زمان کنونی: 2024/11/05, 07:04 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/05, 07:04 PM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان امرالد

نویسنده پیام
!Sultan
I’m a girl

*


ارسال‌ها: 2,181
تاریخ عضویت: Oct 2015
اعتبار: 1425.0
ارسال: #1
داستان امرالد
سلام این دومین داستانمه
امیدوارم نسبت به داستان قبلیم بهتر بشه
خوشحال میشم داستانمو دنبال کنینمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

تاپیک نظرات:https://www.animpark.net/thread-28701.html
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2017/06/20 08:15 PM، توسط !Sultan.)
2017/06/20 05:26 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
!Sultan
I’m a girl

*


ارسال‌ها: 2,181
تاریخ عضویت: Oct 2015
اعتبار: 1425.0
ارسال: #2
RE: داستان امرالد
قسمت اول


««مولود امرالد»»

جواهری سبز که خیلی از سودجویا به دنبالش بودن و هنوز هم هستن در اغوش من جا خوش کرده و دل کندن ازش دردناک ترین کاریه که تو تمام این سال ها دارم تجربش میکنم اما برای محافظت از جواهرم باید هر ریسکی رو به جون بخرم.
هوا خیلی سرده!!
خون در رگ هام بست نشسته و بی حرکته!
اما...باید تمام تلاشمو بکنم !هر چه دور تر بهتر!تا وقتی که از اون خونه تا حد امکان فاصله نگیرم بدنم دست از لرزیدن بر نمیداره..

محل فعلی:خیابان وسترن در شهر لندن

سوزش سرما بدنم رو میسوزونه...هر چی نباشه اواسط کریسمسه و من دارم تو خیابونای شهر ول میچرخم!هه...جوانا(Joanna) تو پاک عقلتو از دست دادی! برای نجات دادن جواهرت داری خودتو فدا میکنی!مطمئنی پشیمون نمیشی؟
به شئ ناچیز و کوچیکی که تو دستم تکون میخورد نگاه کردم ... دست کوچیک و نهیفش رو به صورتم کشید ٬انگار...از حال و روزم با خبر بود.باور نکردنی بود! منی که خیلیا به چشم یه ادم قوی میدیدن جلوی یه بچه کم اورد و اشک از چشاش سرازیر شد .
دست جواهرمو گرفتم تا گرمای وجودم رو حس کنه در اغوش گرفتمش تا بدونه که تنها نیست.اگه قرار باشه من مسبب درخشیدن این جواهر در اینده باشم پشیمونی برام معنا و مفهموی نداره!زمان:ساعت4:00 بامداد
دیگه نزدیکای صبح٬باید یه ذره دیگه تحمل کنم فقط..یه ذره دیگه....یه ذره....د..یگه.......................
خانم جوانا نواده ی خانواده ی اقای تروپ در ۳۱ دسامبر سال ۱۹۹۸ در محله ی فقر نشینان در شهر لندن جان سپرد....
دقایقی بعد از وقوع حادثه..
.+صدای راه رفتن+
°اوووواا چقده سرده!!از دست این باد لعنتی که بی موقع میوزه!
•نوئا(Noah ) کدوم گوری رفتی؟!مشتریا یه ساعت منتظرن !اون بدن صاب مردتو تکون بده و بیا اینجا!
°باشه چشم رو هم بزاری اونجام!
پیرمرد کنه!آدم نمیتونه یه لحظه از دستش اروم بگیره!+صدای گریه ی بچه+هومم؟..صدای گریه شنیدم؟+سکوت+نه بابا !احتمالا مخم از کار زیادی تاب برداشته.++صدای گریه کردن++‌نه؛مثل اینکه راستی راستی یه صدایی از اون پشت میاد.+اهسته قدم برداشتن++نیم نگاه انداختن+اه ...این یه بچست!تو این سرما ... اینجا چیکار میکنه؟!اون کیه که بقلش کرده؟!بهتره ببینم وضعیت این خانوم چطوره.
.°خانوم ؟ صدامو میشنوین؟+تکان دادن+
خدای من..این زن..مرده!!بهتره خودمو قاطی اینجور چیزا نکنم و سریع جیم بشم بلاخره یکی پیدا میشه که بچه رو برداره ببره!+گریه کردن++گرفتن+
°هعی!بچه پاچه ی شلوارمو ول کن!++گریه کردن++
خدایا این بچه اخر کرم میکنه!°هعی کوچولو ابنبات میخوای؟بیا اینو بگی بخور بگو اه.+قورت دادن+°هعی چرا قورتش دادی؟! بندازش بیرون!+++گریه کردن+++
اه لعنتی حالا چه خاکی به سرم بریزم!باید ببرمش پیش رئیسم!وگرنه اینم مثل مادرش جون میده!+در اغوش گرفتن++دویدن++صدای باز شدن در +
•نوئا پسر تو کجا بودی؟!رئیس از دستت خیلی عصبانیه!اون چیه با خودت اوردی؟!°الان وقت ندارم توضیح بدم !رئیس کجاست؟•تو دفترشه..+با سرعت دویدن+°رئیس!(با صدای بلند)•بلاخره اومدی!اون دیگه چیه؟!°رئیس لطفا (نفس نفس زدن)این بچه رو نجات بدین!•بدش به من.
دقایقی بعد
°رئیس چی شد؟سالمه؟•نوئا بیا باید با هم حرف بزنیم.
یعنی چی میخواد بگه؟؟•تو این بچه رو از کجا پیدا کردی؟°پشت دیوار رو زمین کنار یه زن پیداش کردم.•هوممم....°رئیس چیزی شده؟•نه؛چیزی نیست.
احتمالا اشتباه حدس زدم.•میخوای با این بچه چیکار کنی؟نگهش میداری؟°رئیس شما از یه بچه به سن و سال من چه انتظاری دارید!من خرج و مخارج زندگی خودمو به زور در میارم!•حرفت متین٬ولی پس این بچه چی میشه؟°در اولین فرصت دنبال یه نفر میگردم که بتونه بزرگش کنه.•مطمئنی پشیمون نمیشی؟°منظورتون چیه؟•شاید این یه هدیه از طرف خدا باشه تا تو دیگه از تنهایی رنج نکشی.°رئیس مثل اینکه فراموش کردین!من خیلی وقته که...به تنهایی عادت کردم. +صدای بستن در+
ولی فکر نکنم این نظرت قلبیت باشه نوئا...........
اه عجب گیری کردیما! خدمتکاری کم بود حالا پرستار بچه هم شدیم چه!عجب خرشانسیم من!اخخ!!+کشیدن+°هعی فسقل موهامو ول کن!+کشیدن+کشیدن++خنده ی بلند+°هه..به من میخندی وروجک؟یه خنده ای نشونت بدم..حالا اینو داشته باش!+پرت کردن به بالا++++خنده ی بلند++++گرفتن++++خنده ی بلند+++نگاه !عجب بچه ایه!یه متر پرتش کردم بالا داره میخنده!چه عجیب غریبه!ولی یه جورایی هم با نمکه....
ها ! دارم چی با خودم بلغور میکنم؟! امکان نداره از این بچه خوشم اومده باشه! امکان نداره!
°هعی بچه!بازی دیگه بسه باید بریم.+اخم کردن+
ها پس اخمم بلده !خخخخ قیافش شبیه جغد شده خخخ!
حالا که بیشتر نگاش میکنم بیشتر پی میبرم که این یه بچه ی معمولی نیست!مو های فندقی چشای فیروزه ای و همینطور لبای غنچه ای!احتمالا باید مال یه خانواده ی با اصل و نسب باشه.سرنوشت روی خوش زندگی رو به این بچه نشون نداده درست مثل خودم....شاید....نگه داشتنش اونقدرا هم بد نباشه.
°هعی فسقلی میدونی..تو یجورایی مث خودمی.°هع دارم با کی حرف میزنم !شرط میبندم یه کلوم از حرفامو هم نگرفتی.+بالا بردن دست+°هعی داری چیکار می...؟+نوازش سر+
واقعا....بچه ی عجیبیه!

پایان قسمت اول
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2018/08/11 08:10 PM، توسط !Sultan.)
2017/06/20 07:24 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
!Sultan
I’m a girl

*


ارسال‌ها: 2,181
تاریخ عضویت: Oct 2015
اعتبار: 1425.0
ارسال: #3
RE: داستان امرالد
قسمت دوم

««مولود امرالد»»



+صدای باز شدن در+
•جو(joe) بیا اینجا .
°اومدم.

محل:رستوران ویکتور در محله فقر نشینان شهر لندن
زمان:۱۲:۳۰ ظهر

•چطوری پسر؟این روزا خبری ازت نیست!نکنه داری چیزی ازمون قایم میکنی کلک؟
°+خندیدن+چی میگی مایک!چرا باید چیزی رو از شما قایم کنم؟!حالا اون به کنار چه خبر؟
•خبر تا دلت بخواد ! ولی جالب ترین خبر مربوط به دیروز بود که تو همین محله اتفاق افتاد!
°تو محله ی خودمون؟! مطمئنی؟
•اره٬قضیه ی دیروز کل مردم محله رو ترسوند!ظاهرا یه زن پشت دیوار همین رستوران نفسای اخر عمرشو کشیده بوده ٬جنازشم الان تو سرد خونست.
°زنه کی بوده؟
•کسی هنوز نمیدونه٬فقط میدونیم یه بچه همراهش بود.
°چه بلایی سر بچه اومد؟
•ببینم نوئا رو یادته؟همونی که اینجا کار میکنه.
°اون پسر بچه رو میگی؟این قضایا چه ربطی به اون داره.
•نوئا دیروز همراه یه بچه که رنگ صورتش مدام از سبز به ابی تغییر میکرد و انگار داشت خفه میشد سر رسید و به رئیس سپردش تا درمانش کنه.بعد ماجرای پیدا شدن بچه رو براش تعریف کرد و ما اونموقع تونستیم بفهمیم که یه زن تو محلمون با یه بچه ویلون بوده.
°بعد چی شد؟
•هیچی دیگه٬بچه الان دست نوئاست و نوئا داره ازش نگهداری میکنه.
°هوممم...
•مشکلی پیش اومده جو؟تو فکری.
°نه چیزی نیست.
•عجیبه..رئیسم دیروز مثل تو وقتی قضیه ی بچه رو فهمید رفت تو هپروت.
°یعنی اونم میدونه؟(بدون توجه به مایک)
•چیرو میدونه؟
°اه هیچی ٬همینجوری از دهنم پرید.
•هنوز فکر میکنم داری یه چیزایی رو ازم پنهون میکنی.
°اوه!ساعتو نیگا ببخشید مایک دیگه باید برم دیرم شد فعلا.
•هعی وایسا حداقل ناهار بخور..
+صدای بسته شدن در+
+قدم زدن+
یعنی ممکنه اون بچه خودش باشه؟درست همونموقع همون زمان و حتی موقعیتشم یکیه!
باید بفهمم اون بچه الان کجاست!اگه خودش باشه..مطمئنا خیلی با ارزشه.
+صدای زنگ موبایل+
مخاطب:اقای جان

°سلام اقای جان حالتو چطوره؟
•ممنون اقای جو مشتاق دیدار+خندیدن+
°میبینم مثل همیشه خوش خنده هستید.
•با تعریفاتون همیشه منو خجالت زده میکند+خندیدن+
°حتی با وجود اینکه هنوز امرالد رو پیدا نکردید بازم جای شکرش باقیه که میخندید.
•+سکوت+ جوری میگین که انگار پیداش کردین اقای جو.
°+خندیدن+هنوز نه٬ولی زیادم ازش فاصله ندارم.
•کی اینطور.... به هر حال من فقط به این دلیل به شما زنگ نزدم.
°منظورتون چیه؟
•یه سر بیاین به سازمان نوا(nova) در مورد مسئله ی مهمی باید باهاتون صحبت کنم.
°کی اینطور...تا ۲۰ دقیقه ی دیگه اونجا میبینمتون.
•منتظرم.
+صدای قطع تماس+

خب ظاهرا باید یه روز دیگه بیام و دنبال جواهرم بگردم..

محل:کهنه خرابه های محله ی فقرنشینان
زمان:۳:۰۰بعد از ظهر

°ای بابا تو اصا قصد خوابیدن نداری نه؟!نکنه میخوای برات لالایی هم بخونم؟!
++گریه کردن++
°جون هر کی دوست داری اروم بگیر .تو که منو کشتی!!
+++گریه کردن+++
°ای بابا باشه! من تسلیم!الان برات لالایی هم میخونم!
+خیره شدن+
*لالا لا چه زیباست خورشیدلالالا
*لالالا به زیبایی طلوعش لالالا
*لالالا به زیبایی غروبش لالالا
*لالالا به زیبایی صدایش لالالا
*لالالا به زیبایی گرمایش لالالا
که میگوید تو تنها نیستی....
+خوابیدن+
°اخیش بلاخره خوابید!

دوباره رفتم تو هپروت...یاد اون افتادم...دلم براش تنگ شده...کاشکی...الان..پیشم بود..
چرا رفتی مادر؟؟
+گریه کردن+

°موندم فردا باید با این بچه چیکار کنم...
بهتره فعلا بگیرم بخوابم..

محله ی فقرنشینان
زمان:۷:۰۰بامداد

+صدای خمیازه+

هوممم ظاهرا فسقل هنوز خوابه...
موقعیت خیلی خوبیه واسه اینکه از شرش خلاص بشم.

+بقل کردن+

°خب دیگه٬بزن بریم!

+قدم زدن+

...............
....
محله فقر نشینان بازار

فکر کنم همینجا جای خوبی باشه.
°اهای مردم!بچه دارم٬بچه ی درشت دارم!تپل دارم!خریدار کسی نیست؟
مردم یه نگاهی بهم انداختن و زدن زیر خنده!
°کجاش خنده داره؟!مگه بچه چشه؟
•پسر جون تو از کسب و درامد چیزیم حالیت میشه؟!
°منظورت چیه؟
•اخه کدوم ادمی میاد وسط بازار جار میزنه من بچه دارم بیاید بخریدش! معلومه کسی نمیاد!
تازه با وضعیت مالی مردم اینجا فکر نکنم کسی بخوادش.
°پس بنظرت باید چیکار کنم؟این بچه یه روزه پدرمو در اورده!اخه چقد باید باهاش سر و کله بزنم؟!
•دیگه خود دانی پسر جون٬اگه نظر منو میخوای بنظرم ببرش یتیم خونه تا اونجا بهش رسیدگی کنن.

چطوری میتونم از شر توئه وروجک خلاص شم...

بهتره برم یه چیزی واسه نوشیدن بگیرم این فسقلی رو حمل کردم حسابی تشنم شد.

یه دکه اونجاست فکر کنم گزینه ی مناسبی باشه..
°سلام خانوم.
•سلام پسرم چیزی میخوای؟
°بله خانم لطفا یه لیوان اب سیب بهم بدین.
•باشه پسرم.
•اینم یه لیوان اب سیب.
°چقد میشه خانم؟
•واسه امروز استثنائن مجانیه.
°میشه بپرسم چرا؟
•کسی چه میدونه شاید همینجوری کیفی...
°+خندیدن+ببخشید خانم که اینو میگم ولی شما واقعا عجیبین.
•ممنون پسرم.
!!!چرا تشکر کرد؟؟بنظر ادم ترسناکی میاد...بهتره زودتر برم...
°خانم دیگه من برم بابت نوشیدنی هم ممنون.
•خواهش پسرم٬به سلامت.

خب ظاهرا دیگه نوبت شیفت کاریم شده چاره ای ندارم جز اینکه این فسقلی رو بسپرم دست یکی از بر و بچ رستوران.

محل:کلوپ اراذل اوباشای فقر نشینا
+صدای باز شدن در+
°سلام بچه ها
•به سلام نوئا چطوری پسر؟میبینم پرستار بچه شدی.+خندیدن+
°هه هه هه خندیدم بلاخره نوبت شما هم میرسه .
•باشه پسر حالا عصبانی نشو٬شوخی بود٬اگه کمکی از دستمون بر بیاد برات انجام میدیم.
°خیله خب ٬پس بیاین این بچه رو بگیرین تا بتونم کارامو بکنم.
•پسر زمان بندی و هم در نظر بگیر.
°چی چی هست؟به جای این حرفا اینو بگیر.+انداختن تو بقلش+خب دیگه من برم ٬بعدا میام خونتون ازت میگیرمش فعلا.

•هعی وایسا!جدی داری میری؟!هعی...

+صدای بسته شدن در+
+قدم زدن+

......
....

محل:رستوران ویکتور محله فقر نشینان
زمان:۸:۰۰ شب
+صدای باز شدن در+
°سلام رئیس.
•اوه!نوئا بلاخره اومدی!برو لباساتو بپوش و کارتو شروع کن.
°چشم.
دقایقی بعد...

سفارش صندلی شماره۱۲ کاپوچینو با شکر اضافه
•بیا بگیرش نوئا.
°باشه.
+قدم زدن+
°بفرمایید اینم سفارشتون.
سفارش بعدی.
°اومدم.

°مایک مطمئنی اون پسره خودشه؟
•اره بابا خود خودشه همون نوئائه که قبلنم دیدیش.
°خیله خب ممنون بابت راهنمایی مایک.
+بلند شدن+
•کجا میری؟
°میرم جواهرمو از اون پسر پس بگیرم.
•جواهر؟...

پایان قسمت ۲
2017/06/20 11:24 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
!Sultan
I’m a girl

*


ارسال‌ها: 2,181
تاریخ عضویت: Oct 2015
اعتبار: 1425.0
ارسال: #4
RE: داستان امرالد
قسمت سوم

««مولود امرالد»»


•اقای تروپ با شما کار دارن°وصل کن •چشم…………
°بفرمایید•سلام اقای تروپ....حالتون چطوره؟°اوه!خانوم دیزی! خوش خبر باشید!چی شده این وقت شب زنگ زدین؟•در مورد جواهری که دنبالش میگردین خبرایی دارم قربان!همونطور که حدس زدید اون بچه خود امرالده.°جدی میگی؟!•بله قربان!دیروز یه پسر اومد و ازم نوشیدنی خرید ٬البته من بهش مجانی فروختم.یه بچه هم بقلش بود اون بچه رو چند دقیقه بقلم گذاشت تا بتونه نوشیدنیشو بخوره و منم از فرصت استفاده کردم و بچه رو چک کردم.°خب چی پیدا کردی؟•یه گردنبند که دور گردنش بود..و علامت خانواده ی تروپ روش حک شده بود٬البته یه چیزی در مورد گردنبند خیلی عجیب بود!°منظورت چیه؟•انگار یه معما پشت این گردنبند بود یا یه سر یا همین چیزایی°………خیله خب ممنونم بابت اطلاعات بابت کاری که کردی دست مزد خوبی بهت میدم•ممنون قربان خدانگهدار+صدای قطع تماس+
ماجرا داره لحظه به لحظه جالب تر میشه+خنده ی بلند+

محل:رستوران ویکتور محله ی فقر نشینان

سفارش شماره ی ۱۷
°بفرمایید سفارشتون اقا.
•هعی نوئا!وقت تلف نکن زود باش بیا!°چشم.
هوووف اینکارا هم که تمومی نداره!...
•ببخشید٬شما نوئا هستید؟°ببخشید من الان وقت ندارم میشه بعدا باهام صحبت کنید.•مشکلی نیست اگه زمانتون کمه میتونم یه کم زمان بخرم.

این یارو دیگه چی میگه؟!نکنه فک میکنه امپراطور یا همچین چیزیه.

°سر اشپز میشه یه لحظه خدمتکارتون رو بهم قرض بدین؟•مشکلی نیست اقای جو میتونین هر چقد دلتون میخواد ازش استفاده کنید °خیلی ممنون.

نه مث اینکه یارو واقعا یه چیزی تو دس و بالش داره!!

°بفرمایید امرتون•+خندیدن+ تا حالا ندیدم کسی باهام به این تندی برخورد کنه!لازم نیست اینقدر رسمی باشی°من همیشه همینطورم ٬میشه برین سر اصل مطلب؟•اوه بله٬من میخواستم ازتون بپرسم که بچه تو دست و بالتون دارید؟°بچه؟!منظورتون چیه؟•خب یکی از دوستام گفته که شما در موقعیتی هستید که شرایط بزرگ کردن یه بچه رو ندارید و از سر قضا یه بچه به طور تصادفی پیدا شده و شما مجبور شدید اونو پیش خودتون نگه دارید٬میخواستم بدونم که میتونید اون بچه رو به من بدید؟°به فرض که یه بچه تو دست و بالم داشته باشم چرا باید بدمش به شما؟•میدونید٬یکی از فامیل های دورمون تازه بچشو از دست داده و شرایط مطلوبی نداره میخواستم یه جایگزین برای بچش پیدا کنم تا از ناراحتی در بیاد و...°هه!اقا دارید کی رو گول میزنید؟فکر میکنید من با این اراجیفا خر میشم؟!•من فقط حقیقتو بهتون گفتم!°مث اینکه اشتباه گرفتین!من اون ادمی که فکر میکنین نیست با اجازه.+بلند شدن از روی صندلی++ تند قدم برداشتن+
هع فکر نمیکنم این ادم انقدر یه دنده و لجباز باشه!این یکی از اونایی که سخت میشه به دام بندازیش.

+قدم زدن+
من چه غلطی کردم؟!اون بهترین موقعیت بود تا بتونم از شر اون وروجک خلاص بشم!واقعا یه تختت کمه نوئا!!.....ولی مطمئنم حسم بهم دروغ نمیگه....اون مرد..بنظر ادم مورد اعتمادی نمیومد.

محل:خانه ی دیوید

+گریه کردن+
•اه چرا اروم نمیگیری؟!تو که سرمو بردی!این شد جواب محبتام؟!
+گریه کردن+
+بقل کردن+
•گریه نکن گریه نکن دختر خوب٬بیا با عمو بازی کن باشه؟چه خانوم خوشگلی٬حالا برو بالا.
+خندیدن+
•هورا خانوم کوچولو بلاخره خندید!حالا یه بار دیگه.
+پرت کردن به بالا+
++خندیدن++
+سوکت+
•خانوم کوچولو تو دیگه شورشو در اوردی!++خندیدن++ •مگه من مسترام هر وقت دلت خواست خودتو خالی میکنی؟!+++خندیدن+++
+صدای زنگ در+
•خدایا این دیگه کیه!
+قدم زدن+
+باز کردن+
•اوه پسر! خدا رو شکر که اومدی!این بچه دل و رودمو در جا در اورده دیگه یه ذره هم نمیتونم طاقت بیارم!
°+خندیدن+داشتی ابتنی میکرده؟•رو تو برم به خدا!بیا داخل یه چیزیم بخور.°نه ممنون وقت ندارم.+سکوت+
•باشه فهمیدم الان میارمش.
+بقل کردن+
+قدم زدن+
•بیا اینم خانوم ایندت!°مسخره میکنی؟•نه!خدا را چه دیدی شاید واقعا شد!°ها؟!•+خندیدن+شوخی بود بابا°خیله خب٬خداحافظ•به سلامت.
..........
.......
.....
زمان:۱۰:۳۹ شب
محل:سازمان نوا در محله ی تانل

°اون مردک!ممکنه تمام نقشه هامو بهم بریزه!دیگه نمیتونم تحملش کنم!•قربان لطفا اروم باشید!°چطوری میتونم اروم باشم؟!اون لعنتی منو تحقیر کرد اونم درست جلوئه اقای تروپ!°اما قربان شما نباید اینقدر عصبانی باشید!اقای تروپ سن و سال کمی داره!فکر نکنم یه ذره هم از چیزی بو برده باشه.•هه!تو دیگه خیلی خوش خیالی!این پسر بچه ای که در موردش داری حرف میزنی یه پسر بچه ی عادی نیست که دنبال اسباب بازی یا بازی های بچگانه باشه اون یه نابغست!
من خودم با چشمام دیدم که چه کارایی از دستش بر میاد.
دقیقا اون روز رو یادمه...اتفاقی که برای کمپانی شین افتاد غیر عمد نبود ......اون پسر....


پایان قسمت سوم
2017/06/21 09:38 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
!Sultan
I’m a girl

*


ارسال‌ها: 2,181
تاریخ عضویت: Oct 2015
اعتبار: 1425.0
ارسال: #5
RE: داستان امرالد
پایان بخش ((مولود امرالد))


قسمت چهارم
کمپانی شین>>


زمان:ساعت 4:00 عصر سال 1995
محل:کمپانی شین


+صدای هم همه ی مردم+


سلام عرض میکنم خدمت همه ی حضار محترم! از همگی مچکریم که برای مراسم یادبود اقای دارن اومدین. ابتدا مراسم رو با سخنرانی پسرشون و جانشین ایشون اقای هولک دارن شروع میکنیم.
_سلام به دوستان ،همکاران و کسانی که لطف کردن و به این مراسم تشریف اوردن. بعد از واقعه ی ناگواری که یه سال پیش رخ داد من نتونستم قبول کنم که این کمپانی بسته شه و با اینکه پدرم این کمپانی رو به نام من نزد اومدم و مسئولیتش رو بر عهده گرفتم،من علاقمندم که پیشرفت کمپانی شین رو هر چه زودتر ببینم و برای انجامش به کمک همکاران و تشویق شما عزیزان نیازمندم ،دیگه حرفی برای گفتن دارم.
+صدای تشویق مهمانان+
+در میان مهمانان+
_پسرم اون مرد رو نگاه کن... نظرت در موردش چیه؟+منظورتون اقای هولک دارنه؟_اره.+بنظر خیلی ادم مورد اعتمادی نمیاد..._چطور شد که به چنین نتیجه ای رسیدی؟+خب طی سخنرانیش اون در مورد اقای دارن یعنی پدرشون صحبت کردن ایشون گفتن که پدرشون با دادن کمپانی به ایشون موافقت نکرده بودن و فوت کردن اونوقت چطوری میشه کسی که مسئول کمپانی بوده بدون اینکه کمپانی رو به نام کسی زده باشه فوت کرده باشه؟+صدای خنده ی بلند+_ها ها ها ها ها پسرم مث اینکه خیلی زود داری بزرگ میشی تعجب میکنم که چطوری شد که انقدر رو من رفتی+لطف دارین پدر._خب دیگه نظرت چیه بریم و یه چیزی بخوریم؟+چشم پدر.
بفرمایید اقا ..
_مچکرم+سلام اقای کیریس یه خورده دیر کردین از شما بعیده!_خیلی متاسفم درگیر مسائل کاری بودم واسه همین دیر شد.خب چه خبر ؟اقای دارن چطورن؟+میخواستین چطور باشن؟همونطوری هستن که همیشه بودن!یه دنده و لجباز!_هه هه هه خانوم دارن اینجوری که شما صحبت میکنین مث اینکه با هم دعواتون شده!+گیریمم شده باشه! به شما ربطی داره؟خیله خب میشه برین سر اصل مطلب؟_بازم نزاشتین جواب بدیم پشت سر هم سوال پرسیدین+خودتون میدونید که.._خیله خب پس میرم سر اصل مطلب . میخواستم در مورد خبرای اخیر ازتون سوالاتی بپرسم.+خیله خب سوالتون چیه؟_در مورد سازمان نوئا ظاهرا خبرای جدیدو شنیدین که کمپانی اقای تروپ با اونا قرار داد بسته+بله شنیدم،حالا این موضوع چه ربطی به من داره؟_میدونید،کمپانی تروپ خیلی قدرتمنده بیشتر اختیارات دست اوناست و همینطور افراد خبره و متشخصی اونجا کار میکنن+خب_خب شما فک کنین کمپانی شین و کمپانی تروپ رو اگه رو یه ترازو قرار بدیم کدوم یکی بیشتر رو ترازو سنگینی میکنه؟+هومم.....
+دقایقی بعد+
_اوه!کیریس ! پسر خیلی وقت بود ندیده بودمت! +سلام چطوری؟راستش این روزا کارا روی هم انباشته شده باید حجمشونو کم کنم._پس سرت حسابی شلوغه! منم این روزا اصا وقت نکردم بیام یه سری بهت بزنم،ببینم داشتی با خانوم دارن در مورد چه چیزی بحث میکردی؟+شرمنده جو نمیتونم فعلا بهت چیزی بگم این موضوع محرمانست!_هع!قبلا چیز محرمانه ای بین ما نبود! خب...کاریش نمیشه کرد نظرت چیه بریم همین اطراف یه قدمی بزنیم؟+نظر بدی نیست بزن بریم..
_قربان لطفا از اینجا دورتر نرید!+باشه همین اطراف یه دوری میزنم و برمیگردم..+اشکال نداره بزار یه خورده بره یه گشتی واسه خودش بزنه_اما قربان اگه گم بشن چی!+نگران نباش این پسره منه میشناسمش هیچیش نمیشه_....
_هعی جو چه جای با صفایی پیدا کردی واسمون اونم تو چنین جایی..+خودت منو خوب میشناسی کیریس من استادم اونم تو پیدا کردن چنین جاهایی.+با هم خندین+_اینو خودمم خوب میدونم.+خیله خب حرف بسه بزن بریم اونجا بشینیم یه خورده با هم حرف بزنیم._اوکی نظر خوبیه.+نشستن+خیله خب بگو ببینم این روزا چه کارایی رو هم انباشته شده بود که نمیزاشت بیای یه سری به ما بزنی!_راستش کارام بیشتر مربوط به پروژه ها و پرونده ها بود ولی خب یه کارای دیگه ای هم داشتم که باید بیرون انجام میدادم ببینم تو جوانا تروپ رو میشناسی؟+هومم..اره چطور مگه؟ شنیدم جدیدا ازدواج کرده_اره،میگن همسرش ادم مایه داری بوده و مسئول یه شرکت تجاری تو اسکاتلنده!+خب چطور شده که اون نظرتو جلب کرده؟_بنظرت اگه خانوم جوانا یه نوه برای اقای تروپ بیاره چه اتفاقی میفته؟+هاع!+خندیدن+پسر تو از الان داری به اونجاش فک میکنی؟!_یه کم بیشتر فک کنم خره! با رابطه ای که تو با کمپانی تروپ داری! میتونیم سهمی تو این قضایا داشته باشیم+پسر خودت میدونی که من دنبال اینجور چیزا نیستم _وقتی دم دستته چرا ازش استفاده نکنی؟!+خودت میدونی گرفتن سهم اونم از این کمپانی خیلی سخته!مخصوصا وقتی مسئول کمپانی اقای تروپه اون ادم خیلی باهوشیه بدون اینکه چیزی بگمم میتونه از نقشمون پی ببره!_اما...+اما نداره بهتره دیگه در موردش حرف نزنیم.
+صدای پا+
هومم جای خوبیه برای اینکه یه خورده با خودم خلوت کنم+سر چرخوندن+ اه... مث اینکه دو نفر اونجا نشستن ..بهتره بهشون محل نزارم و دور بشم..
ها...اون پسره دیگه کیه؟! _هعی جو اون پسره که الان نگامون کرد میشناسیش؟+ها؟!پسر دو دیگه خیلی از غافله خیلی عقبی اون پسر اقای تروپه دیگه!_چی؟! اما اونکه خیلی جوونه مگه میشه پسر اقای تروپ باشه!+تو مگه خبر نداری اون پسر زن دوم اقای تروپه._هاا.. پس بگو چرا اینقده جوونه. اون زن بلاخره کار خودشو کرد ..+اره،این پسره به نظر جانشین خوبی واسه اقای تروپ میاد.._اره یجورایی،ببینیم این پسر قراره تو اینده چیکار کنه!
.................................................................
..........................................
...................
_قربان بلاخره برگشتید!داشتم نگرانتون میشدم!+لازم نیست انقدر نگران من باشی! من دیگه بچه نیستم که نیاز به کسی داشته باشم.
_چه شده پسرم؟بنظر عصبی میای!+هیچی نشده پدر فقط نتونستم جایی واسه خلوت کردن پیدا کنم+خنده ی بلند+مث اینکه کاملا رو خودم رفتی!هعی ماری برو به گیریک بگو ماشین حاضر کنه تا بیایم_چشم قربان!
............................
+خانه ی اقای تروپ+
_سلام خوش اومدید قربان+سلام...جوانا خونست؟_بعله قربان خونه هستن از منم پرسیدن که خونه هستید یا نه ظاهرا باهاتون کار داشتن +بهش بگو بیاد اتقام_بله قربان+صدای تق تق در+بیا تو_سلام پدر+سلام ،کاری با من داشتی؟_بله،میخواستم در مورد فرد ازتون بپرسم،میشه بگین کجا فرستادینش؟+جای دوری نفرستادمش فقط به یه مسافرت کاری کوتاه نگران نباش زود برمیگرده._خیله خب....پدر+بله؟_قول بدین فرد رو وارد قضایای کاریتون نکنید نمیخوام اونم درگیر این چیزا بشه خودتون میدونید اون تو این چیزا وارد نیست و تازه...+تازه چی؟_اون...مث شما نیست! ببخشید دیگه باید برم.+صدای بسته شدن در+ مث اینکه این دختر هنوز به این قضایا عادت نکرده .. از کوچیکیش همینطور بود همیشه نگران بقیه بود اما فکر نمیکردم یه روزی بشه که اون از کارایی که بخاطرش انجام میدم خوشش نیاد......
+اتاق خدمتکاران+
عجب دنیایی شده ها! هعی به ما میگن اینکارو بکن اونکارو بکن یه خورده هم برامون ارزش قاعل نیستن!_میخوای چیکار کنن قند و نبات بدن خدمتتون؟!+ایشش تو هم فقط تو ذوق بزن!_خیله خب حالا +هعی شما دو تا! دوباره جیم شدین واسه دعوا کردن!_خانوم ماری!!+بدوِئین برین سر کاراتون ! انقدم تنبلی نکنین زود باشین!
_چشم..+دویدن+ هاه...از دست این خدمتکارا هنوز جایگاه خودشونو نمیدونن...و امروز..اقای تروپ بعد از مراسم زیاد خوشحال بنظر نمیرسید یه حسی بهم میگه بزودی قراره اتفاقاتی بیفته...........



پایان قسمت چهارم..
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2017/07/13 05:40 PM، توسط !Sultan.)
2017/07/13 05:39 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents [داستان] آدمانتِم dot. 4 1,666 2021/05/19 09:32 PM
آخرین ارسال: dot.
  داستان:در مرز مشترک آتیش پاره 7 2,327 2021/04/21 07:06 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
documents (داستان کوتاه) انتظار Ilyaa_JA 0 1,013 2021/04/17 04:29 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA
One Piece-1 [داستان] جلگه‌ی بایر dot. 1 1,159 2021/03/10 12:12 AM
آخرین ارسال: dot.
  کلکسیون داستان های کوتاه دارسی ال.سی dot. 2 1,200 2021/01/24 11:31 PM
آخرین ارسال: dot.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان