زمان کنونی: 2024/11/06, 04:57 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 04:57 AM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان امرالد

نویسنده پیام
!Sultan
I’m a girl

*


ارسال‌ها: 2,181
تاریخ عضویت: Oct 2015
اعتبار: 1425.0
ارسال: #3
RE: داستان امرالد
قسمت دوم

««مولود امرالد»»



+صدای باز شدن در+
•جو(joe) بیا اینجا .
°اومدم.

محل:رستوران ویکتور در محله فقر نشینان شهر لندن
زمان:۱۲:۳۰ ظهر

•چطوری پسر؟این روزا خبری ازت نیست!نکنه داری چیزی ازمون قایم میکنی کلک؟
°+خندیدن+چی میگی مایک!چرا باید چیزی رو از شما قایم کنم؟!حالا اون به کنار چه خبر؟
•خبر تا دلت بخواد ! ولی جالب ترین خبر مربوط به دیروز بود که تو همین محله اتفاق افتاد!
°تو محله ی خودمون؟! مطمئنی؟
•اره٬قضیه ی دیروز کل مردم محله رو ترسوند!ظاهرا یه زن پشت دیوار همین رستوران نفسای اخر عمرشو کشیده بوده ٬جنازشم الان تو سرد خونست.
°زنه کی بوده؟
•کسی هنوز نمیدونه٬فقط میدونیم یه بچه همراهش بود.
°چه بلایی سر بچه اومد؟
•ببینم نوئا رو یادته؟همونی که اینجا کار میکنه.
°اون پسر بچه رو میگی؟این قضایا چه ربطی به اون داره.
•نوئا دیروز همراه یه بچه که رنگ صورتش مدام از سبز به ابی تغییر میکرد و انگار داشت خفه میشد سر رسید و به رئیس سپردش تا درمانش کنه.بعد ماجرای پیدا شدن بچه رو براش تعریف کرد و ما اونموقع تونستیم بفهمیم که یه زن تو محلمون با یه بچه ویلون بوده.
°بعد چی شد؟
•هیچی دیگه٬بچه الان دست نوئاست و نوئا داره ازش نگهداری میکنه.
°هوممم...
•مشکلی پیش اومده جو؟تو فکری.
°نه چیزی نیست.
•عجیبه..رئیسم دیروز مثل تو وقتی قضیه ی بچه رو فهمید رفت تو هپروت.
°یعنی اونم میدونه؟(بدون توجه به مایک)
•چیرو میدونه؟
°اه هیچی ٬همینجوری از دهنم پرید.
•هنوز فکر میکنم داری یه چیزایی رو ازم پنهون میکنی.
°اوه!ساعتو نیگا ببخشید مایک دیگه باید برم دیرم شد فعلا.
•هعی وایسا حداقل ناهار بخور..
+صدای بسته شدن در+
+قدم زدن+
یعنی ممکنه اون بچه خودش باشه؟درست همونموقع همون زمان و حتی موقعیتشم یکیه!
باید بفهمم اون بچه الان کجاست!اگه خودش باشه..مطمئنا خیلی با ارزشه.
+صدای زنگ موبایل+
مخاطب:اقای جان

°سلام اقای جان حالتو چطوره؟
•ممنون اقای جو مشتاق دیدار+خندیدن+
°میبینم مثل همیشه خوش خنده هستید.
•با تعریفاتون همیشه منو خجالت زده میکند+خندیدن+
°حتی با وجود اینکه هنوز امرالد رو پیدا نکردید بازم جای شکرش باقیه که میخندید.
•+سکوت+ جوری میگین که انگار پیداش کردین اقای جو.
°+خندیدن+هنوز نه٬ولی زیادم ازش فاصله ندارم.
•کی اینطور.... به هر حال من فقط به این دلیل به شما زنگ نزدم.
°منظورتون چیه؟
•یه سر بیاین به سازمان نوا(nova) در مورد مسئله ی مهمی باید باهاتون صحبت کنم.
°کی اینطور...تا ۲۰ دقیقه ی دیگه اونجا میبینمتون.
•منتظرم.
+صدای قطع تماس+

خب ظاهرا باید یه روز دیگه بیام و دنبال جواهرم بگردم..

محل:کهنه خرابه های محله ی فقرنشینان
زمان:۳:۰۰بعد از ظهر

°ای بابا تو اصا قصد خوابیدن نداری نه؟!نکنه میخوای برات لالایی هم بخونم؟!
++گریه کردن++
°جون هر کی دوست داری اروم بگیر .تو که منو کشتی!!
+++گریه کردن+++
°ای بابا باشه! من تسلیم!الان برات لالایی هم میخونم!
+خیره شدن+
*لالا لا چه زیباست خورشیدلالالا
*لالالا به زیبایی طلوعش لالالا
*لالالا به زیبایی غروبش لالالا
*لالالا به زیبایی صدایش لالالا
*لالالا به زیبایی گرمایش لالالا
که میگوید تو تنها نیستی....
+خوابیدن+
°اخیش بلاخره خوابید!

دوباره رفتم تو هپروت...یاد اون افتادم...دلم براش تنگ شده...کاشکی...الان..پیشم بود..
چرا رفتی مادر؟؟
+گریه کردن+

°موندم فردا باید با این بچه چیکار کنم...
بهتره فعلا بگیرم بخوابم..

محله ی فقرنشینان
زمان:۷:۰۰بامداد

+صدای خمیازه+

هوممم ظاهرا فسقل هنوز خوابه...
موقعیت خیلی خوبیه واسه اینکه از شرش خلاص بشم.

+بقل کردن+

°خب دیگه٬بزن بریم!

+قدم زدن+

...............
....
محله فقر نشینان بازار

فکر کنم همینجا جای خوبی باشه.
°اهای مردم!بچه دارم٬بچه ی درشت دارم!تپل دارم!خریدار کسی نیست؟
مردم یه نگاهی بهم انداختن و زدن زیر خنده!
°کجاش خنده داره؟!مگه بچه چشه؟
•پسر جون تو از کسب و درامد چیزیم حالیت میشه؟!
°منظورت چیه؟
•اخه کدوم ادمی میاد وسط بازار جار میزنه من بچه دارم بیاید بخریدش! معلومه کسی نمیاد!
تازه با وضعیت مالی مردم اینجا فکر نکنم کسی بخوادش.
°پس بنظرت باید چیکار کنم؟این بچه یه روزه پدرمو در اورده!اخه چقد باید باهاش سر و کله بزنم؟!
•دیگه خود دانی پسر جون٬اگه نظر منو میخوای بنظرم ببرش یتیم خونه تا اونجا بهش رسیدگی کنن.

چطوری میتونم از شر توئه وروجک خلاص شم...

بهتره برم یه چیزی واسه نوشیدن بگیرم این فسقلی رو حمل کردم حسابی تشنم شد.

یه دکه اونجاست فکر کنم گزینه ی مناسبی باشه..
°سلام خانوم.
•سلام پسرم چیزی میخوای؟
°بله خانم لطفا یه لیوان اب سیب بهم بدین.
•باشه پسرم.
•اینم یه لیوان اب سیب.
°چقد میشه خانم؟
•واسه امروز استثنائن مجانیه.
°میشه بپرسم چرا؟
•کسی چه میدونه شاید همینجوری کیفی...
°+خندیدن+ببخشید خانم که اینو میگم ولی شما واقعا عجیبین.
•ممنون پسرم.
!!!چرا تشکر کرد؟؟بنظر ادم ترسناکی میاد...بهتره زودتر برم...
°خانم دیگه من برم بابت نوشیدنی هم ممنون.
•خواهش پسرم٬به سلامت.

خب ظاهرا دیگه نوبت شیفت کاریم شده چاره ای ندارم جز اینکه این فسقلی رو بسپرم دست یکی از بر و بچ رستوران.

محل:کلوپ اراذل اوباشای فقر نشینا
+صدای باز شدن در+
°سلام بچه ها
•به سلام نوئا چطوری پسر؟میبینم پرستار بچه شدی.+خندیدن+
°هه هه هه خندیدم بلاخره نوبت شما هم میرسه .
•باشه پسر حالا عصبانی نشو٬شوخی بود٬اگه کمکی از دستمون بر بیاد برات انجام میدیم.
°خیله خب ٬پس بیاین این بچه رو بگیرین تا بتونم کارامو بکنم.
•پسر زمان بندی و هم در نظر بگیر.
°چی چی هست؟به جای این حرفا اینو بگیر.+انداختن تو بقلش+خب دیگه من برم ٬بعدا میام خونتون ازت میگیرمش فعلا.

•هعی وایسا!جدی داری میری؟!هعی...

+صدای بسته شدن در+
+قدم زدن+

......
....

محل:رستوران ویکتور محله فقر نشینان
زمان:۸:۰۰ شب
+صدای باز شدن در+
°سلام رئیس.
•اوه!نوئا بلاخره اومدی!برو لباساتو بپوش و کارتو شروع کن.
°چشم.
دقایقی بعد...

سفارش صندلی شماره۱۲ کاپوچینو با شکر اضافه
•بیا بگیرش نوئا.
°باشه.
+قدم زدن+
°بفرمایید اینم سفارشتون.
سفارش بعدی.
°اومدم.

°مایک مطمئنی اون پسره خودشه؟
•اره بابا خود خودشه همون نوئائه که قبلنم دیدیش.
°خیله خب ممنون بابت راهنمایی مایک.
+بلند شدن+
•کجا میری؟
°میرم جواهرمو از اون پسر پس بگیرم.
•جواهر؟...

پایان قسمت ۲
2017/06/20 11:24 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


پیام‌های داخل این موضوع
داستان امرالد - !Sultan - 2017/06/20, 05:26 PM
RE: داستان امرالد - !Sultan - 2017/06/20, 07:24 PM
RE: داستان امرالد - !Sultan - 2017/06/20 11:24 PM
RE: داستان امرالد - !Sultan - 2017/06/21, 09:38 PM
RE: داستان امرالد - !Sultan - 2017/07/13, 05:39 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents [داستان] آدمانتِم dot. 4 1,667 2021/05/19 09:32 PM
آخرین ارسال: dot.
  داستان:در مرز مشترک آتیش پاره 7 2,327 2021/04/21 07:06 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
documents (داستان کوتاه) انتظار Ilyaa_JA 0 1,014 2021/04/17 04:29 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA
One Piece-1 [داستان] جلگه‌ی بایر dot. 1 1,161 2021/03/10 12:12 AM
آخرین ارسال: dot.
  کلکسیون داستان های کوتاه دارسی ال.سی dot. 2 1,202 2021/01/24 11:31 PM
آخرین ارسال: dot.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان