زمان کنونی: 2024/11/06, 04:56 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 04:56 AM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان امرالد

نویسنده پیام
!Sultan
I’m a girl

*


ارسال‌ها: 2,181
تاریخ عضویت: Oct 2015
اعتبار: 1425.0
ارسال: #4
RE: داستان امرالد
قسمت سوم

««مولود امرالد»»


•اقای تروپ با شما کار دارن°وصل کن •چشم…………
°بفرمایید•سلام اقای تروپ....حالتون چطوره؟°اوه!خانوم دیزی! خوش خبر باشید!چی شده این وقت شب زنگ زدین؟•در مورد جواهری که دنبالش میگردین خبرایی دارم قربان!همونطور که حدس زدید اون بچه خود امرالده.°جدی میگی؟!•بله قربان!دیروز یه پسر اومد و ازم نوشیدنی خرید ٬البته من بهش مجانی فروختم.یه بچه هم بقلش بود اون بچه رو چند دقیقه بقلم گذاشت تا بتونه نوشیدنیشو بخوره و منم از فرصت استفاده کردم و بچه رو چک کردم.°خب چی پیدا کردی؟•یه گردنبند که دور گردنش بود..و علامت خانواده ی تروپ روش حک شده بود٬البته یه چیزی در مورد گردنبند خیلی عجیب بود!°منظورت چیه؟•انگار یه معما پشت این گردنبند بود یا یه سر یا همین چیزایی°………خیله خب ممنونم بابت اطلاعات بابت کاری که کردی دست مزد خوبی بهت میدم•ممنون قربان خدانگهدار+صدای قطع تماس+
ماجرا داره لحظه به لحظه جالب تر میشه+خنده ی بلند+

محل:رستوران ویکتور محله ی فقر نشینان

سفارش شماره ی ۱۷
°بفرمایید سفارشتون اقا.
•هعی نوئا!وقت تلف نکن زود باش بیا!°چشم.
هوووف اینکارا هم که تمومی نداره!...
•ببخشید٬شما نوئا هستید؟°ببخشید من الان وقت ندارم میشه بعدا باهام صحبت کنید.•مشکلی نیست اگه زمانتون کمه میتونم یه کم زمان بخرم.

این یارو دیگه چی میگه؟!نکنه فک میکنه امپراطور یا همچین چیزیه.

°سر اشپز میشه یه لحظه خدمتکارتون رو بهم قرض بدین؟•مشکلی نیست اقای جو میتونین هر چقد دلتون میخواد ازش استفاده کنید °خیلی ممنون.

نه مث اینکه یارو واقعا یه چیزی تو دس و بالش داره!!

°بفرمایید امرتون•+خندیدن+ تا حالا ندیدم کسی باهام به این تندی برخورد کنه!لازم نیست اینقدر رسمی باشی°من همیشه همینطورم ٬میشه برین سر اصل مطلب؟•اوه بله٬من میخواستم ازتون بپرسم که بچه تو دست و بالتون دارید؟°بچه؟!منظورتون چیه؟•خب یکی از دوستام گفته که شما در موقعیتی هستید که شرایط بزرگ کردن یه بچه رو ندارید و از سر قضا یه بچه به طور تصادفی پیدا شده و شما مجبور شدید اونو پیش خودتون نگه دارید٬میخواستم بدونم که میتونید اون بچه رو به من بدید؟°به فرض که یه بچه تو دست و بالم داشته باشم چرا باید بدمش به شما؟•میدونید٬یکی از فامیل های دورمون تازه بچشو از دست داده و شرایط مطلوبی نداره میخواستم یه جایگزین برای بچش پیدا کنم تا از ناراحتی در بیاد و...°هه!اقا دارید کی رو گول میزنید؟فکر میکنید من با این اراجیفا خر میشم؟!•من فقط حقیقتو بهتون گفتم!°مث اینکه اشتباه گرفتین!من اون ادمی که فکر میکنین نیست با اجازه.+بلند شدن از روی صندلی++ تند قدم برداشتن+
هع فکر نمیکنم این ادم انقدر یه دنده و لجباز باشه!این یکی از اونایی که سخت میشه به دام بندازیش.

+قدم زدن+
من چه غلطی کردم؟!اون بهترین موقعیت بود تا بتونم از شر اون وروجک خلاص بشم!واقعا یه تختت کمه نوئا!!.....ولی مطمئنم حسم بهم دروغ نمیگه....اون مرد..بنظر ادم مورد اعتمادی نمیومد.

محل:خانه ی دیوید

+گریه کردن+
•اه چرا اروم نمیگیری؟!تو که سرمو بردی!این شد جواب محبتام؟!
+گریه کردن+
+بقل کردن+
•گریه نکن گریه نکن دختر خوب٬بیا با عمو بازی کن باشه؟چه خانوم خوشگلی٬حالا برو بالا.
+خندیدن+
•هورا خانوم کوچولو بلاخره خندید!حالا یه بار دیگه.
+پرت کردن به بالا+
++خندیدن++
+سوکت+
•خانوم کوچولو تو دیگه شورشو در اوردی!++خندیدن++ •مگه من مسترام هر وقت دلت خواست خودتو خالی میکنی؟!+++خندیدن+++
+صدای زنگ در+
•خدایا این دیگه کیه!
+قدم زدن+
+باز کردن+
•اوه پسر! خدا رو شکر که اومدی!این بچه دل و رودمو در جا در اورده دیگه یه ذره هم نمیتونم طاقت بیارم!
°+خندیدن+داشتی ابتنی میکرده؟•رو تو برم به خدا!بیا داخل یه چیزیم بخور.°نه ممنون وقت ندارم.+سکوت+
•باشه فهمیدم الان میارمش.
+بقل کردن+
+قدم زدن+
•بیا اینم خانوم ایندت!°مسخره میکنی؟•نه!خدا را چه دیدی شاید واقعا شد!°ها؟!•+خندیدن+شوخی بود بابا°خیله خب٬خداحافظ•به سلامت.
..........
.......
.....
زمان:۱۰:۳۹ شب
محل:سازمان نوا در محله ی تانل

°اون مردک!ممکنه تمام نقشه هامو بهم بریزه!دیگه نمیتونم تحملش کنم!•قربان لطفا اروم باشید!°چطوری میتونم اروم باشم؟!اون لعنتی منو تحقیر کرد اونم درست جلوئه اقای تروپ!°اما قربان شما نباید اینقدر عصبانی باشید!اقای تروپ سن و سال کمی داره!فکر نکنم یه ذره هم از چیزی بو برده باشه.•هه!تو دیگه خیلی خوش خیالی!این پسر بچه ای که در موردش داری حرف میزنی یه پسر بچه ی عادی نیست که دنبال اسباب بازی یا بازی های بچگانه باشه اون یه نابغست!
من خودم با چشمام دیدم که چه کارایی از دستش بر میاد.
دقیقا اون روز رو یادمه...اتفاقی که برای کمپانی شین افتاد غیر عمد نبود ......اون پسر....


پایان قسمت سوم
2017/06/21 09:38 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


پیام‌های داخل این موضوع
داستان امرالد - !Sultan - 2017/06/20, 05:26 PM
RE: داستان امرالد - !Sultan - 2017/06/20, 07:24 PM
RE: داستان امرالد - !Sultan - 2017/06/20, 11:24 PM
RE: داستان امرالد - !Sultan - 2017/06/21 09:38 PM
RE: داستان امرالد - !Sultan - 2017/07/13, 05:39 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents [داستان] آدمانتِم dot. 4 1,667 2021/05/19 09:32 PM
آخرین ارسال: dot.
  داستان:در مرز مشترک آتیش پاره 7 2,327 2021/04/21 07:06 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
documents (داستان کوتاه) انتظار Ilyaa_JA 0 1,014 2021/04/17 04:29 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA
One Piece-1 [داستان] جلگه‌ی بایر dot. 1 1,161 2021/03/10 12:12 AM
آخرین ارسال: dot.
  کلکسیون داستان های کوتاه دارسی ال.سی dot. 2 1,202 2021/01/24 11:31 PM
آخرین ارسال: dot.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان