زمان کنونی: 2024/11/06, 09:20 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 09:20 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 8 رأی - میانگین امتیازات: 4.88
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان سفید برفی و 6 خون آشام از خودم

نویسنده پیام
.Nona.
Korean love



ارسال‌ها: 323
تاریخ عضویت: Nov 2015
اعتبار: 129.0
ارسال: #16
RE: داستان سفید برفی و 6 خون آشام از خودم
داستان سفید برفی و 6 خون آشام قسمت سه.......


درو هل دادم...مثل دیشب صدای مهیبی از خوشد آزاد کرد ...قدم هامو سنگین برمی داشتم...امشب این قصر برام وحشتناک تره...دشب شاید بارون اجازه نمیداد ترس این قصر به دلم نفوذ کنه ولی الان....

تنها صدای وحشتناک و زوزه ها حیوانات شبانه می آید...و صدای پای من!...

خش خش برگ های خشکیده زیر پام و زوزه باد منظره رو ترسناک تر میکرد...به در رسیدم...دشب اصلا متوجه نقش و نگارهای عجیب غریب و ترسناک رو در نشده بودم...باورم نمیشه دیشب توی چنین قصر وحشتناکی پناه گرفته باشه...اول در زدم ولی وقتی مثل دیشب جوابی نشنیدم درو به آورمی هل دادم...تنها صدایی کهمثل اکو توی کل خونه میچرخید صدای قدم های من بود...به اطراف نگاه کردم...بیشتر شبیه قصر های قدیمی و وحشتناک توی فیلماست...کاغذ دیواری های قصر پاره پوره بودن...مبل های مجلل و خوشکلی وسط سالن بودن ولی خاک روشون رو پوشیدع بود...سمت پله های قدیمی حرکت کردم...از پله ها بالا رفتم و با هر قدم صدای فشار اومدن به چوب های فرسیده پله ها گوشم رو آزار میداد...رفتم سمت اتاق اول...درو باز کردم...قیــــــــژ...اتاق تاریک بود و هیچی مشخص نبود...اصلا جرئت نداشتم برم داخل اتاق پس درو بستم و رفتم سراغ اتاق بعدی...همین طور اتاقارو یکی یکی رد کردم...داشتم نا امید میشدم یه اتاقی رو باز کردم بازم تاریک بود درو بستم ....یدقه وایسا...یه نوری توی اتاق بود...درو دوباره باز کردم.اتاق تاریک بود فقط شعله عجیب شمع کوچکی بخش کوچیکی از اتاق رو نورانی کرده بود...اروم اروم سمت شعله شمع حرکنت کردم...شعله عجیبی بود...نور سفیدی داشت و اصلا گرما نداشت...نورش برام خیلی عجیب بود...شمعرو بلند کردم و با استفاده از شمع بقیه اتاق رو دید زدم...وسط اتاق یه تبلوی خیلی بزرگ به دیوار چسبیده بود که عکس یه پسر جذااااب و خوشمل با موهای زرد بود...خودمو کنترل نکردم و گفتم:ووویی چه پسر جذابی...خاک تو سرت خوشبحال دوس دخترت ما که شانس نداریم با یکی مثل نوبور که فقط بلده دعوا کنه یا میتچی که خرخونه دوس میشیم...به راهم ادامه دادم یه تابلد دیگه وسط اتاق معلق بود...روی هوا!!به تابلو نگاه کردم خیلی وحشتناک بود...شر عجیب غریب و بدون پا و معلق وی هوا وهشت تا دست و قیافه وحشتناک...اصلا یه عکس وحشتناکی بود...یدقه وایسا...یکی از دستای این موجود تکون خورد.بیشتر دقت کردم...واااای این تابلو نیست یه موجود زندس!!!

ترسیدم و عقب عقبی دویدم از اتاق رفتم بیرون و کمرم محکم خورد به نرده راهروی زو چپ شدم و با سر افتادم از بالای پله داشتم سقوط آزاد میکردم که دقیقا ثانیه آخر قبل از اینکه پخش زمین بشم دست محکمی از بلای راهرو ی پله ها دست منو گرفت!...

درس داشتم نتونستم زیاد بنویسم.. فردا ادامه ..تشکر یادتون نره


 
2016/04/23 09:38 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
RE: داستان سفید برفی و 6 خون آشام از خودم - .Nona. - 2016/04/23 09:38 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents [داستان] آدمانتِم dot. 4 1,680 2021/05/19 09:32 PM
آخرین ارسال: dot.
  داستان:در مرز مشترک آتیش پاره 7 2,330 2021/04/21 07:06 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
documents (داستان کوتاه) انتظار Ilyaa_JA 0 1,017 2021/04/17 04:29 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA
One Piece-1 [داستان] جلگه‌ی بایر dot. 1 1,165 2021/03/10 12:12 AM
آخرین ارسال: dot.
  کلکسیون داستان های کوتاه دارسی ال.سی dot. 2 1,208 2021/01/24 11:31 PM
آخرین ارسال: dot.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 7 مهمان