سلاااااااااااااااااااااام ب دوستان گلم.
خوب من یه عضوتازه واردم که امدم دیدم یکی ازبچه هایه رمان گذاشته گفتم خوبه منم یه رمان قشنگ بزارم
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
اسم رمان هست:توبامنی
نویسنده:نیلا...
نظرفراموش نشه
بخش اول
-نه این امکان نداره ...امکان نداره
فریبا- حالا چرا انقدر راه می ري بتمرك سرجات اونا کار خودشونو کردن عزیزم
یه لحظه سر جام وایستادم و به چشماي خمارش نگاه کردم.... یعنی کسی عاشق چشاي بی ریختش میشه .... اوه خدا ي من
دوباره به راه رفتنم تو طول اتاق ادامه میدم
فریبا- چی شد تسلیم شدي؟..... می دونستم عزیزکم.... به قول معروف کار هر کس نیست....
-خفه ... بزار ببینم باید چیکار کنم
فریبا- باشه تا هر وقت خواستی من خفه می شم ...ببینم خانوم چه غلطی می کنه
-فریبا یه لطفی به من می کنی؟
فریبا- صد البته... با جان و دل.... شما امر بفرماید
-پس لطف کن و گورتو از اتاق گم کن..... براي یه ساعت ....باشه عزیزم
فریبا- اخه من که می دونم با گم شدن گور منم تو کاري نمی تونی بکنی ...این هزار بار
-واي واي واي فریبا می ري یا با لگد بندازمت بیرون
فریبا- باشه چرا هار می شی اصلا می رم پیش بهار.... مرده شور قیافش.... عصبانیم که میشه خوشگلتر میشه لامصب.... بعد با خنده
از جاش بلند شد
-برو هر قبرستونی که می خواي برو..... فقط برو
ابروهاشو می ندازه بالا و با عشوه از بغلم رد میشه... بهش چشم غره می رم.... خوب می دونه چطور رو اعصابم راه بره
حالا چیکار کنم..... اینم شانس که من دارم.... اصلا براي چی تا نوبت به من رسید.. اسمون تپید ......تصمیمشون عوض شد..... نه نه
نه نه اونا نمی تونن این کارو با من بکنن..... این اخر نامردیه
تلفن رو میزم به صدا در میاد... با عصبانیت گوشی رو بر می دارم
و با صداي بلند .......بله؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
فریبا- ارومتر عزیزم. .......چه خبرته ....
بعد از کمی مکث که همراه با خنده است ... به نتیجه اي هم رسیدي جیگر ؟
-فریبااااااااااااااااااااا ااااااااا خفه میشی یا بیام خفت کنم......... نگفتم بري از یه جاي دیگه مزاحمم بشی
فریبا- عزیزم من به خاطر خودت می گم.....انقدر فکر نکن تا کی می خواي حرص بخوري کاري که نباید میشد شد
حالا به رویا جون چی می خواي بگی.............. واي اصلا به اونا فکر کردي ؟
و بعد با صداي نازکش ترانه شکیلا رو می خونه که اعصابمو کلا بهم بریزه
....
با تمام قدرت گوشی رو می کوبم سر جاش صداي خنده بهار و فریبا از اتاق بغلی میاد
دیگه تحملمو از دست می دم....... درو باز می کنم و با قدمهاي بلند از اتاق میام بیرون که صداي تلفن در میاد بر می گردم به
عقب..... اتاقو نگاه می کنم کار خود فریباست می خواد اذیت کنه
نه دیگه باید ادمش کنم این درست بشو نیست.... دوباره رومو بر گردونم که برم
که یهو محکم به یه چیزي خوردم.... چشم باز می کنم .... ولوي زمینم ...چقدر برگه دور و برم ریخته.... چشممو که بیشتر باز می
کنم یکی دیگه هم ولو شده
صداي خنده فریبا و بهار که دارن پشت سرم ریز ریز می خندنو .... می شنوم ...می خوان کمکم کنن تا پاشم ....ولی دستشونو پس
می زنم حالا این کیه که افتاد ؟
از جاش بلند شد و با معذرت خواهی داره برگهاشو جمع می کنه
-اقا مگه کور ي چشم نداري
خانوم گفتم که ببخشید در ثانی شما حواستون معلوم نبود کجا ست ....که توي فضاي به این بزرگی به یه ادم می خورید
-به جاي معذرت خواهیت داري منو مسخره می کنی ؟
من که معذرت خواستم....... در حالی که این کارو شما باید می کردي نه من
-یعنی چی اقا سرتو انداختی پایین ... هر جا که می خواي میري... بعد طلبم داري ؟
اول به فریبا و بهار که متعجب بالاي سر من وایستادن نگاه می کنه..... بعد به من.... با صداي ارومی
حالا چی شده..... یه برخورد بود دیگه
بعد با تمسخر ...... نکنه خسارت می خوایدو نشستید تا پلیس بیاد کروکی بکشه.... بعد پاشید .
دیگه کارد می زدن خونم در نمی یومد.... این کی بود که انقدر پرو بی شرم بود ...سریع از جام بلند شدم و با فریاد که همه بشنون
- شما دیگه بی نهایت گستاخید من ازتون شکایت می کنم تا حالیتون بشه چطور با یه خانوم محترم حرف بزنید
انوقت موضوع شکاییتون چیه؟.... نکنه برخورد غیر عمدي
نه.....نه شایدم عدم پرداخت خسارت
و شروع کرد به خندیدن
برگشتم به فریبا و بهار نگاه کردم ......از نگاه من خندشون بند امد ....معلوم بود ترسیدن چون خوب می دونستن که تنها گیرشون
بیارم کلکشون کنده است.
فریبا- اقا راست می گن.... حواستون کجاست ....تازه به جاي اینکه موضو عو رو فیصله بدید تازه دارید شوخی هم می کنید
.....نوبره والا
اگه منظورتون نوبر بهاره .....که هنوز به بهار چند ماهی مونده
فریبا- اقا مگه من با شما شوخی دارم؟
نه منم با شما شوخی ندارم .....یعنی با شماها شوخی ندارم
می خواستم جوابشو بدم که صداي مهندس فلاح از پشت سرم امد
مهندس فلاح - به به جناب مهندس ناصري چه عجب بلاخره شمارو دیدم
با چشاي باز بهش نگاش کردم.....این یارو و مهندسی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مرده شور قیافه نحسشو ببرن
****
تازه مهندس فلاح متوجه من شد
مهندس فلاح -اتفاقی افتاده خانم فرزانه ؟
در حالی که مانتومو تکون می دادم
نگاهی به مهندس ناصري کردم ..هنوز خنده رو لباش بود ... به هم نگاه می کرد
- نه جناب مهندس اتفاقی نیفتاده و بدون حرف دیگه اي به اتاقم برگشتم ....اصلا یادم رفته بود براي چی عصبانی هستم
پشت میزم نشستم و شروع کردم به ور رفتن با برنامه هام
فریبا هم می دونست که حالا حالا ها نباید افتابی بشه ....چون بدجوري قاطی کرده بودم
انقدر سرگرم کار شدم که زمانو به کل از یاد بردم
سر بلند کردم دیدم ساعت 5 شده گردنم درد گرفته بود... با دست کمی گردنمو ماساژ دادم ...چشام درد گرفته بود....... بس که
به مونیتور خیره شده بودم
عینکو از روي چشام برداشتم ....... چشمامو براي مدت کوتاهی بستم که از سوزش چشام کم بشه
سرمو تکیه دادم به صندلی.... اگه دست خودم بود یه چرتی هم همونجا می زدم
ولی دیگه وقت اداري تموم شده بود ..... کیفمو برداشتم و بعد از مرتب کردن میزم از اتاق امدم بیرون..... اون روز ماشین با خودم
نیورده بودم .
حوصله فریبا رو هم نداشتم.... که حالا بخوام سوار ماشینش بشم
جلوي در شرکت هواي خنک و سردي که به صورتم خورد .... کمی حالمو جا اورد....به طرف خیابون رفتم .......کم کم گرماي
وجودم از بین می رفت و سرما جایگزین می شد اخراي اذر بود ....براي تاکسی که از دور می یومد دست تکون دادم...کمی جلوتر
از من نگه داشت
سریع رفتم و سوار شدم... داخل ماشین گرم بود...و و دوباره گرما رو مهمون تن لاغر و مردنیم کرد
حالا که جام گرم و نرمه و از حال پیاده به هیچ عنوان خبري ندارم ....می خوام از خودم براتون بگم .... یه دختره متکبر و مغرور
...به احتمال زیاد از دماغ فیل افتادم ...اونطوریا هم که فریبا می گفت خوشگل نبودم یه جورایی چهره تو دلبرویی دارم ... مخصوصا
که چاله رو لپم این تو دلبرویی رو بیشتر می کنه....چیزي که تو صورتم بیشتر به چشم می خورد ...چشمامه ...چشمایی درشت و
مشکی .... به قول دادشی جونم ... چشم گوساله اي ....که هر وقت این حرفو می زنه یه جنگ جهانی تو خونه راه می یو فته...
در واقعه یه دختر کاملا معمولیم... فارغ التحصیل رشته مهندسی نرم افزار....
....مثل دختر خانوماي دم بخت یه چندتا خواستگاري داشتم که اخریش....همین مهندس کبیري بود که بعد از جواب ردم ..به یه
هفته هم نکشید که رفت خانوم نجمو گرفت..عشق دروازه اي که می گن اینه....
اصلا به من چه.... خوشبخت بشن .....به پاي هم بچه دار بشن...به پاي هم بچه هاشون عروس و داماد کنن...و بلاخره اینکه اگه
تونستن به پاي هم پیر بشن که با این اخلاق خانوم نجم کمی شک دارم به مرحله پیري برسن....
خوب داشتم می گفتم ....اصولا اخلاق گندي دارم...لب به هرچیزي نمی زنم ...اگه بمیرم هم امکان نداره لب به لیوانی بزنم که یکی
قبلش ازش اب خورده باشه...از زن و شوهرایی هم که براي اثبات عشقشون توي یه بشقاب غذات می خورن ....متنفرم....و اگه
این صحنه ها رو ببینم سعی می کنم محل حادثه رو ترك کنم...چون بیشتر موندم منجربه بالا اوردنم می شه....
روزي باید حتما یه بار دوش بگیرم ...گاهی هم دوبار ...تو روزاي تابستون و هواي گرم از دوتا هم بیشتر میشه ....
وسواس ندارم ولی دوست ندارم کسی از وسایل شخصیم استفاده کنه....یه نوع حساسیته نه وسواس
اهل مد گرایی هم نیستم ....اینکه اهل این باشم که مثلا امروز رنگ بنفش مد بشه و من همه لباسامو بنفش کنم ..نه اینطور ادمی
نیستم ...و همیشه ترجیح می دم یه دست لباس شیک و درست داشته باشم تا اینکه 10 دست لباس رنگی و جلف...باید کفشام
حتما پاشنه بلند باشه هیچ وقت یادم نمیاد کفش اسپورت پوشیده باشم....تنها زمانی که مجبور شدم به این خفت تن بدم دوره
دانشجویی بود... اونم براي گذروندن واحد تربیت بدنی ...
پدر که عمرشو داده به شما و مادرمم باز نشسته اموزش و پرورشه ... یه برادر هم دارم که از نظر اخلاق و رفتار دقیقا روبه روي
منه.... یه چیز تو مایه هاي 180 درجه ..
یعنی از هر کاري که من بدم بیاد ..اون خوشش میاد...اوه خدا چندین بار شاهد بودم که ته مونده غذاي منو خورد .....و کلی هم
ابراز خرسندي کرد....دو سالی از من بزرگتره ...والکترونیک خونده ...هنوز زن ایده الشو پیدا نکرده ....و با اسب سفیدش ...که
همون پراید سفید لکندشه در پی یار می گرده ....هنوزم که هنوز شاهزاده رویاهاشو پیدا نکرده ...
هر روز مدعی می شه که از فلانی خوشم امده ولی تا شب نشده نظرش بر می گرده و می گه نه نمی خوامش ...
ما که بالاخره نفهمیدم دنبال چه نوع موجودي می گرده ....
و اما اسمم .....اسمم اهوه .. اهو فرزانه ....دختر مامانم ... 25 ساله .... (یاد بگیرید اینطوري بیو می دن ...)....دلیل مجرد بودنم هم
بیشتر بر می گردده به اخلاق مثال زدنیم ....اکثرا می گفتن ما با شما مشکلی نداریم....اما اونا نمی دونستن که من باهاشون مشکل
دارم...مامانم کمی نگران ترشیده شدنمه ...من که هنوز بوي ترشی رو احساسس نکردم...... اما اون معتقده که تجربه داره و این
بوها رو خوب تشخیص می ده...
-اقا نگهدارید...
کرایه رو حساب می کنم و پیاده می شم
هنوز تا خونه خیلی مونده ....اما کمی خرید دارم ....
مامان دیشب می گفت نادر فردا شب بر می گرده ..... 3
سال پیش رفت المان ...خاله که از وقتی رفته دکتر دکتر از دهنش نمی یوفته....ما که وقتی تو ایران بود ازش تحصیلات دانشگاهی
ندیدم ...
حالا هم که سه سالی گذشته نمی دونم چطور نائل به دریافت مدرك پزشکی شده و قراره که بیاد...
خاله جان که ورد دهنش شده.... اهو عروس خودمه.. اهو عزیز منه....اهو دختر خودمه...اهو زن نادره.....اهو مال منه .....اهو مال
نادره ....اهو ..اهو..اهو...الهی این اهو بمیره همه از دستش خلاص بشن ......البته دور از جون هنوز تا دنیا دنیاست من ارزو هاي
بزرگ و کوچیک دارم.......مامانمم که خوب بلده همراهیش کنه ....و وقتی دوتا خواهر کنار هم می شینن کلی از این حرفا ذوق
مرگ می شن....
نادر پسر بدي نیست.....این حرفمم تا اونجایی که من می شناسمش صحت داره ....پس در مورد خوب و بد بودنشم نمی تونم
نظري قطعی بدم ....... ادمی هم نیست که بتونه یه زندگی رو بچرخونه .....و کلا ادم دم دمی مزاجه .....اخرین باري که می رفت
این خوندیدنظربزاریداگه خوب بودکه هیچ اگه خوب نبود....
مرسی فونت.
میدونم میدونم خیلی کوچیکه ولی....ببخشید
نظریادتون نره
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه