به نام خداوند جان آفرین....حکیم نمک در زبان آفرین
تو ...؟؟؟؟، بله جانم خود خود شما که داری می خونی، ینی می خوای که بخونی ، ینی داری آماده می شی که بخونی ولش کن همی خوانندگی واینا دیگه ، از کی خواننده شدی ؟؟؟، خب فعلا این را ول.... چرا معطلی بخون .
این قسمت حوصله... !!!
اون روز، یعنی آن روز که البته روز نبود و تقریبا نزدیکای ساعت 1 و30 دقیقه ی نصفه شب بود(درضمن ماه رمضون بود ، ماه رمضون همین امسال وما با عموم اینا رفته بودیم شمال ینی محمد وفاطمه هم باهامون بودن)خب من رفته بودم حموم و قتی از حموم اومدم بیرون و اماده شدم برم پیش بچه ها بایه صحنه ی مسخره و البته کسل مواجه شدم.
فاطمه جلو تلویزیون خاموش دراز شده بود و تخمه می خورد!!!!!!
محمد هم الکی با انگشت توپش رو روی زمین حل می داد و مزی هم به جلد یه مفاتیح زل زده بود.
من وقتی این صحنه رو دیدم هنگ کردم و بعد به بچه ها گفتم: جمع کنین این بساط رو، چرا این قدر پکرین در ضمن عافیت باشتون کجا رفته، الکی که نیس نا سلامتی من از حموم اومدم.
فاطمه : عافیت ....بیا باهم تخمه بخوریم مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
محمد ومزی:
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
من : وا منظورتون چیه چرا همتون این قدر پکرین بیاین یه بازی باحال کنیم تا کمی هم حال کنیم
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه همه موافقت کردند
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
شرح بازی :
(مامثلا کارگر های بی سواد یک کارخانه ی لواشک سازی بودیم که برای صرفه جویی در مصرف یرقـ.....)
من 2 پتوی قهوه ای گلبافت از روی تخت برداشتم وروی زمین پهن کردم الکی مثلا مواد لواشک ....بعدپریدم روشون ولگد ، لگد، حالا لگد لگد و لگد....بعدشم به بچه ها گفتم: هوی ، بچیا بیاین کمک ، شـــــــــنبه ، شـــنبه(حالت خوانش :shanba) بیا لگد بزن .بعد مزی فک کرد اسمش شنبس و من دارم اون رو می صدایم برای همین اومد وپرید رو پتو ها ولگد زد.
بعد رو به من: سه شنبه ( کلا شنبه ها را این طوری بخونید shanba)تو چرا پات بوی سوسک کش میده، هاع؟؟؟؟؟ برو از تو دیگ بیرون بچه ها می خورن دل درد می گیرن .
من : نه که پای شما خیلی پاستوریزه وخوشبو است
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مزی:بسه بسه (basaخونده بشه) اوهوی جوموعه (به محمد حسین) تو پات خیلی بد بو وترشه بچه ها مزش رو دوس دارن بیا یه لگدی به ای لواشک بزن بلکه خوشمزه بشه و بوی
گند سوسک کشی پای سه شنبه از بین بره.
بعد محمد حسین اومد و شروع کردیم بالا پایین پریدن.ناگهان تلفن مثلنی زنگ خورد من هم مثلنی بر داشتمش و : الوووو.
(فاطمه در نقش مامور بهداشت اون مثلنی رو زنگ زده بود)فاطمه:من مامور بهداشتم دارم میام کارخونتون رو ببینم ،زود باشید یه گزارش از کاراتون بنویسید.
منم سریع روی کاغذ یه چیزایی نوشتم و ......مامور بهداشت (ینی فاطمه) اومد و مام جلوش الکی مثلا دستگاه ها کارخونه رو کار انداختیم، مثلا همه چی داشت خوب پیش می رفت که مامور بهداشت یهویی یه جوراب توی یکی از دیگ ها پیدا کرد و به ما گیر داد و...
سه شنبه (من) : این مالـــــــــــــــ....... نمی ....دونمه؟؟؟
شنبه (مزی) زد پس کله من و: می دونی این مال صرفه جویییییی در مصارف برقیه
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
من(ادای رییس کارخانه هم در می اوردم)رییس کارخانه(خودم) از مثلنی پله ها اومدم پایین ببینم چی شده یهویی مامور بهداشت افتاد دنبالم بالـــــــــــنگه دمپایی.
ینی کلی دویدیم هممون.
بعدشم هم دیگه رو کتک زدیم وبعدترشم رفتیم زامبی بازی از اون بعدتر ترشم معلم بازی وبعدشم از اون بعدترتر ترشم جشن پتو و....خلاصه اون شب همه هم دیگه رو سیاه و کبود کردیم و کلا خیلی خوش گذشت.
پایان
(( نظرتون راجع به این یکی قسمت رو هم بنویسید ، چطور بود؟؟؟))