زمان کنونی: 2024/06/26, 01:11 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/06/26, 01:11 PM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 12 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان توبامنی

نویسنده پیام
*Tresa*
کاربر معمولی

*


ارسال‌ها: 86
تاریخ عضویت: Sep 2013
اعتبار: 66.0
ارسال: #1
zجدید رمان توبامنی
سلاااااااااااااااااااااام ب دوستان گلم.
خوب من یه عضوتازه واردم که امدم دیدم یکی ازبچه هایه رمان گذاشته گفتم خوبه منم یه رمان قشنگ بزارممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
اسم رمان هست:توبامنی
نویسنده:نیلا...
نظرفراموش نشه
بخش اول
-نه این امکان نداره ...امکان نداره
فریبا- حالا چرا انقدر راه می ري بتمرك سرجات اونا کار خودشونو کردن عزیزم
یه لحظه سر جام وایستادم و به چشماي خمارش نگاه کردم.... یعنی کسی عاشق چشاي بی ریختش میشه .... اوه خدا ي من
دوباره به راه رفتنم تو طول اتاق ادامه میدم
فریبا- چی شد تسلیم شدي؟..... می دونستم عزیزکم.... به قول معروف کار هر کس نیست....
-خفه ... بزار ببینم باید چیکار کنم
فریبا- باشه تا هر وقت خواستی من خفه می شم ...ببینم خانوم چه غلطی می کنه
-فریبا یه لطفی به من می کنی؟
فریبا- صد البته... با جان و دل.... شما امر بفرماید
-پس لطف کن و گورتو از اتاق گم کن..... براي یه ساعت ....باشه عزیزم
فریبا- اخه من که می دونم با گم شدن گور منم تو کاري نمی تونی بکنی ...این هزار بار
-واي واي واي فریبا می ري یا با لگد بندازمت بیرون
فریبا- باشه چرا هار می شی اصلا می رم پیش بهار.... مرده شور قیافش.... عصبانیم که میشه خوشگلتر میشه لامصب.... بعد با خنده
از جاش بلند شد
-برو هر قبرستونی که می خواي برو..... فقط برو
ابروهاشو می ندازه بالا و با عشوه از بغلم رد میشه... بهش چشم غره می رم.... خوب می دونه چطور رو اعصابم راه بره
حالا چیکار کنم..... اینم شانس که من دارم.... اصلا براي چی تا نوبت به من رسید.. اسمون تپید ......تصمیمشون عوض شد..... نه نه
نه نه اونا نمی تونن این کارو با من بکنن..... این اخر نامردیه
تلفن رو میزم به صدا در میاد... با عصبانیت گوشی رو بر می دارم
و با صداي بلند .......بله؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
فریبا- ارومتر عزیزم. .......چه خبرته ....
بعد از کمی مکث که همراه با خنده است ... به نتیجه اي هم رسیدي جیگر ؟
-فریبااااااااااااااااااااا ااااااااا خفه میشی یا بیام خفت کنم......... نگفتم بري از یه جاي دیگه مزاحمم بشی
فریبا- عزیزم من به خاطر خودت می گم.....انقدر فکر نکن تا کی می خواي حرص بخوري کاري که نباید میشد شد
حالا به رویا جون چی می خواي بگی.............. واي اصلا به اونا فکر کردي ؟
و بعد با صداي نازکش ترانه شکیلا رو می خونه که اعصابمو کلا بهم بریزه
....
با تمام قدرت گوشی رو می کوبم سر جاش صداي خنده بهار و فریبا از اتاق بغلی میاد
دیگه تحملمو از دست می دم....... درو باز می کنم و با قدمهاي بلند از اتاق میام بیرون که صداي تلفن در میاد بر می گردم به
عقب..... اتاقو نگاه می کنم کار خود فریباست می خواد اذیت کنه
نه دیگه باید ادمش کنم این درست بشو نیست.... دوباره رومو بر گردونم که برم
که یهو محکم به یه چیزي خوردم.... چشم باز می کنم .... ولوي زمینم ...چقدر برگه دور و برم ریخته.... چشممو که بیشتر باز می
کنم یکی دیگه هم ولو شده
صداي خنده فریبا و بهار که دارن پشت سرم ریز ریز می خندنو .... می شنوم ...می خوان کمکم کنن تا پاشم ....ولی دستشونو پس
می زنم حالا این کیه که افتاد ؟
از جاش بلند شد و با معذرت خواهی داره برگهاشو جمع می کنه
-اقا مگه کور ي چشم نداري
خانوم گفتم که ببخشید در ثانی شما حواستون معلوم نبود کجا ست ....که توي فضاي به این بزرگی به یه ادم می خورید
-به جاي معذرت خواهیت داري منو مسخره می کنی ؟
من که معذرت خواستم....... در حالی که این کارو شما باید می کردي نه من
-یعنی چی اقا سرتو انداختی پایین ... هر جا که می خواي میري... بعد طلبم داري ؟
اول به فریبا و بهار که متعجب بالاي سر من وایستادن نگاه می کنه..... بعد به من.... با صداي ارومی
حالا چی شده..... یه برخورد بود دیگه
بعد با تمسخر ...... نکنه خسارت می خوایدو نشستید تا پلیس بیاد کروکی بکشه.... بعد پاشید .
دیگه کارد می زدن خونم در نمی یومد.... این کی بود که انقدر پرو بی شرم بود ...سریع از جام بلند شدم و با فریاد که همه بشنون
- شما دیگه بی نهایت گستاخید من ازتون شکایت می کنم تا حالیتون بشه چطور با یه خانوم محترم حرف بزنید
انوقت موضوع شکاییتون چیه؟.... نکنه برخورد غیر عمدي
نه.....نه شایدم عدم پرداخت خسارت
و شروع کرد به خندیدن
برگشتم به فریبا و بهار نگاه کردم ......از نگاه من خندشون بند امد ....معلوم بود ترسیدن چون خوب می دونستن که تنها گیرشون
بیارم کلکشون کنده است.
فریبا- اقا راست می گن.... حواستون کجاست ....تازه به جاي اینکه موضو عو رو فیصله بدید تازه دارید شوخی هم می کنید
.....نوبره والا
اگه منظورتون نوبر بهاره .....که هنوز به بهار چند ماهی مونده
فریبا- اقا مگه من با شما شوخی دارم؟
نه منم با شما شوخی ندارم .....یعنی با شماها شوخی ندارم
می خواستم جوابشو بدم که صداي مهندس فلاح از پشت سرم امد
مهندس فلاح - به به جناب مهندس ناصري چه عجب بلاخره شمارو دیدم
با چشاي باز بهش نگاش کردم.....این یارو و مهندسی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مرده شور قیافه نحسشو ببرن
****
تازه مهندس فلاح متوجه من شد
مهندس فلاح -اتفاقی افتاده خانم فرزانه ؟
در حالی که مانتومو تکون می دادم
نگاهی به مهندس ناصري کردم ..هنوز خنده رو لباش بود ... به هم نگاه می کرد
- نه جناب مهندس اتفاقی نیفتاده و بدون حرف دیگه اي به اتاقم برگشتم ....اصلا یادم رفته بود براي چی عصبانی هستم
پشت میزم نشستم و شروع کردم به ور رفتن با برنامه هام
فریبا هم می دونست که حالا حالا ها نباید افتابی بشه ....چون بدجوري قاطی کرده بودم
انقدر سرگرم کار شدم که زمانو به کل از یاد بردم
سر بلند کردم دیدم ساعت 5 شده گردنم درد گرفته بود... با دست کمی گردنمو ماساژ دادم ...چشام درد گرفته بود....... بس که
به مونیتور خیره شده بودم
عینکو از روي چشام برداشتم ....... چشمامو براي مدت کوتاهی بستم که از سوزش چشام کم بشه
سرمو تکیه دادم به صندلی.... اگه دست خودم بود یه چرتی هم همونجا می زدم
ولی دیگه وقت اداري تموم شده بود ..... کیفمو برداشتم و بعد از مرتب کردن میزم از اتاق امدم بیرون..... اون روز ماشین با خودم
نیورده بودم .
حوصله فریبا رو هم نداشتم.... که حالا بخوام سوار ماشینش بشم
جلوي در شرکت هواي خنک و سردي که به صورتم خورد .... کمی حالمو جا اورد....به طرف خیابون رفتم .......کم کم گرماي
وجودم از بین می رفت و سرما جایگزین می شد اخراي اذر بود ....براي تاکسی که از دور می یومد دست تکون دادم...کمی جلوتر
از من نگه داشت
سریع رفتم و سوار شدم... داخل ماشین گرم بود...و و دوباره گرما رو مهمون تن لاغر و مردنیم کرد
حالا که جام گرم و نرمه و از حال پیاده به هیچ عنوان خبري ندارم ....می خوام از خودم براتون بگم .... یه دختره متکبر و مغرور
...به احتمال زیاد از دماغ فیل افتادم ...اونطوریا هم که فریبا می گفت خوشگل نبودم یه جورایی چهره تو دلبرویی دارم ... مخصوصا
که چاله رو لپم این تو دلبرویی رو بیشتر می کنه....چیزي که تو صورتم بیشتر به چشم می خورد ...چشمامه ...چشمایی درشت و
مشکی .... به قول دادشی جونم ... چشم گوساله اي ....که هر وقت این حرفو می زنه یه جنگ جهانی تو خونه راه می یو فته...
در واقعه یه دختر کاملا معمولیم... فارغ التحصیل رشته مهندسی نرم افزار....
....مثل دختر خانوماي دم بخت یه چندتا خواستگاري داشتم که اخریش....همین مهندس کبیري بود که بعد از جواب ردم ..به یه
هفته هم نکشید که رفت خانوم نجمو گرفت..عشق دروازه اي که می گن اینه....
اصلا به من چه.... خوشبخت بشن .....به پاي هم بچه دار بشن...به پاي هم بچه هاشون عروس و داماد کنن...و بلاخره اینکه اگه
تونستن به پاي هم پیر بشن که با این اخلاق خانوم نجم کمی شک دارم به مرحله پیري برسن....
خوب داشتم می گفتم ....اصولا اخلاق گندي دارم...لب به هرچیزي نمی زنم ...اگه بمیرم هم امکان نداره لب به لیوانی بزنم که یکی
قبلش ازش اب خورده باشه...از زن و شوهرایی هم که براي اثبات عشقشون توي یه بشقاب غذات می خورن ....متنفرم....و اگه
این صحنه ها رو ببینم سعی می کنم محل حادثه رو ترك کنم...چون بیشتر موندم منجربه بالا اوردنم می شه....
روزي باید حتما یه بار دوش بگیرم ...گاهی هم دوبار ...تو روزاي تابستون و هواي گرم از دوتا هم بیشتر میشه ....
وسواس ندارم ولی دوست ندارم کسی از وسایل شخصیم استفاده کنه....یه نوع حساسیته نه وسواس
اهل مد گرایی هم نیستم ....اینکه اهل این باشم که مثلا امروز رنگ بنفش مد بشه و من همه لباسامو بنفش کنم ..نه اینطور ادمی
نیستم ...و همیشه ترجیح می دم یه دست لباس شیک و درست داشته باشم تا اینکه 10 دست لباس رنگی و جلف...باید کفشام
حتما پاشنه بلند باشه هیچ وقت یادم نمیاد کفش اسپورت پوشیده باشم....تنها زمانی که مجبور شدم به این خفت تن بدم دوره
دانشجویی بود... اونم براي گذروندن واحد تربیت بدنی ...
پدر که عمرشو داده به شما و مادرمم باز نشسته اموزش و پرورشه ... یه برادر هم دارم که از نظر اخلاق و رفتار دقیقا روبه روي
منه.... یه چیز تو مایه هاي 180 درجه ..
یعنی از هر کاري که من بدم بیاد ..اون خوشش میاد...اوه خدا چندین بار شاهد بودم که ته مونده غذاي منو خورد .....و کلی هم
ابراز خرسندي کرد....دو سالی از من بزرگتره ...والکترونیک خونده ...هنوز زن ایده الشو پیدا نکرده ....و با اسب سفیدش ...که
همون پراید سفید لکندشه در پی یار می گرده ....هنوزم که هنوز شاهزاده رویاهاشو پیدا نکرده ...
هر روز مدعی می شه که از فلانی خوشم امده ولی تا شب نشده نظرش بر می گرده و می گه نه نمی خوامش ...
ما که بالاخره نفهمیدم دنبال چه نوع موجودي می گرده ....
و اما اسمم .....اسمم اهوه .. اهو فرزانه ....دختر مامانم ... 25 ساله .... (یاد بگیرید اینطوري بیو می دن ...)....دلیل مجرد بودنم هم
بیشتر بر می گردده به اخلاق مثال زدنیم ....اکثرا می گفتن ما با شما مشکلی نداریم....اما اونا نمی دونستن که من باهاشون مشکل
دارم...مامانم کمی نگران ترشیده شدنمه ...من که هنوز بوي ترشی رو احساسس نکردم...... اما اون معتقده که تجربه داره و این
بوها رو خوب تشخیص می ده...
-اقا نگهدارید...
کرایه رو حساب می کنم و پیاده می شم
هنوز تا خونه خیلی مونده ....اما کمی خرید دارم ....
مامان دیشب می گفت نادر فردا شب بر می گرده ..... 3
سال پیش رفت المان ...خاله که از وقتی رفته دکتر دکتر از دهنش نمی یوفته....ما که وقتی تو ایران بود ازش تحصیلات دانشگاهی
ندیدم ...
حالا هم که سه سالی گذشته نمی دونم چطور نائل به دریافت مدرك پزشکی شده و قراره که بیاد...
خاله جان که ورد دهنش شده.... اهو عروس خودمه.. اهو عزیز منه....اهو دختر خودمه...اهو زن نادره.....اهو مال منه .....اهو مال
نادره ....اهو ..اهو..اهو...الهی این اهو بمیره همه از دستش خلاص بشن ......البته دور از جون هنوز تا دنیا دنیاست من ارزو هاي
بزرگ و کوچیک دارم.......مامانمم که خوب بلده همراهیش کنه ....و وقتی دوتا خواهر کنار هم می شینن کلی از این حرفا ذوق
مرگ می شن....
نادر پسر بدي نیست.....این حرفمم تا اونجایی که من می شناسمش صحت داره ....پس در مورد خوب و بد بودنشم نمی تونم
نظري قطعی بدم ....... ادمی هم نیست که بتونه یه زندگی رو بچرخونه .....و کلا ادم دم دمی مزاجه .....اخرین باري که می رفت

این خوندیدنظربزاریداگه خوب بودکه هیچ اگه خوب نبود....

مرسی فونت.
میدونم میدونم خیلی کوچیکه ولی....ببخشید
نظریادتون نرهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2013/09/12 03:11 PM، توسط *Tresa*.)
2013/09/12 03:08 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 اعتبار داده شده توسط : mehrnaz(+2.0) ، samin99(+2.0) ، C.Toshiro(+2.0) ، mahya ozora(+2.0) ، Shun melina(+2.0)
mehrnaz
**ariel***angel**



ارسال‌ها: 383
تاریخ عضویت: Jun 2013
اعتبار: 313.0
ارسال: #2
RE: رمان توبامنی
نازی زود تند سریع ادامش رو میذاری.
عکسه جلدش هم بذار.
دستت درست نازی جوووووووووووون(تری جووووووووووووووون)مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2013/09/14 01:53 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
*Tresa*
کاربر معمولی

*


ارسال‌ها: 86
تاریخ عضویت: Sep 2013
اعتبار: 66.0
ارسال: #3
RE: رمان توبامنی
بازم ب تومهرنازجوووووووون بقیه که انگارنه انگار...مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
جلدندارهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2013/09/14 01:57 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
tired
Addict



ارسال‌ها: 2,431
تاریخ عضویت: May 2013
ارسال: #4
smile RE: رمان توبامنی
با حال بود راستی منم تازه واردم
2013/09/14 02:03 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
*Tresa*
کاربر معمولی

*


ارسال‌ها: 86
تاریخ عضویت: Sep 2013
اعتبار: 66.0
ارسال: #5
RE: رمان توبامنی
خوب مرسی ازمهرنازعزیزبابت نظرشمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
من ازاین ب بعدروواسه مهرنازجووووووووون مبزارممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
بخش2
صورتی پر جوش داشت و چون سفید رو بود خیلی تو ذوق می زد ...
خدا این ماجرو ختم به خیر کنه....
برادرم می دونه که من تمایلی به این وصلت ندارم و در واقعه بنده منکر عقد پسر خاله و دختر خاله حتی در اسمون هفتم هستم
....
بعد از خرید تا خونه پیاده رفتم....
-سلام
مامان- سلام مادر امدي.......خسته نباشی
-ممنون
انقدر اعصابم خرد ه که یه راست به اتاقم می رم...
وسایلی رو که خریدمو می ندازم گوشه اتاق....و خسته و بی رمق رو صندلی گهواره ایم می شینمو و تا می تونم
در مورد اتفاقی که باعث از بین رفتن بزرگترین ارزوي زندگیم می شه فکر می کنم ....وهر بار با تلاشی جدي و خستگی ناپذیر با
بغض رسیده از راه تو گلوم می جنگیدم ..که مبادا پیروز بشه و اشکام از مشکشون بزنن بیرون ........که مادرم براي شام صدام می
کنه ...
مامان و احمد نشستن و منتظر منن ...منم رفتم کنا راحمد (برادرم )نشستم ..
احمد- .نبینم تو لک باشی
-بس کن احمد حوصلتو ندارم
مامان- احمد سر به سر دخترم نذار
احمد- من سر به سرش نذاشتم .....غصه نخور دخترم..... خیلی دلت براش تنگ شده...
و در حالی که دستشو مشت کرده و به سینه اش می زنه ..
احمد- الهی جیز جیگر بگیره که اهوي چشم گوساله ایمو به این حال روز انداخته .
.و قاشقمو از دستم می گیره و پرش می کنه .... می بره جلوي دهنش و فوتش می کنه .....و .بعد از اینکه مثلا خنکش می کنه به
طرفم می گیره
احمد- بگو........... اااااااااااا....بخور دختر گلم ...خودم برات یکی بهترشو پیدا می کنم....نبینم غصه بخوري ها
همین مسعود کفش دوز خوبه..انقدر پسر خوبیهههههههه که نگو......فقط چشاش لوچه ...که تو با وجود چشات..... لوچ بودنو اونم
از بین می بري...بخور قربونت بشم
با عصبانیت بهش خیره می شم و اونم براي خودش چرت و پرت می گه ...
فهمیده اوضاع خطریه ...
احمد- عزیزم باید یاد بگیري خودت غذاتو بخوري .... چرا اونطوري نگام می کنی .... بیا قاشقتو بگیر....باشه مسعود کفش دوز می
زاریم کنار...اصغر قصاب چطوره؟
مامان - احمد
احمد- مادر دارم بهش پیشنهاد می دم....مطمئن باش خودشم راضیه که صداش در نمیاد...
بیا بابا جون.... قاشقتو بگیر...
اونم نه.... نمی خواي ....بذار ببینم...فهمیدم گلوت کجا گیر کرده چشم گوساله ....خوب چرا زودتر بهم نگفتی ....نعیم خودمونو می
خواي
...نمی دونی چه مرد زحمت کشیه ...
هر بار که براي عیدي گرفتن میاد دم در خونه ..
.به این باور می رسم که می تونه شوهر خوبی برات بشه...فقط عیبی که داره اینه یکم بو می ده ها ....که اینم به واسطه شغلشه
بدبخت که گناهی نداره کارش همینه... تو به همه بگو تو شهرداري کار می کنه...
چشام بیش از حد معمولی از شدت خشم باز میشه ...
احمد که می بینه که هر لحظه اماده انفجارم
احمد- مامان جون دست و پنجه ات نقره .....من رفتم این شما و اینم دختر دم بختتون...
با اینکه زیاد چرت و پرت می گه خیلی دوسش دارم .... اما وقتی می ره رو اعصابم می خوام هر چی که دم دستم میاد به طرفش
پرت کنم...
با وجود عصبانیت زیاد .. خودمو کنترل می کنم ....و سعی می کنم شبی بدون حادثه رو رقم بزنم ...
بعد از خوردن سه چهار قاشق غذا از سر میز پا شدم ... هرچی مادرم علت ناراحتیمو می پرسه چیزي نمی گم ...
قبل از رفتن به اتاقم
مامان - اهو چی شد؟... بلاخره قراره کی ببرنتون...
اهی از حسرت کشیدم...هنوز معلوم نیست مامان....
مامان - تو که چند روز پیش خیلی مطمئن گفتی تا ماه اینده
- مامان اینا کاراشون که معلوم نیست...
پشت میز می شینمو ....و سیستمو روشن می کنم...
احمد- اجازه هست
-تو که سرتو اوردي تو ......چرا اجازه می گیري...
احمد- تو امشب حالت خوبه؟
-چطور؟
احمد- گفتم الان تمام بشقابارو .... رو سرم خالی می کنی...
- احمد اگه امدي ادامه حرفاتو بزنی.... باور کن خیلی خسته ام...
احمد جدي شد...
چی شده اهو ؟
نمی خواستم بفهمه ...چیزي نیست ....یکم کارام زیاد شده ... کمی خسته ام..
احمد- همین
-اره
احمد- مطمئن چیز دیگه اي نیست؟
-اره
احمد- رفتنتون چی شد؟....
-هنوز معلوم نیست...
گفتن قبلش یه ماهی رو باید برامون کلاس بذارن .... بعد از اون افراد واجدو شرایطو می برن
احمد- مگه قرار نبود ببرنت .....پس واجد الشرایط چه صیغه ایه؟
-نمی دونم احمد...تا چند روز دیگه همه چی معلوم میشه
احمد- نگران اینی؟
-اره ....
احمد- می دونم خیلی زحمت کشیدي ...نگران نباش.... کسی بهتر از تو نیست ..بی خود می کنن نبرنت...
-ممنون باید دلگرمی جانانت
احمد- خواهش ...خوب اینا رو بی خیال.... ...اهو یه دختري رو دیدم ..ببینیش به انتخابم می گی ایولا
یکی از ابروهامو انداختم بالا ...برو بیرون
احمد- اي بابا هنوز که درباره اش برات نگفتم
-احمد جان بیرون....
احمد- نمی خواي درباره زن برادر ایندت بشنوي؟...
-تا الان درباره 99 تا شون شنیدم بسه
احمد- خوب بزار اینم بگم که بشه 100 تا
-احمد بیرون
احمد- هی بزن تو ذوقم .. دختره چشم گوساله اي ...
با ارامش خم می شم.... و گلدونو برمی دارم و سرو تهش می کنم..
احمد- نه...... نه..... همون 99 تا بسه تو اروم باش عزیز دلم ...چرا انقدر خودتو ناراحت می کنی ...اروم باش........ اروم ...
در حالی که دستاش به نشانه تسلیم بالا برده به طرف در می ره .. و درو باز می کنه ...
احمد- اسمشو هم نمی خواي بدونی ؟
گلدونو کمی بالاتر می برم
احمد- باشه.... باشه..........
از اتاق خارج می شه و درو کمی می بنده و دوباره سرشو میاره تو ...
احمد- فقط یه چیزي چشاش عین خودت گوساله اي
دیگه گلدونو پرت می کنم که سریع سرشو می قاپه ...
گلدون به چندین تیکه تبدیل می شه و هر تیکه اش ...گوشه اي می یو فته
مادرم با فریاد
احمد بلاخره نیشتو زدي ... چقدر سر به سر این دختر می زاري
احمد با خنده سرشو می یاره تو ....
احمد- هنوز نشونه گیریت خوب نشده ...من 100 تا زن گرفتم تو هنوز نشونه گیریت کوره ....
لیوان رو میزو برداشتم...
احمد- نه به جانت .....دیگه این یکی رو نیستم و قبل از پرتاب من در و بست و رفت
صداي خندشو از پشت در می شنوم ..... لیوانو محکم می کوبم به در....که از ترس جیغش در می یاد...
وبعد از کمی مکث دوباره شروع می کنه به خندیدن
بدون صبحونه از خونه خارج شدم...فریبا تو ماشینش منتظر م بود...
با دلخوري رفتم و سوار شدم...
فریبا- علیک سلام به روي ماه نشستت
فریبا- علیک سلام به روي ماه هارت
فریبا- علیک سلام به روي ماه ...
-خوب سلام ....
فریبا-...صبحت بخیر اژدها...من نمی دونم مامانت اینا درباره ات چه فکر کردي که اسم به این قشنگی روي تو حروم کردن
...حیف اهو که به تو می گن.......
-می ري یا پیاده شم...
ماشینو روشن کرد..
فریبا- چرا انقدر ناراحتی.؟..
-تو جاي من بودي ناراحت نمی شدي؟
فریبا- زیاد مهم نیست اهو نشد که نشد...جونت سلامت شاید قسمت یه چیز دیگه ایه...
-اخه چرا حالا..... حالا که نوبته منه ....
فریبا با خنده - عزیزم اینم از شانس مزخرفته ....
-امروز می رم پیش مهندس فلاح ...
فریبا- برو مثلا می خواد برات چیکار کنه؟...هیچی جز اینکه بگه خانوم مهندس فرزانه برو شوهر کن..دیگه مشکل حله
-فریبا از دیروز اعصاب خرده تو هم هی داغمو تازه کن
فریبا- جدي می گم چرا شوهر نمی کنی
-کی میاد به این زودي شوهر من بشه ...بقالی نیست که بگم من شوهر می خوام.... اونم بگه چه مدلیشو می خواي اونو بهت بدم
فریبا- عزیزم قانونشون همین شده...و اولویت با متاهلاست ..
فریبا- مهندس کبیري که خیلی خوش شانس بود ...خیلی نفهمی اهو اگه به اون ایکبیري بله رو گفته بودي الان دوتایی باهم می
رفتید.
2013/09/14 02:08 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 اعتبار داده شده توسط : mehrnaz(+2.0) ، C.Toshiro(+2.0)
samin99
اصن تو چی کار ب چیش داری ؟



ارسال‌ها: 156
تاریخ عضویت: Jun 2013
اعتبار: 65.0
ارسال: #6
RE: رمان توبامنی
دستت طلا
رمانام ته کشیده بود دنبال رمان جدید بودم
2013/09/14 02:09 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
C.Toshiro
Good to be back



ارسال‌ها: 1,637
تاریخ عضویت: May 2013
اعتبار: 333.0
ارسال: #7
RE: رمان توبامنی
قسمت اول و که باحال بود پس سریع بقیشو بزارمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2013/09/14 02:14 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
mehrnaz
**ariel***angel**



ارسال‌ها: 383
تاریخ عضویت: Jun 2013
اعتبار: 313.0
ارسال: #8
RE: رمان توبامنی
ای تو روحت نیلا!!چرا جلد نذاشته؟؟
دستت طلا ترسا جووووووون.
منتظره باقیش هستممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2013/09/14 02:27 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
*Tresa*
کاربر معمولی

*


ارسال‌ها: 86
تاریخ عضویت: Sep 2013
اعتبار: 66.0
ارسال: #9
RE: رمان توبامنی
بی ادب ب نیلاچیزی نگو...
2013/09/14 02:35 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
C.Toshiro
Good to be back



ارسال‌ها: 1,637
تاریخ عضویت: May 2013
اعتبار: 333.0
ارسال: #10
RE: رمان توبامنی
چه رمانه خنده دارهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
از این رمانا که حرفای خنده دار میزنن خیلی خوشم میاد سری ادامشو بزارمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2013/09/14 02:41 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  معرفی رمان:ربه کا cheryl 6 1,943 2021/03/14 09:55 AM
آخرین ارسال: NoboraHaru
  رمان های ترسناک پی دی افی که میشناسید رو بگید که بعدی نظرشو دربارش بگه ایرانسل 12 2,953 2021/03/14 09:52 AM
آخرین ارسال: NoboraHaru
  پیشنهاد رمان ایرانی اما طنز Mi Hi 19 2,398 2021/01/13 10:09 PM
آخرین ارسال: Elmira.Kh
zجدید معرفی رمان یلدا اثر مرتضی مودب پور. Judy 1 814 2020/04/01 01:14 PM
آخرین ارسال: Mi Hi
  نقد و بررسی رمان گناهکار Mi Hi 2 1,191 2020/04/01 01:11 PM
آخرین ارسال: Mi Hi



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان