زمان کنونی: 2024/11/06, 12:22 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 12:22 PM



نظرسنجی: نظرتون راجب داستانم چیه؟
این نظرسنجی بسته شده است.
خیلی خوبه ادامه بده 100.00% 13 100.00%
بد نیست ادامه بده 0% 0 0%
این چیه ؟بدم اومد 0% 0 0%
افتضاحه بهتره دیگه ننویسی 0% 0 0%
در کل 13 رأی 100%
*شما به این گزینه‌ی رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 16 رأی - میانگین امتیازات: 4.44
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

alice madnes return (الیس و جنون بازگشت)

نویسنده پیام
my name is alice
دختر مرموز پارک انیمه

*


ارسال‌ها: 30
تاریخ عضویت: Aug 2014
اعتبار: 64.0
ارسال: #1
alice madnes return (الیس و جنون بازگشت)

الیس و جنون بازگشت
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

قسمت اول :

تیمارستان خیابان 166 غربی . 14 سال از اون فاجعه گذشته .

تحت درمان دکتر جورج بلک هستم تازگی جورج بهم خبر داده که کم کم میتونم اماده بشم و وارد دنیا ی بیرون بشم .

راستش خیلی تعجب کردم و تمام وجودم تک تک سلولهام میخواستن از این تیمارستان لعنتی برن بیرون و طعم زندگی واقعی رو بچشن .

تو این مدت با من مثله یه حیوون رفتار میشد . هر روزمو تو یه اتاق که دیوارای بلند و خاکستری رنگی داشت سر میکردم با یه تخت فلزی حتی پنجره ای هم نداشت تا بتونم حداقل دنیای بیرونو از دور ببینم.

خیلی وقت بود حتی نوری به صورتم نتابیده بود بی صبرانه منتظر بودم تا معجزه ای بشه و بتونم از اینجا برم بیرون .

من 19 سالم شده بود . نمیدونستم قیافم چه شکلیه .14 سال حتی ایینه ای نبود که بتونم حد اقل قیافمو توش ببینمجورج همیشه میگفت زیبا هستم.

اون روز جورج باز هم به دیدن من اومده بود.جورج مرد دنیا دیده ایه . یکی از دستاشو از ارنج از دست داده بود . راجب اینکه چطور دستشو از دست داده بود بهم حرفی نزد .

خیلی با من مهربون بود ولی قوانین تیمارستان بهش اجازه ی محبت بیش از حدو نمیداد.

راستش وقتی جورج میاد تمام مدت به شیشه ی عینک و به سیاهی چشماش خیره میشم تا بلکه بتونم قیافمو ببینم ولی تا حالا نتونستم اخه اتاقم هیچ چراغ یا شمع یا پنجره ای نداره.

زمستونا خیلی سرد میشه ...

بگذریم . جورج با صورت مهربونش نشست رو به روم و گفت : خب آلیس فردا روز بزرگیه قراره از اینجا بری.

باورم نمیشد.نمیدونستم بخندم یا گریه کنم کاملا شوکه شده بودم خیلی خوشحال بودم ولی نمیتونستم بلد نبودم ابراز کنم خب 14 سالی میشه که از ته دل خوشحال نشدم از ته دل نخندیدم.

جورج گفت : قراره بریم یتیم خونه ی خیابون 48.جای خوبیه میتونی زندگی جدیدی شروع کنی .اروم به چشمام خیره شد و خیلی جدی گفت :الیس از این به بعد خودت باید مواظب خودت باشی .

برات یه دست لباس تهیه کردم امید وارم بتونی راحت زندگی کنی.لبخند زدم و گفتم یه حسنش اینه که ازا ین لباسای لعنتی راحت میشم . مجبور نیستم این وضعو تحمل کنم اینکه همیشه دستات بسته باشن خیلی سخته.

جورج گفت :حسنای زیادی داره کم کم میفهمی.

بلند شد و گفت :خب الیس من میرم فردا صب میام دنبالت اگه تونستی حاضر شو اگه نه خودم میام کمکت.لبخندی زد و رفت .

تو این سالا من اکثرا ساکت بودم به جز جورج کسی نمیتونست باهام حرف بزنه .

فردا روز بزرگیه برام با اینکه هنوز زود بود ولی روی تخت داز کشیدم تا خوابم ببره زودتر صبح بشه تا زود تر فردا برسه ...



مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2014/08/24 06:47 PM، توسط my name is alice.)
2014/08/23 03:10 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
my name is alice
دختر مرموز پارک انیمه

*


ارسال‌ها: 30
تاریخ عضویت: Aug 2014
اعتبار: 64.0
ارسال: #2
RE: alice madnes return (الیس و جنون بازگشت)
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

من و جورج

مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

تیمارستان
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2014/08/24 10:01 AM، توسط my name is alice.)
2014/08/23 03:18 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
my name is alice
دختر مرموز پارک انیمه

*


ارسال‌ها: 30
تاریخ عضویت: Aug 2014
اعتبار: 64.0
ارسال: #3
RE: alice madnes return (الیس و جنون بازگشت)
قسمت دوم :

امروز همون فردایی هست که تمام شب  منتظرش بودم .در حالی  توی اتاقم نشسته بودم و منتظر بودم  جورج بیاد !

ساعت 11 شده بود یه هو در اتام باز شد جورج  اومد داخل  و گفت اماده ای الیس؟ گفتم بله

. جورج با تعجب بهم نگا کرد و گفت افرین فک نمیکردم بتونی لباساتو خودت بپوشی . موهامو شونه کرده بودم(لباسی که تنم بود همونی هست که عکس تو اواتارمه )

اروم از اتاق اومدیم بیرون قلبم خیلی تند تند میزد.از راهروی تیمارستان رد شدیم  و رسیدیم به در خروجی در رو باز کرد و بلاخره خیابونو دیدم نسیم ارومی به صورتم برخورد کرد از لابه لای موهام گذشت و ارامش خاصی بهم داد.

یه ماشین خیلی شیک جلوی در وایساده بود جورج گفت ماشین شخصیه منه سوار شو .در رو برام باز کرد و سوار شدیم .حرکت کردیم به طرف یتیم خونه.

از پنجره ی ماشین بیرونو نگا میکردم نمیتونستم حتی یه لجظه چشامو از خیابونو ادما بردارم . یه عالمه چهره ی جدید دخترای هم سن و سال خودم که یونیفرم تنشون بود .خیلی عالی بود.

یه عالمه درخت و خونه خیلی قشنگ بودن خیلی ذوق داشتم زود تر بسم به خونه.یه هو جورج دستمو گرفت و گفت : نگران نباش به همه چی عادت میکنی

. سرمو تکون دادم و دوباه بیرونو نگا کردم.چقدر حیرت اور بود یه طرف چند نفر داشتن با هم میجنگیدن یه طرف عاشقانه همو میبوسیدن نمیفهمیدم !

همون موقع جورج گفت خب داریم میرسیم . راننده ماشینو نگهداشت . جورج گفت : خب الیس پیاده شو رسیدیم . اروم هر دو از ماشین پیاده شدیم.جورج با دست به یه ساختمون سه طبقه اشاره کرد و گفت اینجاست .خونه ی تو الیس اینجاست.

درخونه باز بود رفتیم جلوی در . یه هو یه دختر کوچولو با خنده دوید بیرون و محکم خورد به من و وایساد روبه رومو گفت متاسفم خانوم دوباه خندید و دویید طرف خیابون.

جورج زنگ خونه رو زد  و کمی صبر کردیم همون موقع یه خانوم نسبتا چاق با صورت مهربونی اومد بیرون و با لبخند سلام کرد و گفت : با کی کار دارید؟

جورج گفت : شما باید مارتا باشید درسته ؟گفت : بله خودمم و شما؟جورج گفت : من دکتر جورج بلک هستم از تیمارستان خیابون 166 غربی .

مارتا لبخندی زد و گفت اهان بله خوش اومدیدبه من نگاهی کرد و گفت : و ایشونم باید همون دختر مرموز آلیس باشه نه ؟

جورج گفت :بله خودشه . مارتا گفت به خونه ی خودت خوش اومدی تو بزرگ ترین عضو اینجایی دخترا و پسرای اینجا همگی سنشون بین 5 تا 7 ساله .

خب بیاید داخل.درو باز کرد و گفت بفرمایید.رفتیم داخل .

خوهه ی قدیمی و کهنه ای بود و خیلی فقیرانه یه مبل پوسیده گوشه ی سالن بود رفتم وشستیم اطرفامون یه عالمه وسایل بازی بچه ها بود.
2014/08/23 04:32 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
my name is alice
دختر مرموز پارک انیمه

*


ارسال‌ها: 30
تاریخ عضویت: Aug 2014
اعتبار: 64.0
ارسال: #4
RE: alice madnes return (الیس و جنون بازگشت)
قسمت سوم :

مارتا با مهربونی گفت : آلیس تو واقا زیبا هستی.یه هو به یادم اومد من هنوز چهره ی خودمو ندیدم

جلوی ما یه میز غذاخوری بزرگی بود روش ظرف و قاشق وجود داشت بلند شدم و رفتم طرف میز و یکی از قاشق هارو برداشتم و اروم گرفتمش جلوی صورتم وای خدای من عجیب بود.

من واقا زیبا بودم . چهره ی اروم و معصومی داشتم.رفتم و سر جام نشستم درحالی قاشق تو دستم بود و مدام به چهرم نگا میکردم.

مارتا گفت خب الیس تو میتونی منو مارتا صدا کنی بچه ها اینجا منو مادر مارتا صدا میکنن . تو کمک خوبی برام میشی راستش نیاز داشتم یکی باشه که هم بهم تو کارا کمک کنه و هم رفیقم باشه.

جورج بلند شد و گفت خب من دیگه میرم هر هفته یک بار برای دیدن الیس به اینجا میام الیسس تو هم هر چی لازم داشتی بگو تا تهیه کنم.

مارتا گفت نگران نباشید مراقب این شاهزاده خانوم هستم .منم بلند شدم و گفتم ممنون جورج به خاطر تو تونستم از اون زندان بیام بیرون و طعم زندگی رو بچشم.

جورج اومد نزدیک تر و گفت :لیاقت بهتر از اینا رو داری.مراقب خودت باش و خوب زندگی کن.من دیگه میرم هر موقع خواستی با هم حرف بزنیم بیا به دفترم.جورج ازمون خداحافظی کرد و رفت.

مارتا بهم نگاهی کرد و گفت الیس عزیزم طبقه ی سوم فقط یه اتاق هست که برای تو امادش کردم امید وارم خوشت بیاد قبلا وسایلت رو اوردن اینجا.راستی چهرت خیلی شبیه مادرته.گفتم ممنون مارتا.

رفتم طرف پله ها و .طبقه ی دوم دو تا سالن داشت که روی در هر سالن مشخص شده بود یکی واسه دختراس یکی واسه پسرا.

رفتم طرف طبقه ی سوم.بله اینجا اتاق منه.اتاقی که قراره توش زندگی کنم.یه در چوبی روبه رومه رفتم نزدیک تر و دستگیره ی در رو چرخوندم و اروم در رو باز کردم.

یه اتاق متوسطه بود که زمینش از چوب بود دیوارای قدیمی و پوسیده ای داشت که بعضی جاهاش حتی گچاش ریخته بودن.

و یه پنجره با پرده های زمخت و زرشکی.گوشه ی اتاق یه تخت قرار داشت با ملافه و بالشت سفید.با یه پاتختی کوچیک کنارش بالای پاتختی تابلوی بیضی شکل خانوادگیم وصل شده بود .

یه میز تحریر که روش یه دسته کاغذ و خودکارو و این چیزا بود با یه چراغ مطالعه. و یه کتابخونه ی کوچیک.و یه کمد که ظاهرا لباسای توش رو جورج تهیه کرده بود.

یه فرش کهنه وسط اتاق .تو یه لحظه احساس کردم صدایی شنیدم برگشتم و گوشه ی کمد رو نگاه کردم ...

مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

اتاقم

مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

گربه کوچولوم
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2014/08/24 10:05 AM، توسط my name is alice.)
2014/08/23 04:55 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
my name is alice
دختر مرموز پارک انیمه

*


ارسال‌ها: 30
تاریخ عضویت: Aug 2014
اعتبار: 64.0
ارسال: #5
RE: alice madnes return (الیس و جنون بازگشت)
قسمت چهارم :

صدا صدای میو میوی یه گربه بود . یه گربه ی خیلی کوچولو انگار هنوز 1 ماهشم نشده بود سیاه بود به رنگ شب به رنگ سیاهی اتاقی که تو تیمارستان

داشتم.اومد طرفم و اروم شورع کرد به لیس زدن کفشمنشستم و اروم دستمو بردم زیر شکم پشمالوش و بغلش کردم و نزدیکش کردم به خودم اونم با

پنجولای

کوپچیکش لباسمو گرفت.رفتم و روی تخت نشستم درحالی که گربه کوچولو هم بغلم بود.احساس عجیبی داشتم تو یه لحظه گذشته از جلوی چشام گذشت

روز اتیش سوزی ...

یه هو صدای مارتا رو شنیدم که داد میزد و میگفت :هی آلیس بیا ناهار حاضره.اروم از تخت بلند شدم و رفتم پایین و هنو گربه کوپولو تو بغلم بود.دور میز

غذاخوری کلی دختر و پسر 5 .6 ساله نشسته بودن.که همگی به من خیره شده بودن.مارتا وقتی گربه رو دید گفت اینو از کجا اوردی ؟کجا بود؟درحالی

که سعی میکردم صدامو مخفی کنم اروم گفتم بالا بود تو اتاق.ماراتا با مهربونی گفت باشه بیا بشین سر میز.مارتا رو به بچه ها گفت خب بچه ها این دختر

خانوم اسمش آلیسه وقراره از این به بعد با ما زندگی کنه.
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2014/08/23 05:05 PM، توسط my name is alice.)
2014/08/23 05:04 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
minerva
کاربر معمولی

*


ارسال‌ها: 83
تاریخ عضویت: Jul 2014
اعتبار: 60.0
ارسال: #6
RE: alice madnes return (الیس و جنون بازگشت)
افرین
بابا سرعت عمل!!!
جالبه !!
فایتینگ
قسمت جدید گذاشتی خبر بده
2014/08/23 07:33 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Nazi MF
کاربر حرفه‌ای



ارسال‌ها: 709
تاریخ عضویت: Feb 2014
اعتبار: 182.0
ارسال: #7
RE: alice madnes return (الیس و جنون بازگشت)
خیلی جالبه.
قسمت بعدی رو زودتر بذار و اگه تونستی خبرم کن...
مرسیتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/11.gif
2014/08/23 08:39 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
my name is alice
دختر مرموز پارک انیمه

*


ارسال‌ها: 30
تاریخ عضویت: Aug 2014
اعتبار: 64.0
ارسال: #8
RE: alice madnes return (الیس و جنون بازگشت)
قسمت پنجم :

اون روز من با بچه ها اشنا شدم، بچه های خیلی خاصی بودن، مارتا زن بسیار مهربونی بود.

5 ماه گذشت من دیگه عضوی از اون خانواده ی بزرگ شده بودم ، جورج تو این مدت هر هفته یکی دو بار به من سر میزد تا اینکه تازگی به

یه سفر رفت ،قرار بود برای ادامه ی تحصیلاتش بره به لندن بره .

ولی برام نامه مینوشت اوضاع بدی شده بود بودجه ی یتیم خونه خیلی کم بود و مارتا نمیتونست همه ی احتیاجات بچه ها رو رفع کنه تا اینکه

فهمیدم مارتا مبتلا به آسم هست .

کار من سخت تر شد ،ولی من اصلا خسته نمیشدم راستش بچه ها و حرفای مارتا بهم جون میداد بهم انرژی میداد،خوشحال بودم که باهاشون

زندگی میکنم.وضعیت مارتا هر روز بدتر میشد ، بچه ها هر چی پول تو جیبی داشتن هر چی پول تا حالا جمع کرده بودن گذاشتن وسط منم هر

چی پول که جورج بهم داده بود رو گذاشتم رو اون پولا و مارتا رو بردیم دکتر،دکتر گفت:اوضاش زیاد خوب نیست باید بیشتر مراقبش باشیم

ولی نیازی به بستری شدن نیست.داروهاشو تهیه کردیم و رفتیم خونه ، چند روز گذشت حال مارتا رو به بهبودی بود مارتا تو این 5 ماه روش

زندگی رو بهم یاد داده بود ، بهش خیلی مدیونم ،یه شیر فروش هست به اسم اقای تام ما بهش میگیم تام شیر فروش همیشه صبح هاا میاد و

واسمون شیر تازه میاره  از رفتارش معلومه که به مارتا علاقه داره ولی روش نمیشه بهم بگه، و از این میترسه که مارتا به خاطر بچه ها

درخواستشو قبول نکنه ، چند وقت گذشت روز ها داشت به خوبی میگذشت یه روز صبح بیدارشدم و حاضر شدم که برم واسه خرید نون و

وچیزایی که لازمه،هوا سرد شده بود یه شال سه گوش بافتنی که مارتا برام بافته بود رو روی شونه هام انداختم و کمی از مارتا پول گرفتم و سبد

خرید رو برداشتم و رفتم سمت نون فروشی ،صف نونوایی نسبتا طولانی بود کمی منتظر موندم و بلاخره تونستم نون بخرم هوا خیلی سرد بود ،

سریع رفتم طرف سوپر مارکت و وسایل دیگه هم خریدم و اومدم سمت خونه ساعت تقریبا 9 بود وقتی رسیدم ، خدای من یه چیزی عجیب بود ،

چرا در خونه بازه؟دویدم سمت خونه، نگران بودم شاید واسه مارتا اتفاقی افتاده باشه ،وسایلو گذاشتم تو اشپزخونه و رفتم سمت اتاقا داد میزدم

مارتا،مارتا،مارتا خونه ای؟جوابی نشنیدم رفتم طبقه ی بالا رفتم سمت سالن بچه ها دیدم دور هم جمع شدن و گریه میکنن اومدم طرفشون و گفتم

چی شده؟چتونه؟چرا گریه میکنید؟جوابی ندادن انگار خیلی ترسیده بودن ف داد زدم و گفتم مگه با شما نیستم یکی بگه اینجا چه خبره؟ بلاخره

یکیشون صداش در اومد و با گریه به ارومی گفت : مارتا، مارتا رو بردن،پرسیدم : کی بردش؟کجا بردن؟گفت :نمیدونم یه هو ریختن تو خونه یه

سری مرد سیاه پوش بودن با زور مارتا رو بردن و مارو کتک زدن و رفتن ، نمیدونستم باید چی کار کنم  ، گفتم :اروم باشید بچه ها من پیداش

میکنم گریه نکنید.همون موقع صدای گربم اومد که میو میو میکرد پشت در بود بهم نگار کرد گفتم :بیا اینجا ، اهمیت نداد و رفت ،رفتارش

عجیب بود ، بلند شدم و رفتم پایین جورج هم هنوز از سفر برنگشته بود که خبرش کنم نمیدونستم به کی باید بگم؟از کی کمک بگیرم .همون

موقع متوجه شدم گربم دم در وایساده و به من خیره شده،گفتم : چت شده؟چیزی میخوای؟اومدم نزدیکش که یه هو فرار کرد رفت بیرون منم رفتم

دنبالش ...

 
2014/08/24 09:35 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
bita_r
اخراج شده



ارسال‌ها: 1,895
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #9
RE: alice madnes return (الیس و جنون بازگشت)
افرین کارت خیلی خوب بود ادامه بده
2014/08/24 10:56 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
!Melody
Phantom



ارسال‌ها: 2,944
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #10
RE: alice madnes return (الیس و جنون بازگشت)
آفرین خیلی خوب مینویسی.فصل تازه گذاشتی خبرم کن.تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/3.gif
 
2014/08/24 11:41 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  بازگشت به گذشته Dazai.B 7 1,648 2016/12/17 06:30 PM
آخرین ارسال: Dazai.B
zتوجه بازگشت حادثه (۱۶-) اسپرینگ ولد 5 1,545 2015/06/04 09:01 PM
آخرین ارسال: اسپرینگ ولد
zجدید داستان بازگشت دابل اس JI MIN 10 10,483 2015/03/26 03:06 AM
آخرین ارسال: JI MIN
  بازگشت به آینده SĪĿƐИƇƐ 74 17,731 2014/10/04 09:34 AM
آخرین ارسال: miko
  سفر بدون بازگشت Vampire 10 2,753 2014/08/25 12:48 PM
آخرین ارسال: Nazi MF



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 36 مهمان