم به پاشاه خبر داد.
پادشاه به سرعت به اتاق همسرش رفت. وقتی به اتاق همسرش رسید خبر باردار شودن اورا شنید و خوش حال شود.
بعد از نه ماه روز به دنیا آمدن بچه ی پادشاه شود و وقتی آن بچه کوچولو به دنیا آمد پادشاه به دکتور گفت :حال همسر وبچه ام خوب است)دکتورگفت:حال هر دو خوب است)بعد پادشاه گفت:بچه ام دختر است یا پسر)دکتور گفت:بچه ی شما دختر است)پادشاه خوش حال شود و اسم اورا{الینا}گذاشت.
پادشاه دخترش را خیلی دوست داشت وهمیشه همسر و دوخترش را به گردش می برد. تا این که دخترش بزرگ شود و می توانست از خودش موراقبت کند.
بعد هم پادشاه به اویک اتاق و چنددست یار داد و کولی چیز های دیگه......بعد هم به او گفت:مراقب خودت باش)الینا گفت:چشم موراقب خودم هستم)پادشاه از این که دخترش بزرگ شد و می تواند از خودش مراقبت کند خوش حال شود و به اتاقش رفت. بعد از چند دقیقه الینا به نزد مادرش رفت و گفت:من کی پرنسس می شم.) مادرش گفت:وقتی پرنسس میشی که سنت به شونزده سالگی برسد تو هنوز ده سالت شش سال دیگر پرنسس می شود.)
در همین موق پادشاه که دلواپس دخترش شوده بود به اتاق دخترش رفت. در آن جا هیچ دست یاری نبود.عسبانی شد چون فکر می کرد که آن ها رفتاند و دخترش را تنها گزاشتهاند.به درون اتاق رفت ولی دخترش را در آن خا ندید.در اتاق دخترش نشست تا دخترش برگردد.
الینا به اتاقش برگشت کفش های پدرش را جلوی در اتاقش میبیند و به سرعت وارد اتاقش می شود و از پدرش معضرت خاحی می کند که او را منتظر گزاشت است و به پدرش می گوید:من مستحق تنبیهم.) پدرش می گوید:الینا کجا بودی؟) الیتا به پدرش گفت: پیش مادرم بودم رفته بودم که سئوالی از او بپرسم.)پدرش گفت:چه سئوالی.)الینا گفت : می خواستم از او بپرسم در چه سنی پرنسس می شوم.مادرم گفت که در شونزده سالگی.)پادشاه با لبخند به الینا گفت:تو همیشه پرنسس من هستی و هیچ وقت نبوده که من از تو عسبانی بشوم من تو و مادرت را از همه ی مردم شهرم بیش تر دوست دارم و عشق هر دوتاتون هستم.) روز بعد پادشاه به الینا یک لباس پرنسسی هدیه می دهد چون تولود یازده سلگیش است. الینا به پادشاه می گوید: من که هنوزشونزده سالم نشود.) پادشاه گفت: می دانم ولی این هدیه ی تولدت است هر وقت که شونزده سالت بشه قشنگ تر وبا شکوه تر می شه عزیزم تو حالا با این لباس دوست داشتنی خیلی محبوب شودی.)
پادشاه می رود پیش همسرش و به او می گوید:کار های که یک پرنسس می کند را به دخترمان یاد بده.)همسر پادشاه قبول کرد و از آن به بعد کار های که یک پرنسس انجام می دهد را به دخترش یادمیداد و هر روز همسر پادشاه کارهای که یک پرنسس انجام میداد را به الینا یادمیدادهمسرپادشاه آنقدر هروز با دخترش الینا شادی میکردندکه متوجه نشودند که تولد شانزده سالگی دخترش الینا شود تا این که پادشاه به همسرش گفت: تولد شانزده سالگی دخترمان شود و باید برای او یک جشن پرنسس شودن گرفت.).......
بقیشو هنوزترح نکردم وقتی که ترح کردم می نویسم
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2014/08/23 07:05 PM، توسط Nanami Sama.)
|
|
2014/04/10 08:47 PM |
|
JI MIN
ارسالها: 265
تاریخ عضویت: Mar 2014
اعتبار: 56.0
|
RE: داستان الینا و ادوارد
عزیزم قشنگه
چرا نمینویسی؟
|
|
2014/04/27 02:21 PM |
|
Nanami Sama
ارسالها: 120
تاریخ عضویت: Mar 2014
اعتبار: 25.0
|
RE: داستان الینا و ادوارد
یکم سبر کن مینویسم!
|
|
2014/07/15 01:54 PM |
|
hina.chan
ارسالها: 2,593
تاریخ عضویت: Jun 2014
|
RE: داستان الینا و ادوارد
خیلی قشنگ بود
فقط اگه میشه یکم فونتشو بزرگتر کن چشمم درد گرفت مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
|
|
2014/08/10 10:17 PM |
|
Nanami Sama
ارسالها: 120
تاریخ عضویت: Mar 2014
اعتبار: 25.0
|
RE: داستان الینا و ادوارد
باشه
|
|
2014/08/10 10:43 PM |
|
my name is alice
ارسالها: 30
تاریخ عضویت: Aug 2014
اعتبار: 64.0
|
RE: داستان الینا و ادوارد
فونتتو یکم درشت تر کن
عالیه ادامه بده
|
|
2014/08/23 11:21 AM |
|
Nanami Sama
ارسالها: 120
تاریخ عضویت: Mar 2014
اعتبار: 25.0
|
RE: داستان الینا و ادوارد
باشه
|
|
2014/08/23 07:05 PM |
|
Nazi MF
ارسالها: 709
تاریخ عضویت: Feb 2014
اعتبار: 182.0
|
RE: داستان الینا و ادوارد
خیلی جالبه ادامش بده.
اگه نوشتی تو پروفایلم خبر بده لطفا نمیتونم زود زود چک کنم تاپیکو...
|
|
2014/08/23 08:43 PM |
|
anne13
ارسالها: 1,766
تاریخ عضویت: Jun 2014
اعتبار: 500.0
|
RE: داستان الینا و ادوارد
خوب بود فقط غلط املایی زیاد داشتی مثله دکتر که نوشتی دوکتور یا شد رو نوشتی شود کلا به جای اُ او نوشتی
دوخترش کولی معضرت خاهی و...
بهتره غلط املایی کمتر داشته باشی اینجوری داستانت بهتر میشهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
داستانت هم خیلی خوب بودمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
|
|
2014/08/23 08:52 PM |
|
bita_r
ارسالها: 1,895
تاریخ عضویت: Jul 2014
|
RE: داستان الینا و ادوارد
داستانت قشنگه ادامه بده
|
|
2014/08/24 03:20 PM |
|