زمان کنونی: 2024/11/06, 05:07 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 05:07 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان عشق صورتی

نویسنده پیام
.Nona.
Korean love



ارسال‌ها: 323
تاریخ عضویت: Nov 2015
اعتبار: 129.0
ارسال: #1
zجدید داستان عشق صورتی
همیشه با حسرت به تلوزیون نگاه میکردم و با خودم میگفتم : مگه من چی از این خواننده های کره ای کمتر دارم؟
چرا اونا تونستن خواننده بشن و من نه!! کجای اینا خوشگله؟تازه همینشو هم با

عمل به دست آوردم حالا خوبه من عمل نکردمو اینقدر خاطر خواه دارم اما این دل

داری ها هیچ وقت پاسخوی سوالا ی من نبود...!!

فک میکردم اگه من بیام کره میتونم اون چیزی که می خوام بشم یه خواننده یا یه

بازیگر ، اما چیزی جز حسرت و افسوس خوردن آیدم نشد که نشد.

داشتم به همین چیزا فکر میکردم که یه دفعه صدای خواهرم اومد: نویسا، نویسا

چشات کور شدن از بس به این تلوزیون زل زدی، بیا غذاتو کوفت کن یخ کرد به

خدا.گفتم: تو بلد نیستی درست حرف بزنی؟ پرووووو مامانم: بسه دیگه دخترا خب

راس میگه خواهرت بیا غذاتو بخور.

بعد از خوردن غذا من اون پوستری رو که امروز صبح چسونده بودن به دیوارو نگاه

میکردم. رو اون نوشته بود که دابل اس امشب کنسرت دارن!!! من از خوشحالی

داشتم بال در میو وردم. چون خیلی دلم میخواست دوباره برا یه لحظه هم که شده

ببینمشون. همین که من محو تماشای پوستر بودم مامانم اومد پیشم و گفت: این

طور که معلومه دبل اس کنسرت داره درسته؟گفتم:آره مامان: می خوای

بری؟گفتم: واه مامان از اون حرفا بودا مگه ممکنه که دابل کنسرت داشته باشه و

من نرم ؟تا به حال چنین چیزی سابقه داشته؟

مامان: هیچی گفتم شاید نظرت عوض شد . من فقط یه لبخند زدمو هیچی نگفتم.

حدود ساعت 7 عصر بود من سریع حاضر شدم که برم و بلیط بگیرم .

نفس(خواهرم): نویسا یه چیزی بگم قبول میکنی؟ -بستگی داره چی باشه.نفس:

بیام باهات کنسرت. گفتم: بله؟ بله؟ چه غلطا بچه برو بشین درستو بخون!! تو و چه

به این کارا بدو بینم.تازه ازاین گذشته می دونی که چقدر پول بلیط گرون شده من

پول ندارم، وضعیت مالیمونو هم که که می بینی؟ بی چاره مامان برا اینکه خرج مارو

دربیاره میره تو خوشکشویی کار میکنه منم پولی که در میارم براش کلی زحمت

میکشم می دونی گارگری تو رستوران چه قدر سخته؟ تازه برا همین اوضاع هم من

مجبورم تو سالی برمو یک یا دو کنسرت از دبلو ببینم . حالا فهمیدی چرا هیچ وقت

تورو با خودم نمی برم؟ نفس: باشه بابا !! این داستانا رو اینقدر برام گفتی که تا

تهشو می دونم .برو برو نمی خواد اینقدر مزه بریزی!!! عکسم ازشون بگیر.

گفتم: قربون خواهر گلم برم وای وای خیلی دیر شده باید برم، فعلا بابای.

نفس: برو برو ایشالا که دیگه بری و بر نگردی!!! خودشیرن بی ادب!!( اینارو آروم

گفت که من نشونم).من سوار تاکسی شدم و خیلی سریع خودمو رسوندم اما تا

من رفتم کنسرت شروع شده بود و اونقدر آدم اومده بود که جایی واسه من نزاشته

بودن. بلا خره بعد از کلی دعوا که با مدیر کنسرت کردم به من اجازه داد تا برم.

از بس که جا ها تنگ بود من رفتم و سر اون سکویی که روش آهنگ می خونن

نشستم البته این به نفع من بود چون می تونستم از زاویه ی خیلی خوبی

ببینمشون . بعد از تموم شدن کنسرت من از دری رفتم که دابل خارج میشدن ..!

اما خیلی به طور اتفاقی دیدم کیو داره با مدیر گروه صحبت میکنه. خواستم برم

ازش امضا بگیرم اما حس فضولی بهم میگفت که گوش بده ببین دارن چی میگن.

مدیر: من متاسفم ولی نمی تونم قبول کنم. کیو: اما زیاد که طول نمیکشه فقط 9

ماه خواهش میکنم تا اون موقع یه کسی دیگه می تونه جای من بیاد. این طور گروه

از هم نمی پاشه تازه می تونید تا زمانی که بر میگردم قرار دادمو تموم کنیدو پولمو

بدید به اونی که می خواین بیارینش. مدیر: حالا بگو چرا می خوای بری نیو یورک؟

کیو: راستش حس میکنم که هپاتیت دارم ،مدیر: چی؟ حس میکنی؟ کیو: هنوز

معلوم نیست باید برم آمریکا تا اونا تشخیص بدن برا همینه.و در اونجا دوره درمانیو

بگذرونم. مدیر: خب باشه من در بارش فکر میکنم کیو: فقط کسی نفهمه که من

این بیماریو دارم خواهش میکنم. بگین برا یه کاری می خواد برم آمریکا. همین.

مدیر یه لبخند زد و گفت باشه خیالت راحت فرا می تونی بری منم میرم دنبال یه

خواننده ی دیگه تا زمان باز گشتت.کیو: مرسی واقعا ممنونم و احترام گذاشتو

رفت . حرفای اونا منو حسابی تحت تاثیر قرار داد با خودم گفتم: آره این همون

فرصتیه که دنبالشم گروه دبل اس خودشه من میرم دبل اس501 وای خدا ازت

ممنونم.

 
2016/08/09 11:02 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents [داستان] آدمانتِم dot. 4 1,669 2021/05/19 09:32 PM
آخرین ارسال: dot.
  داستان:در مرز مشترک آتیش پاره 7 2,327 2021/04/21 07:06 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
documents (داستان کوتاه) انتظار Ilyaa_JA 0 1,014 2021/04/17 04:29 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA
One Piece-1 [داستان] جلگه‌ی بایر dot. 1 1,161 2021/03/10 12:12 AM
آخرین ارسال: dot.
  کلکسیون داستان های کوتاه دارسی ال.سی dot. 2 1,203 2021/01/24 11:31 PM
آخرین ارسال: dot.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: