زمان کنونی: 2024/11/06, 05:03 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 05:03 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان دارک وب

نویسنده پیام
amirmohammad
Recluse gnostic



ارسال‌ها: 3,435
تاریخ عضویت: Mar 2014
ارسال: #1
documents داستان دارک وب


DARK WEB
دارک وب
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

Info

دارک وب
شاید خیلی از شماها با این کلمه آشنایی نداشته باشید
دارک وب قسمت از دیپ وب است که در فضای مجازی قابل ردگیری نیست
همین ماجرا ایده شد تا من نیز مانند سایر دوستان دست به قلم بشم و داستانی با مضمون دارک وب برای شما بنویسم
تا هم شما رو درباره این قسمت تاریک فضای مجازی آشنا کنم و هم بعد از مدت ها با این بخش دوست داشتنی همکاری داشته باشم
امیدوارم از خواندن این داستان لذت ببرید

(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/08/09 12:52 PM، توسط amirmohammad.)
2016/08/04 07:44 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
amirmohammad
Recluse gnostic



ارسال‌ها: 3,435
تاریخ عضویت: Mar 2014
ارسال: #2
RE: داستان دارک وب
قسمت اول

مکان :کرمانشاه -طاق بستان
ساعت: 23:00

دور تا دور عمارت باستانی نوار زردی که مخصوص پلیس بود دیده میشد.
جو بسیار متشنج بود زیرا جنازه ای در آن حوالی به چشم میخورد که سر بر تن نداشت.در چهره ماموران نیروی انتظامی،آشفتگی خاصی مشاهده میشد.همه افراد حاضر در صحنه در این فکر بودند که آیا این قتل تحت تاثیر یک دعوای خیابانیست یا ماجرا چیز دیگری را بیان میکند

مکان :مازندران-جنگل های 2000
ساعت: 23:07
جنگل های گلستان که همواره در فصل تابستان مملو از مسافران زیادیست اینبار یک شب پر تنش را سپری میکند زیرا درست چهل دقیقه پیش، با فریاد مسافری که ترسان و لرزان جیغ میکشید همه را ترساند و مردم را دور جنازه ای بی سر جمع کرد.

مکان :تهران -پارک اب و آتش
ساعت :23:32
همگی در حال فرار از روی پل طبیعت بودند.هیچ کس آرام و قرار نداشت.فضا پر بود از فریاد های پی در پی زیرا جنازه ای بی سر در کنار نرده ها رها شده بود و همه را به ترس وا داشت


مکان :نامعلوم
ساعت 24
هیچ وسیله روشنایی در اتاق یافت نمیشد
تنها روشنایی داخل اتاق نور مانیتوری بود که مردی میانسال دربرابر آن قرار داشت و در حال خواندن خبری بود که در صفحه مانیتور به چشم میخورد
متن خبر این چنین بود:جنازه های بی سر تمام جهان را به ترس وا داشت

در همین حین مرد به تلفنی که در سمت چپ مانیتور قرار داشت چنگ زد و با صدای آرام این عبارت را بیان کرد:
داخلی 713

پایان قسمت اول

 
2016/08/04 07:46 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
amirmohammad
Recluse gnostic



ارسال‌ها: 3,435
تاریخ عضویت: Mar 2014
ارسال: #3
RE: داستان دارک وب
قسمت دوم:

مکان:اسپانیا-محله لارمبلا
ساعت:2 بامداد
 
روزبه در خواب عمیقی غرق شده بود و با هر تکانی که به بدن خود میداد تخت کهنه را به صدا در می آورد که ناگهان گوشی تلفن به صدا در آمد.روزبه با وجود اینکه در خواب عمیق خود به سر میبرد با اولین زنگ بلند شد و بر روی تخت نشست و با نگاه تامل برانگیزی به تلفنی که در کنار تخت قرار داشت نگاه مختصری انداخت.او که با هویت جعلی وارد این هتل شده بود و کسی از هویت اصلیش باخبر نبود نمیدانست چه کسی این موقع شب با او کار دارد.با وجود چنین افکاری بعد از چند ثانیه گوشی را برداشت و با صدای آرام خود گفت:
روزبه:الو
ماریا:خط رو هک کردم و یک دقیقه بیشتر زمان ندارم.رییس دستور داده همه ماموران ویژه اش جمع بشن.اینطور که پیداست درجه اهمیت ماموریت بسیار بالاست.
روزبه:چقدر زمان دارم؟
ماریا:7 ساعت
روزبه بدون هیچ خداحافظی گوشی را قطع کرد و فورا به ساکی که در زیر تخت خود قرار داشت چنگ زد و آن را بر روی تخت قرار داد و پاسپورت خود را که در جیب جلویی قرار داشت برداشت.سپس با دستمال پارچه ای که در جیب عقبی ساک وجود داشت تمام اثر انگشت های خود را که درون اتاق موجود بود و احتمال ردگیری وی وجود داشت را پاک کرد و سپس از اتاق خارج شد.
کارهای تحویل اتاق با وجود هتل دار خواب آلودش زیاد دیری نپایید و همه چیز برای بازگشت به مرکز فراهم شده بود.
 
مکان:اسپانیا-فرودگاه باراخاس
ساعت 4:30 بامداد
به لطف بلیط های لحظه آخری.روزبه توانسته بود صندلی را در انتهای هواپیما که به مقصد رم در حال پرواز بود را برای خود رزرو کند.تنها چند ساعت دیگر با مقر فرماندهی فاصله نداشت و او بی صبرانه منتظر دریافت ماموریت خود بود.

مکان:ایتالیا-رم
 ساعت: 9:00

همه افراد نیروی ویژه در زیر خیابان رم گرد هم آمده بودند تا فراخوانی که رییس ستاد به آن ها داده بود را اجرایی کنند.همگی گرد میزی جمع شدند تا ماموریت خود را دریافت کنند.
همه در فکر فرو رفته بودند که ناگهان مردی با قدی متوسط وارد اتاق میز گرد شد.او کسی نبود جز روزبه.ماموری که در 6 سال خدمت خود کارهای بزرگی را انجام داده.
حال حضور روزبه و سایرین نوید شروع یک ماموریت خطرناک را میداد.
روزبه با پیدا کردن ماریا درمیان حاضرین در کنار وی نشست و منتظر رییس ستاد شد.

درست یک دقیقه بعد فردی بلند قامت با بدنی تنومند و چهره شکسته وارد اتاق شد.او کسی نبود جز الکساندر.
او کسی بود که این سازمان را تاسیس کرده بود و برای سر پا نگه داشتن این سازمان سختی های بسیاری را تحمل کرده بود

او پس از مکسی و آنالیز کردن حضور افرادش شروع کرد به صحبت کردن:
الکساندر:ماموریت این بار شما همچون سال 2014 تحت تاثیر دارک وب است

پایان قسمت دوم
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/08/05 09:15 AM، توسط amirmohammad.)
2016/08/05 09:01 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
amirmohammad
Recluse gnostic



ارسال‌ها: 3,435
تاریخ عضویت: Mar 2014
ارسال: #4
RE: داستان دارک وب
مکان:امریکا-سازمان وزاررت اطلاعات آمریکا
زمان: 20 ژانویه،سال 2014 میلادی

تمام افراد بلند پایه سازمان اطلاعات آمریکا و همینطور سازمان یورو پلو گرد هم جمع شده بودند تا ااز بزرگترین پولشویی تاریخ که هیچ کس از کم و کیف آن با خبر نبود، پرده بردارند.

چندی بعد فردی جوان با ظاهری ژولیده که عینکی بر صورت داشت وارد اتاق سمینار شد.
فرد جوان :سلام خدمت همه حاضرین.بنده مشاور کامپیوتری سازمان سیا هستم.شاید برای خیلی هاتون این سوال پیش بیاد که چرا برای منهدم کردن یک سازمان پولشویی حضور یک متخصص کامپیوتر الزامیه.
خب من برای پاسخ به این سوال یک سوال دیگه براتون طرح میکنم که چرا این سازمان ریشه دار پولشویی با این وسعت از دید شماها پنهان مونده؟
جواب این سوال این هستش که این سازمان برای پولشویی از یک ترفند خاص استفاده میکنه که این سازمان رو غیر قابل رد گیری میکنه.
اما به لطف یکی از ماموران ISN(international stroke group) که همتون با این گروه آشنایی دارید (گروه ضربت بین المللی یک گروه مزدبگیر از افراد کارکشته نظامی است که تحت امر ژنرال الکساندر مشغول به کارند که همیشه ماموریت های غیر ممکن جهان به این گروه واگذار میشه) که این فرد در یکی از ماموریت های خود متوجه این سازمان میشه و اطلاعات این سازمان رو در اختیار ما قرار داده که بهتره برای توضیحات بیشتر ایشون رو به این جایگاه دعوت کنم.اقای روزبه لطفا تشریف بیارید.
روزبه :ممنون اقای I(برگرفته از نام It(

همه حاضرین با تعجب به گوشه سالن نگاه انداختند. هیچ یک از آن ها متوجه حضور این فرد در سالن سمینار نشده بودند.
روزبه با گام های مطمئن به سمت نمایشگر سالن قدم برمیدارد و بدون هیچ مقدمه ای شروع به توضیح اطلاعات میکند
روزبه :خب من با همراه یکی از هم کارانم توی یک ماموریت فوق محرمانه بودم تا یکی از کارتل های مکزیک رو به دام بندازم که پس سرنگونی این کارتل و بازبینی اطلاعات متوجه پولشویی این فرد توسط یک سازمان سری شدم که این سازمان در یک جای نامعلوم به کار خودش میپردازه.پس از بررسی هایی که با هم کارم انجام دادم و همینطور همکاری با یکی از هکر های سازمانم متوجه شدم این سازمان از دیپ وب استفاده میکنه. لطفا کسانی که با دیپ وب آشنایی ندارن اعلام کنند تا اقای I براشون توضیحات لازم رو بده.

با گفتن این حرف یک سری از حاضرین خواهان توضیح این کلمه شدند.
بخاطر همین روزبه جای خودشو رو به I داد.

اقای I: خب دیپ وب یک بخش از فضای مجازی به حساب میاد که غیر قابل ردگیری است و با مرورگر عادی غیر قابل مشاهده است و فضای گسترده تری از فضای مجازی که هممون باهاش هرروزه سرکار داریم، شامل میشه و هرهفته برای عدم ردگیری آدرس سایت عوض میشه.
اینطور که دوست خوبم روزبه توضیح داد با دیپ وب کارهای غیر قانونی انجام میگیره که این زیر شاخه از دیپ وب، دارک وب نامگذاری میشه.

پس از توضیحات I و بیان مستندات روزبه، برنامه ای برای همکاری این سه بخش برای سرنگونی این سازمان توسط روزبه اعلام گردید تا شروع ماموریت کلید بخورد.

مکان :آمریکا -صحرای نوادا
زمان :25 ژوئن، سال 2014

روزبه :ماریا این آخرین فرصتمونه. پس خوب هواستو جمع کن.من و ورکوف الان،دقیقا توی محلی هستیم که تو مختصاتش رو بهمون دادی اما اینجا چیزی جز شن های صحرا نمیبینیم.
ماریا:ورکوف با اون دستگاهی که سازمان بهت داده نیم متر از شن رو حفر کن تا به دریچه برسید درضمن به روزبه بگو اینقدر غر نزنه.

پس از حفاری و رسیدن به دریچه،روزبه فورا بی سیم خود را در می آورد.

روزبه :گروه پشتیبانی، من و ورکوف دریچه رو پیدا کردیم و با اعلام کلمه رمز شما وارد عملیات میشید. تکرار میکنم تا وقتی من کلمه رمز رو نگفتم هیچکدومتون قدم از قدم بر نمیدارید.تمام.

ورکوف :پسر تو چقدر مغروری.ما باید همه با هم توی این عملیات شرکت کنیم نکنه یادت رفته؟ مثل اینکه میخوای تمام افتخارات رو نسیب سازمان خودمون کنی؟بدبختمون نکنی؟
روزبه :تا حالا بهت گفتم چقدر زیاد حرف میزنی؟ از وقتی ازدواج کردی خیلی رو اعصاب من میری. یادم باشه جلوی ماریا زیرآبتو بزنم
ورکوف :دهنت سرویس، اخه کدوم رفیقی، زیرآب دوستشو پیش همسرش میزنه؟
روزبه :پس دهنتو ببند. میخوام وارد دریچه بشم

پس از باز کردن دریچه، روزبه پیش دستی کرد و ابتدا خود وارد دریچه شد.
با پایین رفتن از نردبانی که تنها راه اتصالی دریچه به مکان داخلی بود،ورکوف و روزبه هم چنان در حال کل کل کردن با یکدیگر بودند که در آخر به انتهای نردبان رسیدند.

روزبه مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهگه وقتشه به زنت خودی نشون بدی و بهش بفهمونی که لیاقتشو داری.
ورکوف:تو هم که هی ماریا رو بکش وسط

پس از نردبان این دو وارد دالانی تاریک شدن و چیزی به جز تاریکی نمیدیدند.

روزبه :ماریا راهنماییمون کن.کجا باید بریم.
روزبه :ماریا؟ لعنتی مثل اینکه ارتباطمون قطع شده.ورکوف باید خودمون دست به کار شیم.

پس از پرسه زدن در دالان و پیدا نکردن حتی یک فرد زنده و همینطور انبار پول ها این دو کلافه شده بودند.

روزبه :این دیگه چه وضعشه؟ یعنی ماموریت لو رفته؟

بنگ.بنگ

روزبه با شنیدن صدای گلوله فورا به گوشه دیوار چمباتمه میزند و صورت خونین ورکوف را مشاهده میکند

روزبه :ورکووووف؟لعنتی.

بنگ بنگ.
تیرها به صورت رگباری شلیک میشد و از رد صدای گلوله ها اینطور که پیدا بود از قسمت جلویی دالان شلیک میشد.

افراد مصلح :خودتو تسلیم کن.عمرا بتونی حریف ما بشی. ما از نظر تعداد برتری کامل داریم.
روزبه :حالا بهتون میگم با یک ایرانی درگیر شدن چه تبعاتی داره.

روزبه با تردستی یک نارنجک و یک گاز اشک آور به طور هم زمان به سمت افراد مصلح پرتاب میکند. و پس از پرتاب به صورت پیاپی به شلیک خود ادامه میده. پس از یک دقیقه حمله نفسگیر،تمام حاضرین را به قتل میرساند سپس به سمت بدن ورکوف میرود تا از وضعیتش با خبر شود.

روزبه :لعنتی،لعنتی،رفیق یک چیزی بگو. من جواب ماریا رو چی بدم؟ همش تقصیر منه.باید به حرفت گوش میدادم و با افراد واحد عملیات وارد دالان میشدین. لعنت به من.هیچ وقت خودمو نمیبخشم.

ورکوف با تیری که به سرش اصابت کرده بود فورا مرده بود و حتی توانایی خداحافظی با رفیقش را نداشت.
روزبه که صدای گام های افراد دیگر را میشنود فورا به خود می آید و با حالت جنون به سمت افراد یورش میبرد.

طبق گزارشات محرمانه ای که در وزارت اطلاعات آمریکا موجود است.روزبه به تنهایی همه افراد سازمان را کشت و سپس ماموران او را در حالت بی هوشی،همراه با یک قبضه قمه در انتهای دالان پیدا کردند و اطلاعات واضح دیگری در دسترس نیست

با مرور این خاطرات از دید ماریا که هنگام ورود روزبه به داخل سالن در ذهنش مرور شد مشتش را فشرد و سپس تمام توجهش را به الکساندر معطوف کرد.

پایان قسمت سوم






 
2016/08/07 11:20 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
amirmohammad
Recluse gnostic



ارسال‌ها: 3,435
تاریخ عضویت: Mar 2014
ارسال: #5
RE: داستان دارک وب
روزبه پس از شنیدن کلمه دارک وب نیم خیز شد و فورا دستش را بالا برد و رو به الکساندر گفت:
روزبه :ژنرال،این ماموریت هرچی باشه من تا تهش هستم و میخوام خودم به تنهایی انجامش بدم.
الکساندر:کاری نکن از سالن پرتت کنم بیرون.اروم بگیر. بزار حرفام تموم شه.در ضمن نکنه گندی که سر ورکوف زدی رو فراموش کردی؟ بعد اون ماموریتت خواستی همه ماموریت هاتو تنهایی انجام بدی و من هیچ مخالفتی نکردم اما این داستانش فرق میکنه.درضمن مگه قانون ما رو یادت رفته؟ میخوای دوباره بهت یادآوری کنم؟نباید توی ماموریتت احساساتت رو دخیل کنی. فهمیدی؟

روزبه با شنیدن حرفهای الکساندر بر روی صندلی اش نشست و دست راستش را به نشانه خشم مشت کرد.

الکساندر :یک فرد ناشناس ساعت 23:47 دیشب ایمیلی بهم داد.اینکه آدرس ایمیلم رو چطوری بدست آورد جای بحث داره اما چیزی که باعث تعجبم شده اینه که این فرد چطوری قبل از بررسی های نیروهای پلیس کشورهای مختلف به چنین اطلاعاتی دست پیدا کرده! الان ایمیل رو در اختیارتون میزارم تا از کم و کیف ماجرا با خبر بشید.

الکساندر فورا پشت میزش رفت و لب تابش را باز کرد و متن ایمیل رو برروی صفحه نمایشگر به تصویر در آورد.متن ایمیل بدین شرح بود:
آدم های بی سری که در جای جای جهان پخش شده هرکدام ناشی از مبارزات تن به تنیه که در مراکز مختلفی اتفاق افتاده و فیلم های این مبارزات تحت دارک وب در اختیار کاربران سایت بخصوصی قرار گرفته .اگه دوست دارید از اطلاعات بیشتر باخبر شوید راس ساعت 18 منو در زیر برج ایفل ملاقات کنید.لازم به ذکره که فقط روزبه رو ملاقات خواهم کرد. اگر کس دیگه ای رو همراه با روزبه به فرانسه بفرستید فورا با خبر خواهم شد و ملاقات رو کنسل خواهم کرد.

همه با دیدن متن ایمیل به روزبه خیره شدند و نمیدانستند داستان از چه قرار است.بعد از چند ثانیه سکوتی بر فضا حکم فرما بود الکساندر از جای خود بلند شد و رو به حاضرین قرار گرفت.

الکساندر:همونطور که خبر دارید مشخصات افراد ما محرمانست و کسی از اطلاعات فردی افراد ما با خبر نیست اینکه این فرد از اسم روزبه با خبره خودش جای سواله.تنها افراد بلند پایه دنیا از اطلاعات افراد ما باخبرند. روزبه برای این مسئله جوابی داری؟

روزبه که خود از تعجب دهانش باز مانده بود دوباره نیم خیز شد.

روزبه :خب ژنرال این خودش دلیل محکمی نیست که به تنهایی ماموریت رو انجام بدم؟
الکساندر:من ازت راهکار نخواستم.جواب سوالمو بده!
روزبه :ژنرال خودتون که با خبر هستید من تمام ماموریت هامو به تنهایی…

الکساندر وسط حرف روزبه پرید و با حالت عصبانیت گفت:

الکساندر:این جواب سوالم نیست.تو در حین ماموریتت در این شش سال با کسی آشنا شدی که از اسم واقعیت باخبر باشه؟
روزبه :نه قربان
الکساندر:خب… پس برای فهمیدن این سوالات راهی ندارم جز اینکه روزبه رو به تنهایی به فرانسه بفرستیم و از طریق ماهواره رد کارهای روزبه رو زیر نظر داشته باشیم.
من از رییس جمهور فرانسه میخوام که ماموران اطلاعاتش رو در اختیار ما قرار بدن تا اگر این حرکت تله ای بیش نبود، وارد عملیات بشن.روزبه آماده شو.مقدمات حرکتت رو برنامه ریزی کردم. وسایلتو بردار و برو.

مکان :فرانسه -پاریس-فرودگاه شارل دوگل
زمان :16:30

روزبه :من به پاریس رسیدم اینطور که پیداست چیز عجیبی منو تهدید نمیکنه و کسی زیرنظرم نداره. توی تصویرهای ماهواره ای متوجه چیز خاصی نشدی؟
ماریا: نه.مثل اینکه واقعا تله ای در کار نیست. اگه متوجه چیز خاصی شدم خبرت میکنم.
روزبه :ماریا هیچ وقت فرصت نشد درباره مرگ ورکوف ازت عذرخواهی کنم. لطفا منو…
ماریا:الان وقت این حرف ها نیست.تمرکزتو روی ماموریتت بزار.

روزبه با نگاه هایش تمام سالن فرودگاه را از نظر گذراند و فورا فرودگاه را ترک کرد.با عبور از درهای فرودگاه سوار تاکسی شد که بیرون فرودگاه پارک شده بود.
روزبه با زبان فرانسوی که دست و پا شکسته بلد بود به راننده فهماند که قصد دارد به محل برج ایفل برود.

بعد از حرکت همچنان نگاه روزبه، به اطرافش بود.هیچ چیز خاصی وجود نداشت و همین مسئله شک روزبه را دو چندان کرده بود.

مکان :فرانسه-پاریس
زمان :17:50

روزبه :من الان نزدیک برج ایفلم و ازدحام جمعیت خیلی زیاده اما چیز مشکوکی رو نمیبینم
ماریا:منم چیز خاصی نمیبینم و اگر چیز خاصی دیدی با اسم رمز عقاب بگو تا ماموران فرانسه وارد محل بشن.
روزبه:باشه

ساعت،شش غروب بود و هنوز روزبه زیر برج ایفل بود و از میان جمعیت کسی را ندیده بود تا با وی ارتباط برقرار کند و اطلاعاتی را که قرار بود تحویل وی دهد را…
روزبه :نکنه سر کارم خبری….

در همان لحظه فردی به او تنه زد و رفت.روزبه متوجه شد جیب چپ شلوارش پس از برخورد مقداری سنگین شده است.او فورا دست به جیب شد و متوجه شد موبایلی در جیبش قرار دارد و مشغول زنگ خوردن است.
او بین دو راهی قرار داشت. نمیدانست تلفن را جواب دهد یا اینکه ماریا را از اتفاقی که افتاده بود با خبر سازند اما پس دو ثانیه تصمیم گرفت ریسک کند و تلفن را جواب دهد:

روزبه :الو
فرد ناشناس :از برج بالا بیا. من خودم باهات ارتباط برقرار میکنم

تلفن قطع شد.روزبه از طریق صدا فرد پای تلفن را نشناخت زیرا فرد از طریق پارازیت صدای خود را تغییر داده بود.
روزبه همچنان سردرگم بود چون نمیدانست این فرد کیست که علاوه بر اسمش حتی چهره اش را هم میشناخت.

روزبه :ماریا من دارم از برج بالا میرم... ماریا؟... ماریا؟لعنتی مثل اینکه ارتباطمم قطع شده.

روزبه به محض بالا رفتن از پله ها دستی را بر روی شانه سمت راستش احساس کرد. به محض برگشتن و دیدن فرد با تعجب گفت:
ورکوف

پایان قسمت چهارم
2016/08/09 12:51 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents [داستان] آدمانتِم dot. 4 1,669 2021/05/19 09:32 PM
آخرین ارسال: dot.
  داستان:در مرز مشترک آتیش پاره 7 2,327 2021/04/21 07:06 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
documents (داستان کوتاه) انتظار Ilyaa_JA 0 1,014 2021/04/17 04:29 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA
One Piece-1 [داستان] جلگه‌ی بایر dot. 1 1,161 2021/03/10 12:12 AM
آخرین ارسال: dot.
  کلکسیون داستان های کوتاه دارسی ال.سی dot. 2 1,202 2021/01/24 11:31 PM
آخرین ارسال: dot.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان