زمان کنونی: 2024/11/06, 12:51 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 12:51 PM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 4.55
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بازی سرنوشت

نویسنده پیام
Sherlock Holmes
کارآگاه پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,205
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 1481.0
ارسال: #51
RE: بازی سرنوشت
-بازی سرنوشت-
فصل هفتم - جانشین
بخش سوم

عصرو توی کتابخونه گذروندم . همه کتاب های قدیمی و کسل کننده بودن . حتی بعضی هاشون آنقدر قدیمی بودن که به یه اشاره خورد میشدند و روی زمین می ریختند . وقتی داشتم کتاب های قطور یکی از قفسه هارو نگاه میکردم ، پام به چیزی گیر کرد . اون چیز ، یه کتاب کهنه و ضخیم بود که روی زمین افتاده بود . با کنجکاوی برش داشتم و به جلدش نگاه کردم ، هیچ اسمی نداشت .


مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه


کتاب سنگین بود ، مجبور شدم روی میز بذارمش تا دستم درد نگیره . صفحه اولو باز کردم . نوشته شده بود :« دراکولای ایران ، شماره ۴ » . ورق زدم :« قربانی اول - مریم ، سی و یک ساله ، ساکن روستای سفید ، فرزند شروین .» پایین این متن ، یک اثر انگشت هم وجود داشت . البته نه با جوهر ؛ بلکه با خون .
بازم ورق زدم ، توی تمام صفحات اسم یه شخص با اثر انگشت وجود داشت . بالاخره به صفحات آخر رسیدم . جلوی اسم پنج نفر هنوز اثر انگشت نخورده بود . آخرین صفحه ، اسم منو نوشته بود !
اشتباه نکرده بودم ، اسم من واقعا اونجا بود !
« پایان زندگی ارمیا . شیوه مرگ : فرو رفتن چیزی در قلب . جانشین : اریسا ، بیست ساله ، ساکن تهران ، فرزند مسعود .»
این نوشته ها ... چه معنی میدادن ؟
ضربان قلبم تند شد . احساس میکنم میدونم معنی اینا چیه ...
به زودی ارمیا ، چهارمین دراکولای ایران خواهد مُرد و من ، اریسا ، جانشین و ادامه دهنده راه او خواهم بود .

ادامه دارد....
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/07/30 02:52 PM، توسط Sherlock Holmes.)
2016/07/30 01:17 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Sherlock Holmes
کارآگاه پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,205
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 1481.0
ارسال: #52
RE: بازی سرنوشت
-بازی سرنوشت- 
فصل هفتم - جانشین 
بخش چهارم 

شب شده بود . توی اتاق نشیمن ، روی یه مبل کهنه نشسته بودم و فکر میکردم . بعد ارمیا اومد . تازه از خواب بیدار شده بود و خیلی سعی کرد جلوی خمیازه شو بگیره ولی نتونست . با لبخند پرسید :
- خب ؟ با همه جای قلعه آشنا شدی ؟
بهش نگاه کردم و دیدم اون کتاب اسم ها دستشه . گفتم :
- کاملا .
ارمیا کتابو باز کرد و به صفحات آخرش نگاهی انداخت و گفت :
- من باید برم خون جور کنم . میدونی که ...
- بله میدونم .
- تو گرسنه ت نیست ؟
- چرا .
اگه بخوای میتونم سر راهم واست غذا تهیه کنم . 
- ممنون میشم .
- خیله خب پس ... من میرم .
ارمیا رفت . آهی کشیدم و بهه شومینه نگاه کردم . به سختی آتش کوچکی داخلش روشن کرده بودم تا کمی این فضای سرد و تاریکو ، نور و گرما ببخشه .

مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

زمزمه کردم :
- سهراب ... میدونم صدامو میشنوی . بیا اینجا .
- من تموم مدت اینجا بودم .
سهراب از گوشه اتاق اومدو کنارم نشست . گفت :
- فک کنم بدونم چرا انقد ناراحتی .
- جدا ؟
- آره . برات روشن شد که جانشین ارمیا هستی .
دسته مبلو چنگ زدم و گفتم :
- یعنی دراکولای بعدی منم ؟
- خب ... یه همچین اتفاقی هر روز نمیفته . دراکولا ها عمر درازی دارن . درواقع... تا وقتی آسیبی نبیند زنده میمونن . اونا جاودانه هستن . ولی طبیعت اجازه نمی‌دهد تا ابد عمر کنن . بالاخره -به یه نحوی جونشونو ازشون میگیره .
- قراره ... ارمیا بمیره ؟
- تا اونجایی که من میدونم ، بله . البته این اتفاق خیلی زود داره میفته . ارمیا فقط هزارسال عمر کرده .
- هزار سال ؟!
- دراکولا ها معمولا بیشتر عمر میکنن . ارمیا خیلی زود داره می میره . ولی خب تقدیرش اینجوریه . البته ناگفته نمونه که ارمیا از این مرگ زودرس خیلی خوشحال و راضیه .
- ولی من نمیخوام جانشین اون باشم . نمیخوام هزاران سال زندگی کنم و خون بخورم !
- تو حق انتخاب نداری . همون طور که ارمیا هم نداشت . وقتی سرنوشت تو رو انتخاب میکنه ، دیگه راه بازگشتی نیست .
عصبانی شدم :
- لعنت به اون کتاب کوفتی ! دیگه نمیخوام به وراجی های تو گوش بدم ! حالم از همتون بهم میخوره ! خوب گوش کن شبح احمق ! من همین حالا از اینجا میرم و تو هم نمی تونی مانع من بشی !

ادامه دارد ... 
2016/07/30 03:13 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Sherlock Holmes
کارآگاه پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,205
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 1481.0
ارسال: #53
RE: بازی سرنوشت
-بازی سرنوشت- 
فصل هفتم - جانشین 
بخش پنجم

کنترلی روی خودم نداشتم . حتی نمیدونستم درست فکر کنم .  با عصبانیت اتاق نشیمنو ترک کردم و به سمت در خروجی رفتم . دستمو به سمت دستگیره در بردم که یهو سهراب جلوه ظاهر شد . گفت :
- فک کردی به همین آسونیه ؟ هرجا که بری ارمیا پیدات میکنه ! 
- برام مهم نیست . حالا از جلوی در برو کنار !
- دختره کم عقل ! اصلا برو به درک !
سهراب از جلوی در کنار رفت . نگاه تندی بهش انداختم و از قلعه فرار کردم . هوا تاریک تاریک بود . حتی جلوی پاهامو به سختی می دیدم . میون درختا میدویدم و به این فکر میکردم اگه بدون وقفه به دویدن ادامه بدم ، حتما جاده اصلی رو پیدا میکنم . بعد سوار اولین ماشینی که از اونجا رد بشه میشم و خودمو به شهر میرسونم . از اونجا خیلی راحت با خانواده م تماس میگیرم و قال قضیه رو میکنم .

مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

با این امید ، بدون توقف میدویدم و به خطرات احتمالی فکر نمی کردم . این وقت شب ، ممکن بود هر جونوری بهم حمله کنه . اما نباید توجهی میکردم . در حال حاضر تنها چیزی که میتونست منو سر پا نگه داره ، امید بود .
همون طور که میدویدم ، یه نور دیدم . انگار که کمی اونور تر آتش روشن کرده باشن . به سمتش رفتم و ... باور نکردی بود !
شاهین ، شایان ، هیراد ، رکسانا و آرش ؛ همگیشون دور آتش نشسته بودن .
نفس توی سینه م حبس شد .

ادامه دارد...
2016/07/30 03:49 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Sherlock Holmes
کارآگاه پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,205
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 1481.0
ارسال: #54
RE: بازی سرنوشت
-بازی سرنوشت- 
فصل هفتم - جانشین 
بخش ششم

به سمتشون دویدم و داد زدم :
- زود باشید بلند شید ! باید این جنگلو ترک کنیم !
همه شون با دیدن من از جا پریدن . شاهین سمتم اومد و گفت :
- اریسا خودتی ؟
نسبت بهش تردید داشتم . شاهین به طرز خاصی نگاهم میکرد و جلو میومد . وقتی به یک قدمی من رسید ، گفت :
- باورم نمیشه !
وقتی دستشو جلو آورد ، عقب رفتم. اخم کرد و گفت :
- ازم میترسی ؟
جواب ندادم . گفت :
- بهت حق میدم . من بهت بد کردم . معذرت میخوام . البته اگه منو نبخشی ، اصلا سرزنشتون نمیکنم ...
صداش میلرزید . دلم گرفت ، فورا پریدم بغلش و گفتم :
- مگه میشه نبخشمت .
یه لحظه تموم ترسهامو فراموش کردم و از آغوش شاهین لذت بردم . اما ناگهان هیراد با عصبانیت گفت :
- کجا غیبت زده بود ؟ نکنه ترسیدی لو بری ؟
شاهین شونه هامو گرفت و خیلی آروم ، جوریکه فقط من بشنوم گفت :
- از هیراد نترس . از آرش و رکسانا هم همین طور . اگه واقعا اشتباهی مرتکب نشدی ، نباید ترس به دلت راه بدی . من و شایان پشتتیم .
حرفهای آرامش بخش بود . دیگه ازش دلگیر نبودم ، بلکه برعکس ، احساس می کردم دوباره  یکیو دارم که بهش تکیه کنم . سر تکون دادم و لبخند پر استرسی زدم . شاهین بازومو فشرد و منو برای مقابله با ترسم مصمم کرد . هیراد دوباره پرخاش کرد :
- هوی با توام !
صدامو صاف کردم و با خونسردی گفتم :
- جای دوری نرفته بودم . قلعه ارمیا همین نزدیکی هاست .

ادامه دارد ...
2016/07/30 05:34 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Sherlock Holmes
کارآگاه پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,205
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 1481.0
ارسال: #55
RE: بازی سرنوشت
-بازی سرنوشت- 
فصل هفتم - جانشین 
بخش هفتم

- تروخدا دست بردار !
- ارمیا منو یه قلعه ش برد .
- عقل از سرت پریده ؟ تو که تا دیروز ما رو یه مشت احمق خرافاتی فرض میکردی ، حالا خودت میگی ارمیا و قلعه شو دیدی ؟ تابلوئه که داری دروغ می بافی تا خودتو نجات بدی !
- نه ، نه من دروغ نمیگم !
به قیافه های آرش و رکسانا هم نگاه کردم . ذره ای منو باور نداشتند . ترسیدم . به شاهین نگاه کردم . اون منو باور داشت . اون هوامو داشت ! موهامو از جلوی صورتم کنار زدم و محکم گفتم :
- اگه باورتون نمیشه ؛ پس بیاین با چشمای خودتون قلعه رو ببینید . من راهو بلدم ! 
هیراد زود قبول کرد :
- خیله خب ! راهو نشونمون بده ! وای به حالت اگه ...
شاهین به هیراد چشم غره رفت و هیراد ادامه حرفشو خورد . همه خیلی سریع مشغول جمع کردن وسایلشون شدن . ایستادم و تماشاشون کردم . راستش ... حالا از حرفی که زده بودم پشیمون شده بودم . من از اون قلعه لعنتی فرار کرده بودم و حالا داشتم با چند نفر دیگه به اونجا برمیگشتم ! حماقت محض بود ! من دارم جون همه رو به خطر میندازم . این خودخواهی نیست ؟
صدای خنده های آهسته ایو شنیدم . و بعد نجوای مرموزی که در میان درختان انعکاس می یافت :
- هاها ... اریسا کوچولوی بیچاره ... یادته توی اولین دیدارمون چی بهت گفتم ؟ ... بازی سرنوشت ... تو داری می بازی اریسا ... .
چشمامو هراسون چرخوندم تا دراکولا رو پیدا کنم . اما نتونستم ببینمش . به خودم لرزیدم . دراکولا منو پیدا کرده بود !

پایان فصل هفتم 
امیدوارم لذت برده باشید ^^ تشکر و اعتبار هم فراموش نشه
2016/07/31 09:18 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Sherlock Holmes
کارآگاه پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,205
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 1481.0
ارسال: #56
RE: بازی سرنوشت
-بازی سرنوشت-
فصل هشتم-به سلامتی خودم
بخش اول

وقتی همه آماده حرکت شدن ، من جلو افتادم و راهو نشون دادم . میترسیدم ، اما چاره دیگه ای نداشتم . مدت زیادی راه رفتیم ، اما ... احساس میکردم اصلا این راهو نمیشناسم . فک کنم ... ما گم شدیم !

مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
خیلی به دور و برم نگاه کردم ، ولی نتونستم راهو به خاطر بیارم‌ . شاهین خودشو بهم رسوند و گفت :
- چیزی شده ؟
- ها ؟ نه ...
- مطمئنی ؟
- شاهین ... فک کنم راهو گم کردم ...
- چی ؟
- نمیتونم راهو پیدا کنم ! حالا باید چیکار کنم ؟
- نمیدونم ... فعلا چیزی نگو . اگه هیراد بفهمه ...
- من نمیخوام جنگ به پا شه !
- ولی مثل اینکه همه چی دست به دست هم داده تا اینطور بشه . نگران نباش . فعلا به راه رفتن ادامه میدیم . شاید تونستی راهو پیدا کنی .
- خیله خب .
همین طور که راه میرفتیم ، سعی میکردم با دقت بیشتری به اطراف نگاه کنم تا راهو پیدا کنم . اما فایده ای نداشت ! انگار تمام راه ها تغییر کرده بودن . آه ... چقدر شبیه ... یه کابوس لعنتی بود که رهام نمیکرد . از این وضع خسته شده بودم . ایکاش ... ایکاش ارمیا هرگز پگاهو نکشته بود . اون وقت ما هم مجبور نبودیم علیه هم جبهه بگیریم و اعتمادمونو نسبت به هم از دست بدیم .
مدت خیلی زیادی راه رفتیم . دیگه توانی نداشتم . خیلی هم گرسنه بودم . سرم بدجوری گیج می رفت . اما نباید کم میاوردم ! اما یهو سرگیجه شدیدی سراغم اومد و افتادم زمین . سریع به یه درخت چنگ زدم و سر پا وایسادم . شاهین دستشو روی شونه م گذاشت و گفت:
- حالت خوبه ؟
- من خوبم ...
سینه مو سپر کردم و قدم های محکم برداشتم . قدم اول ... طاقت بیار ... قدم دوم ... نباید تسلیم بشی ... قدم سوم ... نه ! دوباره روی زمین افتادم . رنگم مثل گچ سفید شده بود و پلکان روی چشمام سنگینی میکردن . دیگه پاهامو حس نمیکردم .شاهین بلند گفت :
- صبر کنید ! باید همینجا توقف کنیم !
هیراد گفت :
- ما وقت نداریم !
- ولی اریسا اصلا حااش خوب نیست !
- خودشو رده به موش مردگی ! اون راهو بلد نیست ! حالا هم داره نقش بازی میکنه تا وقت بگذره .
- محض رضای خدا ! هیراد انسانیتت کجا رفته ؟
- انسانیت ؟! شما اگه انسانیت حالیتون بود پگاهو نمی کشتید لعنتیا ! حالا من باید جواب پدر و مادرش چی بدم ؟
باد عجیبی وزید . اول به سمت چپ ، بعد به راست ، و بعد از جلو . و من توی اون تاریکی ، تونستم توده دودی رو ببینم که با سرعت اطراف ما حرکت می کرد .
آب دهنم خشک شد . چشمام درشت شد و زمزمه کردم :
- دراکولا ...
رکسانا با اخم پرسید :
- چی ؟
به مقابل اشاره کردم و گفتم :
- د ... د ... دراکولا !

ادامه دارد ‌...
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/07/31 09:21 AM، توسط Sherlock Holmes.)
2016/07/31 09:19 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Sherlock Holmes
کارآگاه پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,205
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 1481.0
ارسال: #57
RE: بازی سرنوشت
-بازی سرنوشت- 
فصل هشتم-به سلامتی خودم 
بخش دوم 

دراکولا اونجا پشت درختا وایساده بود و مستقیم به من نگاه میکرد . اما ... لبخند نمیزد .دیگه از اون لبخند ترسناکش خبری نبود . حالا غمگین تر از اونی بود که لبخند بزنه .
گریه کردم . بلند بلند زدم زیر گریه . نمیخواستم باهاش برم ! نمیخواستم دراکولا بشم ! نمیخواستم جانشین اون بشم ! دراکولا با صدایی ترسناک و انعکاس دار گفت :
- گریه نکن دختر کوچولو ...
جیغ زدم :
- نه ! دست از سرم بردار !
- ببین ... با زبون خوش قبول میکنی یا مجبورت کنم ؟
- خواهش میکنم... ولم کن ... من نمیتونم ...
- مگه من میتونستم ؟!
ناگهان دراکولا فریاد زد و دندان های نیشش رشد کردن و بلند تر شدن . همه ترسیدن و فریاد زنان فرار کردن . اما دراکولا هدفشو انتخاب کرده بود ... شایان !
دراکولا دنبال شایان رفت و مثل یه ببر وحشی روش پرید و ... دندان های نیشش توی گلوی او فرو کرد .
خون شایان به هر طرف میپاشید و فریادش همه گوش هارو کر کرده بود .

مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

من از جام تکون نخورده بودم و میتونستم از پشت پرده اشک ، جون دادن برادر نازنینمو ببینم . شایان برای همیشه از بین ما رفته بود ...
اما دراکولا فقط به خوردن خون اون اکتفا نکرد . با ناخن های تیز و بلندش ، سر شایانو کند و بدنشو پاره پاره کرد . فریاد زدم :
- نه ، شایان نه !
چهار دست و پا به سمتش رفتم . دراکولا هنوز مشغول بود . روده ها ، قلب و دیگر اعضای بدن او را بیرون آورد و به سمت همه پرت کرد .
تا میتونستم جیغ زدم . تا جاییکه به سرفه افتادم و گلوم به شدت درد گرفت .
سپس دراکولا بدن شایانو رها کرد . خون تمام لباس ها و صورتشو فرا گرفته بود . دور دهنشو لیسید و به اطراف نگاه کرد ... و نگاهش روی شاهین قفل شد . شاهین هم متوجه شد . واسه همین وایساد و با وحشت به دراکولا نگاه کرد . دراکولا درحالیکه نگاهش به شاهین بود ، به من گفت :
- فک کنم دیگه ادب شده باشی .
دراکولا به سمت شاهین خیز برداشت . شاهین فرصت نکرد هیچ عکس العملی نشون بده و گرفتار شد . دراکولا گلوی شاهینو با یه دست گرفت و بلند کرد . با چشمای سرخش بهم نگاه کرد و گفت :
- اینم میکشم ! بد تر از قبلی ! اما ... یه فرصت دیگه بهت میدم .
محکم دور کمر شاهینو گرفت و نیمه پایینی بدنش تبدیل به دود شد و پرواز کرد . شاهین دستشو به سمت دراز کرد و فریاد زد . جیغ زدم :
- نه !

ادامه دارد...
2016/07/31 09:30 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Sherlock Holmes
کارآگاه پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,205
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 1481.0
ارسال: #58
RE: بازی سرنوشت
-بازی سرنوشت- 
فصل هشتم-به سلامتی خودم 
بخش سوم

.دراکولا با سرعت بالای درختا پرواز میکرد . و من با نهایت سرعتی که میتونستم دنبالشون میدویدم . بقیه هم دنبالم میومدن . میتونستم شاهینو تو چنگ دراکولا ببینم . تا دیر نشده بود باید نجاتش میدادم !
انقد دویدیم تا در نهایت ، عظمت قلعه جلوی چشمانمان پدیدار شد . دیدم که دراکولا داخل تراس اتاقش که در بالاترین برج قلعه قرار داشت ، پایین اومد . سپس وارد اتاق شد و دیگه نتونستم ببینمش . هنوز فریادهای شاهینو میشنیدم . بدنم داغ شد ، مغزم داشت سوت می کشید . خشم تموم وجودمو فرا گرفته بود . دیگه نمی ترسیدم . میخواستم از دراکولا انتقام بگیرم . میخواستم به زانو درش بیارم ! اون باید تقاص پس بده !
تمام خستگی هامو فراموش کردم و با سرعتی بیشتر به سمت قلعه دویدم . به در ورودی رسیدم ، اما قفل بود . با مشت و لگد به در ضربه زدم و گفتم :
- آهای ترسوی لعنتی ! اگه جرئت داری درو باز کن !
فایده نداشت . صدای هیرادو شنیدم :
- از جلوی در برو کنار !
رومو برگردوندم و به هیراد نگاه کردم . یه تبر دستش بود ! پرسیدم :
- اینو از کجا آوردی ؟!
- پیداش کردم !
هیراد فریاد کشید و با تبر به در هجوم برد . بعد از چند ضربه ، تونست درو بشکنه . تبرو روی زمین انداخت و گفت :
- راهو نشونمون بده اریسا !
لبخندی از سر قدردانی زدم و به داخل قلعه دویدم . وارد سالن اصلی شدیم که سهرابو دیدم . گفتم :
- سهراب !
- اریسا ! داری چیکار میکنی ؟
- برادرم ! ارمیا اسیرش کرده !
همون لحظه صدای فریاد بلند شاهین ، که از روی درد بود ، در سالن طنین انداخت . قلبم تیر کشید ، دیگه نمی تونستم وایسم و به سمت پله ها رفتم . سهراب جلومو گرفت و گفت :
- صبر کن !
- برو کنار !
- اریسا ، یه دیقه به حرفم گوش بده !
- خیله خب ! چی میخوای میگی ؟
سهراب آرام گفت :
- ببین ، منم نمیدونم اگه بری اون بالا چی میشه . ولی این درست نیست که اون سه تا رو دنبال خودت ببری ! تو حتی نمیتونی امنیت خودتو تضمین کنی !
کمی فکر کردم . سهراب درست میگفت . اگه بلایی سر اونا میومد ، این من بودم که سرزنش میشدم . بهشون نگاه کردم و گفتم :
- شما همینجا بمونید ! زود برمیگردم !
رکسانا گفت :
- چی میگی ؟ ما تنها نمیذاریم !
- ممنونم . ولی از اینجا به بعدشو خودم باید برم . نمیخوام شمارو توی دردسر بندازم .
- تو بهمون اعتماد نداری ؟
- چرا ! ولی این سرنوشت منه !
هیراد گفت :
- میدونم اصرار ما فایده ای نداره . تو تصمیم خودتو گرفتی . پس ... بذار یه چیزی بهت بگم . من در حقت بدی کردم . تو گناهی نداشتی و من بهت تهمت زدم . خواهش میکنم منو ببخش .
لبخند زدم و گفتم :
- همون موقع که درو با تبر شکوندی بخشیدمت !
- تو دختر شجاعی هستی . در حال حاضر فقط میتونم اینو بهت بگم ... موفق باشی .
- ممنونم .
سریع از پله ها بالا رفتم و به اتاق ارمیا رسیدم . صدای فریاد های شاهین قطع شده بود . قلبم بی مهابا به قفسه سینه م می کوبید . نفسمو به تندی بیرون دادم و درو محکم باز کردم .

ادامه دارد ...
2016/08/01 10:47 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Sherlock Holmes
کارآگاه پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,205
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 1481.0
ارسال: #59
RE: بازی سرنوشت
-بازی سرنوشت- 
فصل هشتم - به سلامتی خودم 
بخش چهارم 

مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

ارمیا گوشه اتاق ایستاده بود و یه چاقو روی گلوی شاهین گذاشته بود . شاهین بی حرکت ایستاده بود و کاملا تسلیم شده بود . بدنش زخمی بود ، ارمیا حسابی شکنجه ش کرده بود . دستمو مشت کردم و گفتم :
- بذار بره !
- تو که شرط کوچولومونو فراموش نکردی ؟!
با سر به میز اشاره کرد . یه لیوان پایه بلند روش بود که با مایع سیاه رنگی پر شده بود .

مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
پرسیدم :
- این چیه ؟
- خون منه . فقط کافیه برش داری و بخوریش . اون وقت برادرتو آزاد میکنم . قبوله ؟
شاهین آرام گفت :
- نه اریسا ... اینکارو نکن ...
- چاره دیگه ای ندارم شاهین .
سمت میز رفتم و لیوانو برداشتم .بوی گند جسد آدم میداد . گفتم :
- به سلامتی خودم ... دراکولای جدید .
لیوانو سر کشیدم . مزه ش وحشتناک بود . خیلی هم غلیظ بود . اما همشو نوشیدم و لیوانو روی میز گذاشتم . خیلی زود داشت تاثیر خودشو میذاشت . دل و روده م بهم پیچید . شاهین داد زد :
- نه !
ناگهان چرخید و خیلی سریع چاقو رو از دست ارمیا قاپید . ارمیا که حواسش به من بود و اصلا انتظارشو نداشت ، حسابی غافلگیر شد . شاهین فریاد زد :
- برو به جهنم هیولا !
و چاقو رو توی قلب ارمیا فرو کرد .

پایان فصل هشتم 
2016/08/01 10:50 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Sherlock Holmes
کارآگاه پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,205
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 1481.0
ارسال: #60
RE: بازی سرنوشت
-بازی سرنوشت- 
فصل نهم - دنیای خون
بخش اول 

ارمیا هیچ تلاشی برای دفاع از خودش نکرد . شاهین چاقو رو تا انتها به داخل سینه ارمیا فرو کرد ، سپس آنرا بیرون کشید و خون سیاه ارمیا بیرون پاشید .
شاهین اومد کنارم روی زمین نشست و باهم به ارمیا نگاه کردیم . ارمیا دستشو روی قلبش کشید ، وقتی دستشو بالا آورد و اونو خونین دید ، لبخند زد . به شاهین نگاه کرد و گفت :
- ممنونم .
و روی زمین افتاد . درد شدیدی داشتم . سرم گیج می رفت . شاهین شونه هامو گرفت و گفت :
- حالت خوبه ؟
- شاهین ... تو باید بری ... از اینجا برو !
- من نمیتونم تنهات بذارم !
لبخند زدم :
- نگران من نباش . خیلی سریع بقیه رو بردار و از قلعه فرار کنید . پشت سرتونم نگاه نکنید . وقتی حالم بهتر شد خودمو بهتون میرسونم . 
- داری راست میگی ؟
- آره ... بهت قول میدم .
شاهین بلند شد . تردید داشت . گفتم :
- منتظر چی هستی ؟ برو !
شاهین دوید و رفت . روی زمین دراز کشیدم و به ارمیا نگاه کردم . هنوز زده بود . اما خون مثل فواره از سینه ش بیرون می ریخت . گفت :
- امیدوارم... دراکولای خوبی بشی .
پوزخند زدم . همون موقع سهراب اومد . با دیدن حال و روز ارمیا ، حسابی جا خورد . سریع خودشو به ارمیا رسوند و گفت :
- تو ... با خودت چیکار کردی ؟

ادامه دارد ....
2016/08/01 01:16 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  داستان سرنوشت Boruto 2 1,091 2018/09/13 10:19 AM
آخرین ارسال: Boruto
  داستان:سرنوشت خوش نوشت! yuichiro 2 975 2016/08/11 01:58 PM
آخرین ارسال: yuichiro
  داستان *سرنوشت بی پایان* !Emily 6 1,403 2016/07/30 11:26 AM
آخرین ارسال: !Emily



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: