زمان کنونی: 2024/11/06, 05:17 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 05:17 AM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان خون اشامی ( تونل)

نویسنده پیام
parsap
کاربر فعال پارک انیمه



ارسال‌ها: 152
تاریخ عضویت: Aug 2014
اعتبار: 208.0
ارسال: #5
RE: داستان خون اشامی ( تونل)
  قسمت 3
{ چرا گوشیشو بر نمیداره؟}
منظورش با دوستش اولین بود از وقتی که رفته بود نیویورک هرچی که با او تماس می گرفت جواب نمیداد. گوشی را برداشت و به مادر اولین زنگ زد:
- سلام خوب هستین؟
- سلام. ممنون شما؟
- من جیل هستم دوست اولین...
- اه جیل خوشحالم که صداتو میشنوم. ببینم از اولین خبری شده؟
- نه هنوز. زنگ زدم که از شما بپرسم ولی ظاهرا که شما هم چیزی نمیدونید. ببخشید من کار دارم باید برم.
- باشه برو به کارت برس. هر وقت وقت کردی به منم یه سر بزن.
- باشه. خداحفظ.
- خداحفظ.
جیل گوشی را قطع میکند و به سر پستش در فروشگاه بر می گردد. همکارش ریک را می بیند که مشغول باز کردن بسته بندی یک جعبه هست. ریک به او میگوید: چی شد از اولین خبری شده؟
- نه به مادرشم زنگ زدم ولی اونم خبری نداشت.
***************************
ویل به از دور به خانی ای که لوسی به او برای اقامت داده بود نگاه میکند. خانه ی بزرگی بود ولی باید یکم تمیز میشد. ولی به هر حال ویل باید یکم با این شهر عجیب اشنا می شد. یک روز بود که به جای خون انسان خون اهو و سنجاب و حیوانات دیگری را خورده بود.
به همین دلیل به سمت بازاری که در مرکز شهر بود میرود. باید پیاده میرفت چون جک زودتر ماشین را برده بود.  سپس حرکت کرد و آرام آرام در پیاده رو قدم زد. همیشه از شب و خیابونایی به این خلوتی خوشش می امد. یک لحظه به مردی برخورد کرد. بعد از برخورد ان ها مرد به زمین افتاد و میوه هایی که خرید کرده بود از کیسه ها بیرون ریخت.
- هی ! حواست کجاست لعنتی؟
- ببین مرد من...
ولی صدایش با مشتی که به صورتش برخورد می کند قطع می شود.
مرد از این که تنها سر ویل کمی به چپ متمایل شده بود تعجب می کند.
{ یک فانی. یک انسان فقیر به من ضربه زده . و  فقط به خاطره اون قرارداده مسخره نمیتونم کاری کنم}
مرد بیکار نمی ایستد و مشتی دیگر این بار به شکم او میزند. ویل کمی به جلو خم میشود و شکمش را میگیرد. مشتش را عقب میبرد تا به مرد ضربه ای بزند ولی همان موقع صدایی در ذهنش میشنود.
{ اگه سنگو میخوای نباید قانونارو بشکنی!}
زیر لب زمزمه می کند لعنت به تو!
**************************
در حالی که از موبایل فروشی بر میگردد . به ساعت جدیدی که خریده بود نگاه میکند. حداقل میتونست با خرید کمی تفریح کند.
واقعا اعصابش خرد بود که نتوانسته بود با نفوذ ذهنی و بدون پرداخت پول ان ها را بخرد.
{ قول میدم نفر اولی رو که دیدم گردنشو پاره کنم}
و یک دفعه وارد کوچه ای تاریک میشود. تنها پیکری را جلوی خودش میبیند. و بعد با تمام خشمش اماده ی نوشیدن او می شود. ولی در لحظه ی آخر می ایستد. با نگاهی مبهوت نگاه می کند. یک حس خاصی داشت. ترس نبود. تردید نبود. پس چی بود که پس از این همه سال باعث شده بود برای اولین بار از کشتن کسی ممانعت کند ان هم با ان همه خشمی که داشت. برای چند ثانیه تنها با چشمانی نیمه گشاد شده به پیکر رو به رویش نگاه می کرد.
- ببخشید اقا. اقا...
ویل یک لحظه به خودش می امد.
-  اوه ببخشید خانوم من اصلا حواسم نبود.
- چرا مگه چیزی شده؟
ویل دوست نداشت ولی به اتفاقی که ممکن بود برای ان چهره ی زیبایی که می دید بیفتد فکر کرد. به چشمهای مشکی دختر نگاه کرد و گفت: نه من فقط  تو حال خودم نبودم.
دختر سرش را  به نشانه ی تایید تکان می دهد. به کیسه خرید هایی که در دست دختر بود نگاه می کند و با لبخند میگوید: اون ها به نظر سنگین میان. کمک نمیخواین.
و بدون ان که منتظر جواب شود ان ها را از دست دختر می گیرد.
- ممنون اما لازم نیست که...
- نه مشکلی نیست یک جبران برای اینکه ترسوندمت بدون.
*********************
به در خونه که رسیدند. دختر خرید ها را از او گرفت.
- ممنون که کمکم کردید.
- خواهش میکنم. راستی اسمتون چی بود؟
- من جیل هستم. و شما؟
- منم ویلم.
- از اشنایی خوشبختم.
با لبخندی جواب میدهد: منم همینطور.
- میخواین بیاین تو؟
با این حرفش اجازه ورود خوناشام را به خانه اش داده بود. ویل میتوانست با او به درون منزلش برود. و تمام شب را با او بگذراند. ولی حس شرافتی که همین امشب در او پدید امده بود. نمیگذاشت که این کار را انجام دهد.
- نه ممنون. من کمی کار دارم که باید انجام بدم. راستی شما تو فروشگاه جکسونز کار میکنین؟
- اره . چطور مگه؟
- اخه راه دوریه تعجب میکنم که هر روز این همه راهو پیاده میری و برمیگردی. اگه نیازی هست من ماشین دارم و میتونم که...
- نه نیازی نیست همینطوری هم خیلی به شما زحمت دادم.
- نه اصلا. پس فردا میام دنبالتون.
لحظه ای کلید او بر زمین میافتد. کلید ها را بر میدارد. ولی وقتی که اطرافش را نگاه می کند اثری از مرد نمی بیند.
{ چه مرد عجیب و خوشتیپی!}
**************************
ویل وارد خانه میشود و جک را میبیند که جلوی تلویزیون نشسته و ابجو میخورد.
- سلام جک.
- هی ببین کی اومده!پیاده روی حال داد؟
- خفه شو!
جک خنده ای کوتاه میکند.
- خب ببینم سرگرمی ای برای خودت درست کردی؟
- سرگرمی؟
- اره دیگه تو که بهتر از من میدونی دیگه ویل. رفتن به بار و اشنا شدن با یه دختر جذاب و ... .
ویل لحظه ای به فکر فرو می رود. حرف های جک او را یاد امشب انداخت. حسی که امشب داشت خیلی عجیب بود.{ تا حالا احساسش نکرده بودم}
 ***************************
لوسی به مایک که به نوعی معاون و دوست صمیمی اش بود نگاه می کند میگوید: وضعیت امروز چطور بود؟
- خوب بود. فقط یک مورد قانون شکنی داشتیم که اون هم بش رسیدگی شد.
- خوبه. و از دو تا مهمونمون چه خبر؟
- اون ها هم ارام بودن. فکرش رو نمیکردم که تا این حد راحت رامشون کردی.
- نه کار من نبود. میدونی اونا یک نقطه مشترکی با هم دارند.
نفس عمیقی می کشد و ادامه میدهد: اون ها هم دیگر و کامل میکنند. اگه یکی زیاده روی کنه اون یکی جلوشو میگیره. به خاط همینه که هیچوقت تو دردسر نمیفتن.
***************************
ویل درحالی که  روی تخت خوابیده بود به سقف زل میزد و به اتفاقات امشب فکر میکرد. تمام فکرش مشغول بود.
{ امشب شب عجیبی بود. یک احساس عجیبی نسبت بهش دارم. نمیدونم به کی یا چی؟ ولی از ایت احساس خوشم میاد کمی لذت بخش و کمی وهم اوره. یک دلهره ی عجیبی دارم. ولی این دیه چه کوفتیه؟}
ادامه دارد...

 
2017/04/12 11:59 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


پیام‌های داخل این موضوع
RE: داستان خون اشامی ( تونل) - parsap - 2017/04/12 11:59 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents [داستان] آدمانتِم dot. 4 1,672 2021/05/19 09:32 PM
آخرین ارسال: dot.
  داستان:در مرز مشترک آتیش پاره 7 2,327 2021/04/21 07:06 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
documents (داستان کوتاه) انتظار Ilyaa_JA 0 1,016 2021/04/17 04:29 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA
One Piece-1 [داستان] جلگه‌ی بایر dot. 1 1,163 2021/03/10 12:12 AM
آخرین ارسال: dot.
  کلکسیون داستان های کوتاه دارسی ال.سی dot. 2 1,204 2021/01/24 11:31 PM
آخرین ارسال: dot.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 11 مهمان