Boruto
ارسالها: 2,756
تاریخ عضویت: Aug 2016
اعتبار: 308.0
|
داستان سرنوشت
زندگی کردن ؟ ما برای چی زندگی میکنیم؟ هر روز کارهایی رو که به ما میگن انجام میدیم از همون بچگی همین بوده . . . وقتی بدنیا میایم همه شروع میکنن به برنامه ریزی ذهنمون بعد از اینکه پایه ها اماده شدن برنامه های کاری شروع میشه همه باید کارهایی که بهشون سپرده میشه رو انجام بدن باید..... اگه بخوای تاخیری تو انجام کارها داشته باشی دوباره برنامه نویسی ها شروع میشه شایدم یکم تعمیر فرق ما با رباط چیه هر دو رو انسان های دیگه بوجود میارن احتی رباط ها میتونن انسان های بهتری باشن! . . . . . رباط صبح سر ساعت برنامه کاریش شروع میشه سر وقت سر کار میره و بر طبق اطلاعات از پیش تعیین شده کارها رو با دقت انجام میده اگر هم تاخیری در انجام کار داشت با برنامه نویسی و تعمیر درست میشه بعد یک مدت طولانی هم خراب میشه و کنجی رها میشه با اندام ها و قطعات زنگزده ای که دیگه درست نمیشن محکوم به مرگ اگه قراره زندگی رباطی داشته باشیم زندگی کردن چه فایده ای داره؟ زنده بودن چه فایده ای داره؟
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2018/03/16 07:09 PM، توسط Boruto.)
|
|
2018/03/16 07:03 PM |
|
Boruto
ارسالها: 2,756
تاریخ عضویت: Aug 2016
اعتبار: 308.0
|
RE: داستان سرنوشت
قسمت اول
نابودی
+معلم
اقای توماس لطفا مسئله روی تخته رو حل کنید؟
+من دو تا مثلث مشابه زوایای برابر دارن که با داشتن زاویه خارجی و تعمیم دادنش جواب میشه 37 درجه..
{میشینم سر جام و دوباره به زمین خیره میشم}
*صدای زنگ
.....
{وسایلم رو جمع میکنم و از مدرسه خارج میشم}
(توی پیاده رو در حال فکر کردن و قدم زدن که یک پرنده که جلوی پام بود پرواز میکنه به اسمون نگاه میکنم و به اوج گرفتنش )
خیلی وقته فهمیدم بالی برای پرواز ندارم....
{به راهم ادامه میدم و به یک نیمکت کنار خیابون میرسم و میشینم تا ناهارم رو همونجا بخورم ساندویچمو در میارم و شروع به خوردن میکنم}
وافعا جالب میشد که انفدر همه چی قابل پیش بینی نبود هر روز همین کار رو میکنم حتی اگه راهمو عوض کن بازم قابل پیش بینیه...
{یک دختر با لباس مدرسه ما از کنارم رد میشه}
با بی تفاوتی نگاهش میکنم
از لباسش پیداست که دبیرستان یعنی انتقالیه
چه فرقی میکنه به من که ربطی نداره اونم مثل ادم های دیگست
یک ربات برنامه ریزی شده که هر کاری بهش بگن انجام میده
شاید اگه چیزی به نام سرنوشت نبود بهتر میشد ......
{دختره از خیابون داره رد میشه ولی یکهو می ایسته )
مثل اینکه برنامه ریزیش مشکل داره نباید زیاد وسط جاده وایستاد
{چراغ سبز میشه و یک کامیون مستقیم داره به سمتش میاد ولی دختر حرکتی نمیکنه}
چرا حرکت نمیکنه ؟؟
{کامیون نمیتونه توقف کنه ترمز بریده و با سرعت به سمتش میاد}
با تمام سرعت میدوم و حولش میدم اونطرف
{صحنه اهسته میشه انگار زمان ایستاده }
تو ذهنم: چرا خودمو قربانی کسی کردم که نمیشناختم !! چرا ؟؟ یعنی اینم تو سرنوشتم بود؟؟ به هر حال پایانی واسه خودم ساختم که حداقل بهتر از یک عمر زجره! فکر کنم اخر کاری حداقل برای یکبار هم که شده تونستم خودمو رها کنم و اوج بگیرم
{همه جا تاریک میشود }
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2018/09/07 04:36 PM، توسط Boruto.)
|
|
2018/09/07 04:33 PM |
|
Boruto
ارسالها: 2,756
تاریخ عضویت: Aug 2016
اعتبار: 308.0
|
RE: داستان سرنوشت
این پست ویرایش میشود!!!
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2018/10/18 03:16 PM، توسط Boruto.)
|
|
2018/09/13 10:19 AM |
|