زمان کنونی: 2024/11/06, 09:21 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 09:21 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 4.55
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بازی سرنوشت

نویسنده پیام
Sherlock Holmes
کارآگاه پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,205
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 1481.0
ارسال: #50
RE: بازی سرنوشت
-بازی سرنوشت-
فصل هفتم - جانشین
بخش دوم

- جدا ؟ آممم ... تنهایی برم ؟
- اوهوم .
- آخه میترسم . میشه توام باهام بیای ؟
- آه ... خیله خب .
سهراب بلند شد و راه افتاد . دنبالش رفتم . سهراب به یه راهرو رسید و بعد ، از دیوار عبور کرد و ناپدید شد . خودمو به دیوار رسوندم و گفتم :
- هی سهراب برگرد ! من که نمیتونم از توی دیوار رد شم !
جوابی نیومد . آروم گفتم :« لعنتی .» به اطرافم نگاه کردم . مطمئنا هیچ کدوم از این درها ، در خروجی قلعه نیستند . از اون راهرو بیرون اومدم و به سالن اصلی رفتم . چنتا از درهارو باز و بسته کردم تا در نهایت ، در خروجیو پیدا کردم . خورشید وسط آسمون بود . چه زود ظهر شد ! قلعه رو دور زدم تا به پشتش برسم . قلعه خیلی بزرگ و قدیمی بود . پیچک ها از همه جای قلعه بالا رفته بودن و یه جورایی اونو مخفی کرده بودن . اگه هوا تاریک باشه ، نمیشه به آسونی دیدش .
پشت قلعه ، به طرز عجیبی تاریک بود ! انگار که این طرف همیشه شب بود . درخت های غول پیکر همه جا سایه انداخته بودند و مه نسبتا غلیظی اونجا وجود داشت .
روی زمین قبرهای زیادی وجود داشت . البته همشون بی نام و نشون بودن و سنگ قبر هم نداشتند . تعدادشون خیلی زیاد بود ، خیلی زیاد .
چشم چرخوندم و سهرابو پیدا کردم . بالای سر یکی از قبرهای قدیمی وایساده بود . خودمو بهش رسوندم . سهراب بدون اینکه نگاهم کنه ، گفت :
- چقد دیر کردی !
- آخه در خروجیو بلد نبودم . این قبر مال کیه ؟
- این قبر و قبر کناری ، متعلق به اولین قربانی های ارمیاست .
- تو می شناسیشون ؟
- بله . قبر کناری ، مادرشه . این قبر ، منم .
- یعنی ... الان ... جسد تو توی این قبره ؟!
- بله .
چند لحظه به اون قبر نگاه کردم . از اینکه مرده ای زیر اون خاکها بود و روحش کنار من وایساده بود ، به خودم لرزیدم . پرسیدم :
- چرا ارمیا روح تو رو نگه داشت ؟ تا حالا بهش فکر کردی ؟
- آره ، هزاران بار .
- پس میدونی چرا .
- البته که میدونم . ولی ... این کارش اصلا درست نبود .
- وای اون عاشقت بود . هنوزم هست .
- اینجوری می خواست عشقشو ثابت کنه ؟ با نابود کردن زندگی من ؟
ناخودآگاه صداشو بالا برد :
- اون خیلی خودخواه بود ! تمام این سالها منو عذاب داد ، فقط به خاطر یه عشق مزخرف که همیشه یه طرفه بود !
یکم مکث کردم تا آروم بشه . بعد گفتم :
- اگه تو جای اون بودی چیکار میکردی ؟ قبل از اینکه جواب بدی خوب بهش فکر کن .
سهراب بهم خیره شد و سخت فکر کرد . بعد سرشو تکون داد و گفت :
- نمیدونم .
- درسته . ارمیا هم نمیدونست . و مجبور شد توی یه لحظه کوتاه ، یه تصمیم مهم بگیره ؛ یه انتخاب بزرگ و سرنوشت ساز . پس شاید این بهترین تصمیمی بوده که میتونسته بگیره .
ادامه دادم :
- عشق آدمو کور میکنه . باعث میشه آدم نتونه درست تصمیم بگیره . تو نباید اونو سرزنش کنی . اون به اندازه کافی پشیمون هست . اونم در تمام این سالها به اندازه تو زجر کشیده . درک می کنی ؟
سهراب سرشو تکون داد . گفتم :
- حالا .... واقعا این عشق یک طرفه ست ؟!
سهراب به چشمام نگاه کرد ، سپس آروم محو شد و سوالمو بدون جواب گذاشت .

ادامه دارد ...
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/07/30 12:58 PM، توسط Sherlock Holmes.)
2016/07/30 11:47 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
بازی سرنوشت - Sherlock Holmes - 2016/07/08, 01:01 PM
RE: بازی سرنوشت - Sherlock Holmes - 2016/07/30 11:47 AM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  داستان سرنوشت Boruto 2 1,091 2018/09/13 10:19 AM
آخرین ارسال: Boruto
  داستان:سرنوشت خوش نوشت! yuichiro 2 974 2016/08/11 01:58 PM
آخرین ارسال: yuichiro
  داستان *سرنوشت بی پایان* !Emily 6 1,402 2016/07/30 11:26 AM
آخرین ارسال: !Emily



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 12 مهمان