زمان کنونی: 2024/11/06, 06:53 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 06:53 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 14 رأی - میانگین امتیازات: 4.57
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

منشور

نویسنده پیام
♥animpark princess♥
♡Shadow lover♡



ارسال‌ها: 1,487
تاریخ عضویت: Dec 2013
اعتبار: 327.0
ارسال: #11
RE: منشور
از پشت به دیوار تکیه دادم و نفس نفس میزدم و گونه هام سرخ شده بود.قلبم تند میزد و نمیدونستم این حس عجیب چی بود.آروم سرم رو به طرف پنجره بردم تا ببینم هنوز داره نگاه میکنه یا نه......اون رفته بود.یه نفس راحت کشیدم و منتظر جیسن موندم.جیسن خیلی دیر کرده بود.گفتم شاید توی اتاق فرمانده ایش باشه به سمت اتاقش رفتم.....انگار داشت با شورا حرف میزد.راستش شورا رو 5 تا مرد تشکیل داده که در مورد پایگاه و کار هاش و کارهای دولت تصمیم گیری میکنن.اونا افراد خیلی بی احساسی هستن و برای همین جیسن ازشون متنفره و اونا هم اینو میدونن....اما خوبیش اینه که اونا برای نجات دنیا تصمیم میگیرن.....و وظیفه ی جیسن اینه که ازشون پیروی کنه....راستش من خودمم ازشون خوشم نمیاد....میدونستم کار خوبی نیست اما آروم گوشمو چسبوندم به در و به حرفاشون گوش دادم.....چیزای عجیبی میگفتن.جیسن میگفت:
-من باید بهش بگم!
یکی از اعضای شورا:تو نمیتونی و نباید این کارو بکنی
-اما اون اینطوری نمیتونه خودش رو برای.....
شورا با هم:دستور دستوره
جیسن دیگه چیزی نگفت.چه چیزی رو میگفتن.....منظورشون از این حرفا چی بود؟منظور جیسن چی بود؟همه چیز گیجم کرده بود.ناگهان فهمیدم جیسن داره میاد طرف در....نمیدونستم چیکار کنم و اگه میفهمید گوش ایستاده بودم حتما خیلی عصبانی میشد.با سرعت به اینور و اونور نگاه کردم و با سرعت دویدم و رفتم یه گوشه و آروم دوباره بهسمت در برگشتم و وقتی داشتم نزدیک در میشدم جیسن اومد بیرون و گفت:
-اوه
-هر چی منتظرت موندم نیومدی برای همین اومدم
جیسن هم که فکر میکرد من تازه اومدم گفت:
-آها....ببخشید منتظرت گذاشتم
-اشکالی نداره
-خب....گشنه نیستی؟
-ممکنه عجیب باشه.....اما....نه
-جالبه
دست تو جیباش کرد و حرکت کرد و منم دنبالش رفتم
********************************************************************************​********************************داستان از زبان جیسن

شورا اجازه ی گفتن حقیقت رو به من نداد.....برای جسیکا خیلی ناراحتم....دروغ گفتن بهش منو ناراحت میکنه.....از این شورای لعنتی متنقفرم!...همیشه تصمیمای چرت و مسخره ای میگیرن که برای پایگاه دردسر ایجاد میکنه.همه چیز برای ماموریت جسیکا آماده هست.....وقتشه از ماموریت با خبر بشه.سم دنبال منشوره
2014/05/10 09:42 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
_lady.bird_
کاربر حرفه‌ای



ارسال‌ها: 1,287
تاریخ عضویت: Dec 2013
اعتبار: 464.0
ارسال: #12
RE: منشور
عالی یعنی فارقلعادس زودتر بقیرم بزار
2014/05/12 09:02 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
♥animpark princess♥
♡Shadow lover♡



ارسال‌ها: 1,487
تاریخ عضویت: Dec 2013
اعتبار: 327.0
ارسال: #13
RE: منشور
جیسن کار داشت برای همین بهم گفت توی حیاط پایگاه بمونم تا بیاد.......منم یه جا نشستم و تو فکر فروع رفتم.....داشتم در مورد حرفای جیسن فکرد میکردم با شورا......اونا در مورد چی حرف میزدن؟........اما...صبر کن!شاید بعدا بفمم....اما ممکنه هیچ ربطی به من نداشته باشه.....پس بهتره فعلا بی خیال بشم!هر کس که از کنارم رد میشد با تعجب یه نگاهی بهم مکرد و دوباره به راهش ادامه میداد.سرم رو انداختم پایین و یه نفس عمیق کشیدم و بلند شدم شروع کردم به قدم زدن که ناگهان یه نفر که در حال دویدن بود محکم خورد بهم و من افتادم.....گفت:
-وای متاسفم!حالتون خوبه؟
چون دردم گرفته بود چشمامو بشته بودم و محکم به هم فشارشون میدادم. همون بسره بود که بهم نگاه میکرد.....از خجالت سرخ شده بودم و همونطوری داشتم نگاهش میکردم....گفت:
-حالتون خوبه؟
-ا....اوه.....بله من خوبم
-متاسفم
-نه.....اشکالی نداره
دستش رو به طرفم دراز کرد......به دستش نگاه کردم و سرخ شدم......بعد چند دقیقه که مکث کرد دستش رو تکون داد(یعنی دستمو بگیر)....منم دستمو آروم بردم بالا و دستش رو گرفتم و بلند شدم.خودم رو تکوندم و گفتم:
-مم....ممنون
-خواهش میکنم
ناگهان جیسن اومد و پسره متوجه ی اون شد و خبر دار ایستاد.جیسن هم گفت:
-ببخشید دیر شد جسیکا
-اوه.....نه اشکال نداره
اون پسره:اگه اجازه بدید من برم فرمانده
جیسن:بله.....میتونه بری سرباز....جسیکا تو هم دنبالم بیا
من:باشه
اون پسره:از دیدنت خوشحال شدم....من هری هستم....تو چی؟
-من.....منم جسیکا هستم
-خوشحالم باهات آشنا شدم
لبخند زد و منم از خجالت قرمز شدم و ناگهان فهمیدم که جیسن همونطوری داره میره و منم داد زدم:
-جیست صبر کن منم بیام!
هری هم خیلی تعجب کرد و دلیلشم این بود که من فرمانده مون رو به اسم صدا میکنم.سریع دنبال جیسن دویدم و رسیدم پشتش و آروم پشت سرش قدم زدم.گفت:
-ببخشید....از زمانی که بیدار شدی تا حالا اینور و اونور بردمت و بعد ولت کردم
-نه......مهم نیست....خب الان داریم کجا میریم؟
-داریم میریم من کیفم رو بردارم تا باهم بریم خونه
-خونه؟اونم ساعت 9 صبح؟ما که تا ساعت 12 شب بیشتر اینجا بودیم و کار میکردیم
-آره اما چون تو تازه بیدار شدی بهتره یکم به خودت استراحت بدی
دیگه چیزی نگفتم و دنبالش رفتم.بالاخره به اتاقش رسیدیم و کیفش رو برداشت و از پایگاه بیرون رفتیم و سوار ماشینش شدیم و حرکت کرد.هوای ماشین خیلی گرم بود برای همین پنجره رو باز کردم تا یکم هوا بخورم که ناگهان یاد تینا افتادم.....گفتم:
-اوه راستی.....تو این سه سال که مراقب تینا بودی؟
-آره....نگرانش نباش....مثل همیشه خیلی بازیگوشی میکنه
تینا گربه ی منه که خیلی دوستش دارم و بیشتر وقتا با خودم میبرمش پایگاه
********************************************************************************​********************************
(تو قسمتهای بعد اگه علامت* رو گذاشتم به معنای اینه که داستان از اینجا به بعد از زبون جیسن هست)
همه چیز مرتبه....هنوز جسیکا چیزی درمورد آزمایش HDRT  ​نمیدونه.خودمم نمیدونم چطوری بهش بگم....برام سخته بهش دروغ بگم.....الان لبخند رو روی صورتش میبینم برای اینه که داره تینا رو میبینه.برام عجیبه که وقتی شورا نمیخواد حقیقت رو بگه برای چی این آزمایش لعنتی رو داده.....فقط به من گفته بودن که اگه این آزمایش انجام بشه جسیکا برمیگرده و من احمق هم قبول کردم......اما باید این کارو میکردم وگرنه معلوم نیست سم قراره با دنیا چیکار بکنه.منشور در آزمایشگاه زیر زمینی زیر نظر بهترین دانشمندان ما مراقبت میشه.......تنها امید ما جسیکاست....بعد از اینکه به خونه رسیدیم جسیکا سریع به طرف در خونه رفت و بازش کرد و بلند داد زد:
-تینا من برگشتم!
تینا هم میو میو کرد و سریع رفت طرف جسیکا و جسیکا اونو برداشت و نازش کرد.برام باور نکردنیه که جسیکا اینقدر زود بزرگ شده
2014/05/14 09:00 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
rengo1374
mohammad



ارسال‌ها: 1,169
تاریخ عضویت: Oct 2013
اعتبار: 166.0
ارسال: #14
RE: منشور
جالب نوشتی ممنون بازم ادامه بده
2014/05/14 09:02 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
saba88
Exo _L



ارسال‌ها: 555
تاریخ عضویت: Sep 2013
اعتبار: 110.0
ارسال: #15
RE: منشور
قشنگ بود مرسی
بقیه اش هم بنویس
2014/05/14 12:39 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
fatemeh88
... سرگرد پارک انیمه ...



ارسال‌ها: 685
تاریخ عضویت: Apr 2014
اعتبار: 300.0
ارسال: #16
RE: منشور
بدو بدو ادامشوووووووو بنویسسسسسسسسسسمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
خیلی جالب بووووووووددددددددمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2014/05/14 12:48 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
♥animpark princess♥
♡Shadow lover♡



ارسال‌ها: 1,487
تاریخ عضویت: Dec 2013
اعتبار: 327.0
ارسال: #17
RE: منشور
(2014/05/14 12:39 PM)saba88 نوشته شده توسط:  قشنگ بود مرسی
بقیه اش هم بنویس
ممنون عزیزم
حتما
2014/05/15 08:09 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
♥animpark princess♥
♡Shadow lover♡



ارسال‌ها: 1,487
تاریخ عضویت: Dec 2013
اعتبار: 327.0
ارسال: #18
RE: منشور
(2014/05/14 12:48 PM)fatemeh88 نوشته شده توسط:  بدو بدو ادامشوووووووو بنویسسسسسسسسسسمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
خیلی جالب بووووووووددددددددمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
ممنون
چشممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2014/05/15 08:10 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
♥animpark princess♥
♡Shadow lover♡



ارسال‌ها: 1,487
تاریخ عضویت: Dec 2013
اعتبار: 327.0
ارسال: #19
RE: منشور
خونه برعکس پایگاه هیچ تغییری نکرده بود.....تنها چیزی که توی این خونه تغییر کرده بود....جیسن پیرتر شده بود و تینا بزرگتر.رفتم توی اتاقم....هیچ تغییری در اون ایجاد نشده بود....خیلی تمیز و بدون گرد خاک بود و انگار همیشه یه نفر اونو تمیز میکنه.....روی تختم نشستم و قاب عکس کوچیک کنار تختم رو برداشتم....اینا تنها چیزی بودن که از پدر و مادرم داشتم.....بهش نگاه کردم.....اشک تو چشمام جمع شد....ناگهان یکی گفت:
-داری گریه میکنی؟
اون جیسن بود.....بهش پشت کردم و اشکمو پاک کردم و برگشتم......گفتم:
-نه....گریه نمیکردم
یه لبخند زد و اومد کنارم روی تخت نشست و قاب عکسو از دستم گرفت و گفت:
-خیلی وقته گذشته......انگار همین دیروز بود که تو یه دختر کوچولوی 5 ساله ی شیطون بودی و همیشه تو خونه با سرعت میدویدی و من و ایزابلا از بازی کردنت لذت میبردیم
وقتی بهش نگاه کردم دیدم یه قطره اشک از چشماش اومد بیرون.....حتما به خاطر ایزابلا بود....ایزابل زن جیسن بود.جیسن اونو خیلی دوست داشت اما اون به خاطر بیماری سرطان مرد.جیسن بعد اون همیشه بهم میگفت تو تنمها چیزی هستی که من دارم....بیشتر وقت ها منو دخترم صدا میکرد و وقتی برای خودم خونه خریدم فکر میکرد که دیر به دیر میبینمش برای همین خیلی ناراحت شده بود.....با اینکه من خودم برای خودم یه خونه ی دیگه دارم بیشتر اینجا هستم...جیسن نمیذاره تنها زندگی کنم......برای همین هر وقت قراره منو برسونه خونه(خونه ای که توش تنها زندگی میکنم)میارتم اینجا....اون توی پایگاه نشون میده که خیلی فرمانده ی سرد و سخت گیری هست در صورتی که یه مرد شاد و مهربونه که سلامتی همه براش مهمه....منم خیلی دوستش داشتم....گفت:
-نظرت چیه برات بستنی بخرم؟
-بستنی؟
-آره....دلم خیلی برای بیرون رفتنمون تنگ شده بود
-خب.....باشه!
-به حساب من
-نه من!
-نخیرشم خودم!
و باهم خندیدیم و بلند شدیم و سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم.تینا تو دستم بود داشتم نازش میکردم...گفتم:
-ام....چیزه.....راستی.....دکترکندلت....منظورش از ماموریت چی بود؟
ناگهان جیسن چشماش از تعجب درشت شد اما ناگهان جوری رفتار کرد  که آرومه و گفت:
-چیزی نیست
این به معنای این بود که جیسن دیگه نمیخواد چیزی در این مورد بشنوه....برای همین ساکت شدم و به بیرون از پنجره نگاه کردم
********************************************************************************​********************************
چیزی به شروع ماموریت نمونده.....فردا صبح جسیکا باید به پایگاه و به آزمایشگاه زیر زمینی بره و از وجود منشور با خبر بشه و بفهمه ماموریتش چیه......نذاشتم چیزی درمورد ماموریت بگه....فقط امروز میخوام دور از اتفاقاتی که توی پایگاه میافته باشم و با جسیکا تنها.بدون اینکه متوجه بشه بهش خیره شدم و ناگهان داد زد:
-مراقب باش!
تا به خودم اومدم دیدم داریم به یه ماشین میخوریم و سریع جهت ماشین رو تغییر دادم و همه چیز به خیر گذشت.گفت:
-چرا اینطوری شدی؟
چیزی نگفتم و خودش متوجه شد که نمیخوام چیزی بگم برای همین دوباره به بیرون نگاه کرد و تینا رو که توی دستش بود رو ناز کرد....بیچاره تینا کلی ترسیده بود.دیگه چیزی نمونده برسیم.....وقتی رسیدیم بستنی خریدم و با هم یه گوشه نشستیم شروع کردیم به خورد و من یاد خاطراتمون کردم......وقتی بچه بودهمیشه میاوردمش اینجا تا بستنی بخوره.....مثل همیشه شکلاتی انتخاب کرده و منم میوه ای.اما ناگهان به یاد منشور افتادم و نمیدونم ممکنه چه بلایی سر جسیکا بیاد.
2014/05/15 09:45 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ÅℝÅ$✻
کاربر فراری

*


ارسال‌ها: 131
تاریخ عضویت: May 2014
اعتبار: 18.0
ارسال: #20
RE: منشور
عالی بود ... دست به قلمت داره تو هر پست بهتر میشه ...تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/11.gif
میدونم که کار بعدیت فوق العاده میشه ...تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/3.gif
2014/05/15 10:01 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان