alice madnes return (الیس و جنون بازگشت)

[minerva]

ایول توماس برو واسه الیس لباس بیار
این چند قسمت اخری جدا حال داد
زود ادامه بده
راس میگه مایک دیگه بی اجازه نرو تو اتاق مردم
من از توماس خوشم میاد
نمیشه ریشاشو بزنه؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

[!Melody]

راستی اگه تونستی عکس توماس رو بزار.برام خیلی شخصیت جالبیه

[Nazi MF]

خیلی عالی و جذاب بود
ادامه ادامه.....

[my name is alice]

اینم از توماس : البته اینجا بدون ته ریشه

مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

[!Melody]

(2014/08/27 10:25 AM)'my name is alice' نوشته شده توسط:  اینم از توماس : البته اینجا بدون ته ریشه

مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

 

چه معصوم!!!!!!!!

[my name is alice]

قسمت پانزدهم :

توماس رفت  طرف کاناپه و ملافه رو اورد و انداخت رو شونه هام و گفت بلند شو الیس ،درحالی که به مایک نگاه میکرد م و تنم از سرما

میلرزید بلند شدم و توماس دستشو انداخت دور کمرم و اروم بردم طبقه ی بالا،رفتیم تو اتاق توماس ، توماس از کمدش یکی از لباسای خودشو

دراورد و داد بهم ،و خودش رفت بیرون اتاق،لباسارو سریع عوض کردم ،احساس کردم کم کم داشتم جون میگرفتم لباسا کمی برام بزرگ بودن

، ولی از هیچی که بهتر بود ، اومدم طرف راه پله که برم پایین کنار شومینه بشینم تا گرم بشم ، که یه هو صدای داد و فریاد توماس و مایک

رو شنیدم ،توماس میگفت : چرا با اون دختر اینطوررفتار میکنی؟مگه چی کار کرده بود ، مایک ، ماریا مرده ، میفهمی؟اون مرده ، چرا

عصبانیت و غمتو رو الیس خالی میکنی؟اون دختر هیچ کسی رو نداره ، مایک فریاد زد و دو تا دستشو کوبید به میز و گفت ، خودم میدونم

،کافیه ،و از خونه زد بیرون ،احساس کردم مایک تو شرایط خیلی بدیه ،همش به خاطر کار من، من اشتباه کرده بودم و اینو قبول داشتم ، رفتم

تو اتاق مایک و روی تخت دراز کشیدم ، دیگه اصلا حوصله ی کاری رو نداشتم ،توماس اومد پشت در و گفت میتونم بیام تو، بلند شدم و گفتم ،

اره بیا تو ،اروم در رو باز کرد ،گفت کجا نشستی؟

گفتم : روی تخت ، اومد طرف تخت و اروم نشست یه گوشش و 

گفت :خیلی که ناراحت نشدی؟

گفتم : نه عب نداره ، راستش خودم فهمیدم که تقصیر از من بود ، من نباید به وسایلش دست میزدم،

سرشو انداخت پایین و اهی کشید و گفت ،موضوع این نیست ، اونا تنها چیزایی هست که از ماریا باقی مونده ، ماریا خواهر من و همسر مایک

بود ،تازه با هم ازدواج کرده بودن ، تو سوئد با هم اشنا شدن ، مایک برای اینکه ماریا رو سوپرایز کنه زود تر اومد اینجا ، اون موقع وضع

مایک خوب نبود و فقط تونسته بود این خونه رو براش بگیره ،خیلی دوسش داشت ، بیش از اندازه ،من و ماریا سوئد حرکت کردیم به سمت

اینجا من رانندگی میکردم ، تو راه نمیدونم چی شد ولی ترمز ماشین گرفته بود و کار نمیکرد ، و ما تصادف بدی کردیم ، ماریا همون موقع مرد

، و من ، خودت که میبینی ، نابینا شدم،وسایل ماریا رو از قبل فرستاده بودیم اینجا ، وقتی خبرش به مایک رسید ، مایک یک سال تموم خودشو

تو خونه حبس کرد ، خیلی براش سخت بود ،شاید ماریا فقط خواهر من بود ولی برای مایک هم همسر بود هم مادر هم خواهر ، پدر و مادرم

هنوز تو سوئد هستن ، و فک میکنن منم مردم ،راستش زیاد از من خوششون نمیومد، من یه پسر قمار باز بودم که بیشتر پولای بابامو سر این

کار به باد دادم ،بعد اون اتفاق منم موندم پیش مایک ، واقا برام مثل یه برادر بود ،بعد از یه سال تمام وسایل ماریا رو تو اون اتاق جمع کرد ،

تا دیگه نبینتشون ، با دیدن اونا تمام خاطراتش با ماریا زنده میشد ، قضیه این بود ،مایک پسر خیلی خیلی مقاومیه ، بچه که بود مادرشو از

دست داد ، و پدرش نتونست نگهش داره و اونو جلو در یه پرورشگاه گذاشت ، و مایک هم تحمل اونجا موندن و تحقیر رو نداشت ، یه شب از

اونجا فرار کرد  و  مردایی که برای جورج کار میکردن پیداش کردن و وارد گروهشون کردن،دراومد کارشون بد نیست ولی پای جون وسطه،

کارشون کشتن ادمای ثروتمندیه که به خیالشون حقشونو خوردن،تو باید درکش کنی،

با شنیدن این حرفا قلبم داشت از سینه در میومد ، یه ادم چقد میتونه تحمل داشته باشه ، مایک خیلی سختی کشیده بود ،گریم گرفته بود، با خیال

راحت گذاشتم اشکام بریزه چون توماس نمیتونست ببینه و نمیفهمید که ضعیفم ،وقتی مایک برگرده حتما ازش معذرت خواهی میکنم ،

رو به توماس گفتم :  به خاطر خواهرت متاسفم ، و به خاطر اینکه نابینا شدی،سعی میکنم هر دوتونو بیشتر درک کنم ...

تبسمی کرد و بلند شد و از اتاق رفت بیرون ...
 

[!Melody]

خیلی عالی بود.
احساساتی شدم بیچاره مایک.
بیچاره توماس.
بیچاره ماریاااااااااااااا

[Manaka]

وایییییییییییییییییی بیچاره مایک و ماریا واقعا عالی و احساسی نوشتی دختر کارت 20

[minerva]

وای خیلی احساسی بود این قسمت
ولی من از توماس خیلی خوشم نیومد عکسش لینقدرا هم معصوم نیست عکس مایکم بذار
طفلکیا همه تو این داستان مصیبت کشیدن!!!!!!!!!!!!1111
افرین خانومی ادامه بدههههههههه

[zahra mh]

وای خیلی جالب شده