زمان کنونی: 2024/11/06, 05:06 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 05:06 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 15 رأی - میانگین امتیازات: 4.87
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان(ماجرا)

نویسنده پیام
_lady.bird_
کاربر حرفه‌ای



ارسال‌ها: 1,287
تاریخ عضویت: Dec 2013
اعتبار: 464.0
ارسال: #6
RE: داستان(ماجرا)
اومدم با قسمت پنجم هرچند کسی نمیخونهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
بخدا اگه نخونین دیگه  نمیزارم
نظرم بدین بعضیا میان میخونن نظر نمیدن یکی نیست بهشون بگه مرد حسابی یا زن حسابی(اینو گفتم سوء تفاهم نشه) تو که میای زحمت میکشی ای داستان و میخونی به جون مادرت یه نظر بدی طوری نمیشهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

در ضمن اگه دلتون یه وخت به حال من سوخت و خواستین اعتبار بدین به این لینک مراجعه بکنینمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
اعتبار های طوفان
انچه خواندید
نقل قول: اندرسون که انگار مچش گرفته شده بود من من کنان گفت:اما..اما..خ.ا..نو..م
انا:اما و اگر نیارید اقای اندرسون من قبول دارم که پسرم کار خطایی کرده اما ایمان دارم بدون دلیل این کارو نکرده هرچیم که میخواین بگین
اندرسون:خانوم اسمیت مایکل یکی از بهترین شاگردای ماست یعنی میتونم به جرئت بگم که بهترین شاگریه که تاحالا داشتم اما پسر شما کاری کرده که نباید میکرده و انتظار میره که از مت پیترسون  عذر خواهی کنه
انا:فرمایش شما درسته اما اونم بیاد به خاطر رفتار زشتش عذر خواهی بکنه
انرسون:فکر نکنم مت کار زشتی کرده باشه اون فقط از خودش دفاع کرده
انا:خیلی خب  مایک زود باش از اقای پیترسون وپسرش عذر خواهی کن
مایک:...

 ادامه ماجرا:
مایک:اما مامان م..ن...
انا:اما و اگر نداره مایک زود باش از اقای پیترسون وپسرش عذر خواهی کن
مایکل که چند دیقه پیش از طرف مادرش اون طور حمایت شده بود حالا داشت توسط همون ادم تحقیر میشد حرفی که مادرش زد مثل این بود که یه سطل اب یخ و بریزن روش اخه کدوم مادری حاظر میشد بچشو وادار کنه از دشمنش عذرخواهی کنه ولی دیگه برای مایکی فرقی نداشت  که چه کسی اون و وادار کنه مادرش یا کسی دیگه
با تمام قدرت و سرعتی که داشت از روی صندلی پاشد و دوید به طرف در خروجی  رفت بیرون و محکم در وبست
انا بعد از رفتن مایک رو کرد به اقای پیترسون و گفت:به خاطر رفتار زشت پسرم ازتون معذرت میخوام
بعد خیلی اروم بدون این که منتظر حرفی باشه پاشد و رفت
اما انا برخلاف ظاهر ارومی که داشت تو دلش اشوب بود با حرفی که زد حالا گفتن حقیقت یه جوری براش غیرممکن بود برای
لحظه ای احساس کرد خیلی ناتوان و تنهاست اما بلافاصله یه نفس عمیق کشید و به خودش گفت:خودتو نباز انا تو میتونی بعد به راه افتاد اول رفت پیش نینا که واستاده بود تو راهرو بهش گفت:نینا میک کجا رفت؟
نینا:رفت حیاط چی شد ؟خیلی عصبانی بود!!
انا:چیزی نیست عزیزم به معلمتون بگو مایک با من رفت
نینا:اوهوم
انا:درضمن بعد از مدرسه بلافاصله بیاین خونه همتون یه کار ضروری باهاتون دارم
نینا:چیزی شده؟
انا:نه حالا اومدین میفهمین خدافض
نینا:خداحافظ




 
2015/02/11 08:22 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
داستان(ماجرا) - _lady.bird_ - 2014/07/22, 03:06 PM
RE: داستان(ماجرا) - _lady.bird_ - 2015/01/30, 03:33 PM
RE: داستان(ماجرا) - _lady.bird_ - 2015/02/01, 04:24 PM
RE: داستان(ماجرا) - _lady.bird_ - 2015/02/02, 07:14 PM
RE: داستان(ماجرا) - _lady.bird_ - 2015/02/11 08:22 PM
RE: داستان(ماجرا) - _lady.bird_ - 2015/02/11, 09:59 PM
RE: داستان(ماجرا) - _lady.bird_ - 2015/02/19, 07:48 PM
RE: داستان(ماجرا) - _lady.bird_ - 2015/05/01, 08:05 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents [داستان] آدمانتِم dot. 4 1,669 2021/05/19 09:32 PM
آخرین ارسال: dot.
  داستان:در مرز مشترک آتیش پاره 7 2,327 2021/04/21 07:06 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
documents (داستان کوتاه) انتظار Ilyaa_JA 0 1,014 2021/04/17 04:29 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA
One Piece-1 [داستان] جلگه‌ی بایر dot. 1 1,161 2021/03/10 12:12 AM
آخرین ارسال: dot.
  کلکسیون داستان های کوتاه دارسی ال.سی dot. 2 1,203 2021/01/24 11:31 PM
آخرین ارسال: dot.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان