زمان کنونی: 2024/05/21, 09:06 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/05/21, 09:06 PM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 22 رأی - میانگین امتیازات: 4.59
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بازگشت آلمان

نویسنده پیام
Schneider
Kaiser Soze



ارسال‌ها: 792
تاریخ عضویت: Oct 2011
اعتبار: 1021.0
ارسال: #1
documents بازگشت آلمان
این اولین باریه که دارم تو یه وبسایت داستان مینویسم البته تجربه نوشتنو از خیلی وخت پیش دارم.این داستانی که الان دارم مینویسم مربوط به تیم آلمان بعد از باخت 5 بر 0 برابر تیم برزیل.نظر یادتون نره.


قسمت اول داستان بازگشت آلمانمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
قسمت دوم داستان بازگشت آلمانمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
قسمت سوم داستان بازگشت آلمانمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
قسمت چهارم داستان بازگشت آلمانمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
قسمت پنجم داستان بازگشت آلمانمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
قسمت ششم داستان بازگشت آلمانمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2013/03/04 12:04 AM، توسط Schneider.)
2012/03/18 01:10 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 اعتبار داده شده توسط : farshad(+2.0) ، !Web Prince(+2.0) ، soubasa(+2.0) ، nig(+2.0) ، fast five(+1.0) ، SĪĿƐИƇƐ(+2.0) ، RYOMA ECHIZEN(+2.0)
farshad
キャプテン翼の生成



ارسال‌ها: 10,334
تاریخ عضویت: Jul 2010
اعتبار: 1019.0
ارسال: #2
RE: بازگشت آلمان
مرسي و عاليه . من واست يه عكس ميزارم حالشو ببر .

مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2012/03/18 01:22 AM، توسط farshad.)
2012/03/18 01:12 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Schneider
Kaiser Soze



ارسال‌ها: 792
تاریخ عضویت: Oct 2011
اعتبار: 1021.0
ارسال: #3
RE: بازگشت آلمان
تیم آلمان 5 بر 0 برابر برزیل به زانو در اومد.هیچکس توقع نداشت که آلمان حتی نتونه یه گل هم بزنه.حالا آلمان تنها میتونه به سوم شدن امید داشته باشه و ...
اینها حرفهایی بود که گزارشگر بعد از بازی آلمان و برزیل پشت میکروفون میگفت اما بازیکنان آلمان انگار که اصلا این حرفهارو نمیشنیدن چون هنوز تو بهت شکست سنگینی که بهشون تحمیل شده بود به سر میبردن.بازیکنها با سکوت عجیبی وارد رختکن شدن و هیچکس یارای شکستن سکوت رو نداشت به جز کاپیتان تیم کارل هاینز اشنایدر که گفت: «چرا اینقدر ساکتین؟... دوست دارم یه نفر از شماها علت باخت 5 بر 0 مارو در برابر برزیل توجیه کنه یا یه نفر ناراحتی خودشو از این مسئله ابراز کنه.» سکوت با این حرف اشنایدر برای یه لحظه شکسته شد اما باز هیچ کس جرئت گفتن چیزی رو نداشت و بچه ها شروع به تعویض لباس کردن چند لحضه بعد مربی تیم وارد شد و گفت: «اونقدرها هم بد نبود شماها نباید به این زودی دلسرد بشین... خیلی به خودتون سخت نگیرید و به جاش به فکر مسابقه بعدی باشین. اشنایدر، پدرت تو راهرو منتظرته، میخواد تو رو با خودش ببره.» و با گفتن این جملات از رختکن خارج شد اشنایدر هم پشت سرش از رختکن رفت بیرون.
پدر اشنایدر: «کارل تو هنوزم مایه ی افتخار پدرت هستی امیدوارم دیگه از باخت امروزت ناراحت نباشی...اومدم تا واسه دیدن یه سوپرایز قشنگ ببرمت یه جایی...»
که ناگهان اشنایدر پرید توی حرف پدرش: «متاسفم پدر که نمیتونم باهاتون بیام میخوام با اتوبوس تیم برم چون احساس میکنم هم تیمیهام الان بیشتر بهم نیاز دارن.» اشنایدر این رو گفت و دوباره به رختکن برگشت.وقتی اشنایدر بی سرو صدا وارد رختکن شد با صحنه عجیبی مواجه شد کاتز با یکی دیگه از بازیکنها درگیر شده بود و بقیه سعی میکردن که جدا شون کنن.اشنایدر با دیدن این صحنه خیلی ناراحت شد وبا صدای بلند گفت: «تمومش کنین با هردوتونم.» با فریاد اشنایدر تمام بازیکنها به خودشون اومدن و با تعجب به اشنایدر نگاه کردن. شستر با پته پته پرسید: «کاپیتان مگه قرار نبود شما با پدرتون به خوابگاه برید؟»
اشنایدر جواب داد «نه امروز نمیتونم تیمو تنها بزارم خودتون دیدین که...باید باهاتون یه صحبت جدی بکنم»
در همین لحظه مربی وارد شد و گفت که اتوبوس منتظره و بچه ها با ساکهاشون به سمت در خروجی به راه افتادن. سوار شدن بچه ها مدتی طول کشید و بعد از اون اتوبوس راه افتاد.هنوز چند دقیقه ای از راه افتادن اتوبوس نگذشته بود که اشنایدر از جاش بلند شد و رو به بچه ها گفت «خب کسی برای سوالی که پرسیدم جوابی نداره؟»
کاتز از جاش بلند شد و گفت «باخت امروز تقصیر ما نبود برزیل تیم پر قدرتیه در ضمن مولر هم مصدوم بود البته ما سعی خودمونو کردیم...»
اشنایدر دوباره پرسید: «کسی نظر دیگه ای نداره؟» و دوباره همه ساکت شدن.
«تمرین تمرین تمرین» اشنایدر این کلمه رو سه بار با صدای بلند تکرار کرد وبعد از اون گفت «تمرینات ما برای بردن از برزیل کافی نبود...» اشنایدر مشغول حرف زدن با هم تیمیهاش بود که ناگهان صدای بلندی نطقش رو کور کرد و اتوبوس شروع به کج شدن کرد تو یه آن اتوبوس از مسیرش منحرف شد و به بغل روی زمین افتاد و 30 40 متری روی زمین کشیده شد صدا صدای ترکیدن لاستیک جلو اتوبوس بود و این اتفاق باعث چپ شدن اتوبوس شده بود...
«خوشبختانه کسی بر اثر این حادثه طوریش نشده چون همه کمربند ایمنی صندلیهاشونو بسته بودن» این صدای مربی تیم بعد از معاینه شدن تمامی اعضای تیم بعداز گذشت 3 ساعت از حادثه بود.که کاتز ازش پرسید «حال کاپیتان چطوره؟» که مربی با خنده جواب داد «منظورت اشنایدره اون که همراه پدرش رفت.»
چند نفر از بچه ها در واکنش به این حرف گفتن «نه مربی اشنایدر همراه ما اومده بود و داشت باهامون صحبت میکرد»
مربی با شنیدن این حرف خشکش زد و پرسید «بچه ها شما مطمئنید که اشنایدر باهاتون اومده؟» و بچه ها متفق القول جواب دادن بله مربی گفت «اما تو لاشه ی اتوبوس هیچ ردی از اشنایدر پیدا نشده.»
یهو همهمه ای بین بچه ها شروع شد که با این فریاد خاموش شد «خدای من اون اشنایدره» صدای مربی بود که از دور دو امداد گر رو میدید که داشتن اشنایدر رو با برانکارد توی آمبولانس میگذاشتند.ناگهان بچه های تیم و مربی باسرعت به سمت آمبولانس دویدند و دیدند که حدس مربی درست بوده و کسی که روی برانکارد بود اشنایدر بود.مربی نفس نفس زنان از دکتری که داخل آمبولانس کنار اشنایدر نشسته بود پرسید «چه اتفاقی افتاده؟» دکتر گفت «ما هم تازه پیداش کردیم البته با کمک یکی از رهگذرها که اونو کنار جاده دیده بود مثل اینکه تو حادثه اتوبوس از ماشین پرت شده بیرون.شما چه نسبتی باهاش دارین؟ مربی جواب داد من مربی فوتبالش هستم » و دکتر ادامه داد «متاسفم اما ضربه ای که به سر بیمار شما خورده خیلی محکم بوده و اون الان به کما رفته و فکر نمیکنم بتونه دوام بیاره به هر حال ما میبریمش به بیمارستانی که در7 کیلومتری اینجا قرار داره ضمنا به پدر و مادرش هم خبر بدید که بیان اونجا چون یه سری روال اداری هست که باید انجام بشه»
دنیا جلو چشم مربی رو به سیاهی گزاشت و نمیتونست اتفاقی رو که افتاده بود باور کنه.ادامه دارد


پایان قسمت اول.
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2012/07/13 01:25 PM، توسط Schneider.)
2012/03/18 02:46 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 اعتبار داده شده توسط : yahiko(+2.0) ، soubasa(+2.0) ، ♥MATSUYAMA-KUN♥(+1.0) ، MISAKI_TARO(+1.0) ، sara.gh.1372(+1.0) ، ling xiaoyu(+2.0) ، xBeHnaMx(+2.0)
farshad
キャプテン翼の生成



ارسال‌ها: 10,334
تاریخ عضویت: Jul 2010
اعتبار: 1019.0
ارسال: #4
RE: بازگشت آلمان
خوبه . عالي بود اشنايدر . مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
داستان بد نيست . مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
اشنايدر زنده بمونه شانس آورده پس ! مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2012/03/18 11:25 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
yahiko
"the son of god"



ارسال‌ها: 3,703
تاریخ عضویت: Aug 2011
ارسال: #5
RE: بازگشت آلمان
آفرین آشنایدر خیلی توپ بودمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه ولی میگم اگر مثلا یه گزارشی از بازی میزاشتی بهتر نبود? منظورم از گزارش اینه که در حد کم نه زیاد مثلا بگی سانتانا با شوت خودش دروازه آلمانو باز میکنه و داور در سوت خودش میدمه و بعد مثلا یکم بزاری گزارشگر صحبت کنه!: و اینجا بازی ۵ بر صفر به نفع برزیل تموم میشه و ..!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
ولی من بهت افتخار میکنم خیلی توپ بود!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2012/03/18 01:37 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
farshad
キャプテン翼の生成



ارسال‌ها: 10,334
تاریخ عضویت: Jul 2010
اعتبار: 1019.0
ارسال: #6
RE: بازگشت آلمان
اره بابا همين استارت كار خوب بود . اشكالي نداره گزارش نداشت . بعدا اينو هم مد نظر قرار ميده . اشنايدر بميرم براش روز بدي داشت اونروز. متاسفانه اشنايدر تو كوماست ! مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2012/03/18 01:51 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Schneider
Kaiser Soze



ارسال‌ها: 792
تاریخ عضویت: Oct 2011
اعتبار: 1021.0
ارسال: #7
RE: بازگشت آلمان
ممنون از همه دوستانی که به من روحیه دادین.شرمنده داستانایی که من مینویسم یه ذره طولانین اما مطمئن باشین هر چی جلوتر بریم جذابیتش بیشتر میشه واینکه برای نوشتن این داستان مجبورم یه سری اسم از خودم توش بزارم «البته سعی کردم اسمها اصالتا آلمانی باشن» امیدوارم خوشتون بیاد

حالا دیگه همه اعضای تیم دور آمبولانس جمع شده بودن و سر وصدای زیادی راه انداخته بودن مربی در حالی که انگشت سبابه اش رو میگزید به ساعتش خیره مونده بود. ساعت 11:45 دقیقه شب بود یعنی 3:45 دقیقه از پایان بازی گذشته بود و اون داشت به این مسئله فکر میکرد که چطور خبر این اتفاق دردناک رو به والدین اشنایدر بده.با خودش فکر کرد که بهتره اول پدر اشنایدر با خبر بشه چون ممکنه مادرش نتونه خودشو کنترل کنه و اتفاقی براش بیفته بعد با خودش فکر کرد که اصلا به هیچکس چیزی نگه و بزاره تا خودشون متوجه بشن.مربی تو این فکرا بود که صدای زنگ موبایلش افکارش رو از هم گسست.میخواست بدون نگاه کردن به اسم تماس گیرنده گوشی رو قطع کنه اما ناخوداگاه چشماش به اسمی که روی صفحه نوشته شده بود خیره شدن اسم پدر اشنایدر روی صفحه گوشی حک شده بود.دلش میخواست جواب بده اما فکر شنیدن صدای دوست قدیمیش، پدر اشنایدر تو اون وضعیت باعث شد تا گوشیرو خاموش کنه. وقتی مربی به خودش اومد چند دقیقه ای بود که آمبولانس راه افتاده بود و سوسوی نور قرمز چشمک زن اش در انتهای جاده داشت محو میشد.چند نفر از اعضای تیم جلو اومدن و از مربی خواستن که برای دیدن اشنایدر به بیمارستان برن اما مربی با خواسته اونها مخالفت کرد و گفت «میدونم چه احساسی دارید اما رفتن ما به بیمارستان هیچ چیزو بهتر نمیکنه، تا چند دقیقه دیگه اتوبوس کمکی میرسه و شما رو به خوابگاه میبره.فردا خودم موضوعو پیگیری میکنم.»
اتوبوس رسید و مربی و اعضای تیم مثل آدمکهای بی جان واردش شدند.و طی مسافتی که تا خوابگاه بود از هیچکس صدایی نیومد تنها صدا یی که شنیده میشد صدای غرش موتور اتوبوس بود مسیر از همیشه طولانیتر شده بود انگار کره زمین نمیخواست که اونا به خوابگاه برسن.اما با وجود طولانی بودن راه تیم بالاخره به خوابگاه رسید.مربی اول از همه پیاده شد و بچه ها هم بعدش پیاده شدن.
«اسکار بالاخره اومدی؟!» صدا صدای پدر اشنایدر
بود که روزنامه ای تو دست چپش بود و دستش راستش رو به سمت مربی دراز کرده بود و با چشمهای سبزش به اون خیره شده بود.مربی با تردید در حالی که دستش میلرزید دست پدر اشنایدر رو گرفت و گفت «سلام ریچارد اینجا چکار داری؟»
پدر اشنایدر جواب داد «مثل اینکه یادت رفته اومدم دنبال کارل آخه هر چی بهش اصرار کردم حاضر به اومدن با من نشد و اومدم اینجا دنبالش البته به تلفنت هم زنگ زدم اما نمیدونم چرا جواب نمیداد میدونی من و مادرش امروز با هم آشتی کردیم اما کارل هنوز اینو نمیدونه میخوام امشب بیارمش پیش خودمون هتل تا با هم جشن بگیریم.خودت بهتر خبر داری چند سالیه که منو ماریا از هم جدا شدیم و تو این چند سال به اون خیلی سخت گذشت، همیشه دوست داشت منو مادرش دوباره با هم باشیم...» پدر اشنایدر داشت این حرفها رو به آهستگی به مربی میگفت که کاتز با چهره ای غمگین نزدیک شد و به او گفت
«متاسفم آقای اشنایدر!!!امیدوارم حال پسرتون زودتر خوب بشه.»
این حرف کاتز حواس پدر اشنایدر رو معطوف به خودش کرد.
«چرا؟کارل که چیزیش نیس!!!» مربی هم با دستپاچگی گفت «م منظورش باخت امشب تیمه.راستی چرا شماها هنوز بیرون وایسادین برید داخل استراحت کنید تا برای تمرین فردا آماده باشید.ببخشید ریچارد اما اشنایدر الان نمیتونه باهات بیاد...»
پدر اشنایدر «چرا؟»
با این سوال ریچارد، مربی به فکر فرو رفت آیا واقعا بهتر بود که اون حقیقتو ندونه یا اینکه راستشو رو به دوست قدیمیش بگه؟ تصمیم سختی بود اما اسکار ترجیح داد راستش رو بگه. «ریچارد من و تو خیلی وقته که با هم دوستیم و همیشه تو دوستیمون صداقت برامون خیلی مهم بوده میخوام یه حقیقتی رو راجع به پسرت بگم اون ... اون امروز بر اثر تصادف رفت به کما و الان تو بیمارستان بالای جاده خوابگاه بستریه...» ریچارد با التماس گفت
«داری شوخی میکنی اسکار مطمئنا داری شوخی میکنی!!!»
اسکار سرش رو پایین انداخت و باصدای گرفته گفت
«چقدر دوست داشتم که این اتفاق یه شوخی باشه اما...»
ریچارد:«کجاست بیمارستان کجاست؟»
اسکار :«نمیدونم.دکتری که بالای سرش بود گفت بالای همین جاده است.»
ریچارد بعد از شنیدن این حرف سوار ماشیننش شد تا به بیمارستان بره اما اسکار جلو ماشین ایستاد و گفت: «نمیزارم با این حال رانندگی کنی.»
ریچارد: «خواهش میکنم از جلو ماشین برو کنار.»
اسکار: «پس حداقل بزار من رانندگی کنم.»
ریچارد: «باشه فقط هر چه سریعتر منو به اون بیمارستان برسون.»
اونها با سرعت به سمت بیمارستان رفتن در راه ریچارد با خودش صحبت میکرد
«تقصیر من بود.نباید اجازه میدادم بره.نمیدونم الان چه حالی داره.»
بعد از چیزی حدود 20 دقیقه به بیمارستان رسیدن سراغ اشنایدر رو از دکتر بخش گرفتن دکتر هم با گرفتن مشخصات اونها اجازه ملاقات بهشون داد اما از پشت شیشه.ریچارد چند دقیقه ای به پیکر بی حرکت پسرش نگاه کرد.اشک تو چشماش حلقه زد اما چیزی نمیگفت.دکتر اشنایدر اومد پیش اونها وپرسید کدوم یکی از شما پدرش هستین؟ ریچارد اومد جلو وگفت منم.
دکتر گفت
«واقعا دلم میخواد بهتون کمک کنم اما ما هر کاری که میتونستیم کردیم احتمال برگشتن پسر شما 10درصده البته اگه تا فردا به هوش بیاد اگرنه...»
ریچارد: «اگر نه چی؟میمیره؟ نه جناب پسر من خیلی قویتر از این حرفاس..» دکتر با صدایی ملایم گفت
«من شما رو درک میکنم اما بر طبق قوانین بیمارستان اگه پسرتون تا فردا به هوش نیاد و تشخیص داده بشه که اون دیگه برنمیگرده ما باید دستگاهها رو ازش قطع کنیم مگر اینکه شما هزینش رو پرداخت کنید»
ریچارد:چقدر میشه؟دکتر:تقریبا 10000 دلار برای هر ماه.
ریچارد:اشکالی نداره هر قدر باشه پرداخت میکنم. در همین حین اسکار اونها رو صدازد
«نگاه کنین پاهاش دارن تکون میخورن!!!» دکتر گفت: «این طبیعیه بیمار شما فوتبالیسته و این میتونه اثر حافظه سلولی پاهای اون باشه.»
فردای اون شب رسید و روزنامه ها تیترهای مشابهی راجع به اتفاق دیروز زده بودن.البته شبکه های تلویزیونی هم کم از روزنامه نداشتن و مرتبا این خبر رو تکرار میکردن.آقای کاتاگری اولین کس در اردوی تیم بود که این خبر رو شنید.اون فورا هرچه روزنامه بود از جلو چشم جمع کرد و کابل تلویزیونهای خوابگاه رو هم کند تا به بچه ها خبری در این باره نرسه.خب همه بقیه ماجرا رو میدونین ژاپن 3 بر 2 برزیل رو با برگردون سوباسا در لحظات آخر شکست داد و قهرمان شد.اما بعد از مسابقه کاتاگری ماجرا رو به بازیکنهای ژاپن گفت و شیرینی بردن جام برای اونها تلخ شد. بعد از اون سوباسا، واکی و کاکرو به ملاقات اشنایدر رفتن و با پدر و مادر اون ابراز همدردی کردن.
سوبا: «آقای اشنایدر پسر شما یکی از سرسختترین رقبای منه و فکر میکنم تا حد زیادی میشناسمش.من فکر جدیدی برای بهتر شدنش دارم که احتمال میدم نتیجه بده...»

پایان قسمت دوم
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2012/03/26 09:37 PM، توسط !Web Prince.)
2012/03/19 01:09 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 اعتبار داده شده توسط : farshad(+1.0) ، ♥MATSUYAMA-KUN♥(+1.0) ، xBeHnaMx(+2.0)
farshad
キャプテン翼の生成



ارسال‌ها: 10,334
تاریخ عضویت: Jul 2010
اعتبار: 1019.0
ارسال: #8
RE: بازگشت آلمان
خوب بود . ممنون اشنايدر .

راستي اگه اسم خواهر و مادر و پدر اشنايدر رو خواستي توي تاپيك معرفي كل كاراكترها برو . اسم خواهرشو گفته اما يادم نمياد مامان و باباشم گفته يا نه . ديه تو گوگل هم بري ويكيپديا اسم بازيكناي تيم المان هست واسه كاپتان سوباسا اگه اسم كم آوردي از اونا هم ميتوني كمك بگيري . مثلا يكي از دفاع هاي آلماني رو ديدم كه قدرت خوبي داشت ولي خب تو انيمه اسمشو نياورده

كاتاگيري همه جا فضوله معركست . فرتي رفت سوباسا و كاكرو و واكي ور خبر كرد .

يه سوال : سوبا و كاكرو و واكي هر كدوم دقيقا كجا بودن ؟ سوباسا و كاكرو كه ژاپن و واكي هم المان خب احتمالا اكه كاتاگيري خبرشون كنه با اختلاف چند روز ميان ملاقات اشني ...

خواهرش تفلكي گريه ميكنه . مامانشم غمگينه . تنها كسي كه ناراحتيشو نشون نميده باباي كارله چون اون هميشه قيافش يه طوريه كه تو خودش ميريزه ناراحتيشو . بنابراين حدس ميزنم اون لحظه هم زياد شلوغ نكرده و همش ميره بيرون اتاق سيگار ميكشه مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2012/03/19 01:20 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Schneider
Kaiser Soze



ارسال‌ها: 792
تاریخ عضویت: Oct 2011
اعتبار: 1021.0
ارسال: #9
RE: بازگشت آلمان
(2012/03/19 01:20 AM)farshad نوشته شده توسط:  يه سوال : سوبا و كاكرو و واكي هر كدوم دقيقا كجا بودن ؟ سوباسا و كاكرو كه ژاپن و واكي هم المان خب احتمالا اكه كاتاگيري خبرشون كنه با اختلاف چند روز ميان ملاقات اشني ...
مرسی که خوندیش حتما اولین نفری هستی که این قسمتشو میخونه.اما کنار هم بودن واکی و کاکرو و سوباسا به خاطر اینه که تازه جام رو بردن و همه اعضای تیم هنوز کنار هم هستن.و این سه نفرو به عنوان نماینده فرستادن ملاقات اشنایدر.
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2012/03/19 01:29 AM، توسط Schneider.)
2012/03/19 01:27 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
farshad
キャプテン翼の生成



ارسال‌ها: 10,334
تاریخ عضویت: Jul 2010
اعتبار: 1019.0
ارسال: #10
RE: بازگشت آلمان
اها پس اينطوري بوده مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

الان يه كاري ميكنم تو پست اول اين پستاي اصل داستانت بياد .
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2012/03/19 01:34 AM، توسط farshad.)
2012/03/19 01:34 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 اعتبار داده شده توسط : Schneider(+1.0)
ارسال پاسخ 




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان