زمان کنونی: 2024/11/06, 05:11 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 05:11 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 15 رأی - میانگین امتیازات: 4.87
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان(ماجرا)

نویسنده پیام
_lady.bird_
کاربر حرفه‌ای



ارسال‌ها: 1,287
تاریخ عضویت: Dec 2013
اعتبار: 464.0
ارسال: #5
RE: داستان(ماجرا)
خب اینم قسمت چهارم خدا میدونه چقدر زحمت میکشم اینارو مینویسم اون وقت شماها ...مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهدریغ از یه نظر به هر حال من انقدرام بی معرفت نیستم اینم از قسمت چهارم
نقل قول: انچه خواندید
نینا:وای یعنی شما سوزن میزاشتین تو صندلی مسافرا؟مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

کریستا:خو ارهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

نینا:وای چه باحاال اینو باید به لیست کارای باحالم اضافه کنم

انجلیکا:به نظر من به جای ای کارا میشه نشست و یه دور کتاب تاریخ و خوند

کریستا:وای خدامطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

انجلیکا:مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

مایک:خیلی خب برین سر کلاستون
 
توی راهروی دبیرستان مت پیترسون مثل همیشه منتظر مایکل بود تا یه چیز بهش بگه
مت پیترسون دشمن درجه یک مایکل بود و دوست داشت هر دفعه یه جوری حال مایکل و بگیره اما باید گفت مایکل هم هیچ وقت ازش کم نمیاورد اینبار هم مت جلوی راه  مایکل و گرفت
مت:هی اسمیت راجرز داشت چغولیتو  پیش اندرسون میکرد
مایکل:خب که چی؟مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مت:مطمئن باش این دفعه کارتو اون دوست شیرین عقلت تموم با مشت و لگد میندازنتون بیرونمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مایکل:اون وقت چه ربطی به جنابعالی داره؟مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مت:خواستم اگاهت کنم
مایکل:خیلی ممنون اگاهم شدید حالا اجازه هست بریممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

بعدش مت و کنار زد و رفت متم که دید زیادی خیت شده  در حالی که مایکل داشت میرفت به طرف کلاسشون
فریاد زدو گفت:من و باش که دلم واسه کثافتی مثل تو سوخت
مایکل:میخواستی نمیسوخت من نیازی به دلسزوی کسایی مثل تو ندارم
مت:چرا یتیمایی ثل تو نیاز به دلسوزی دارن
مت پیترسون با این رفش بدجوری مایکل و عصبانی کرد همه برای چند لحظه ساکت شدن همه بچه های دبیرستان میدونستن مایکل حاظر بودهر  نازسایی و بشنوه غیر از این حرف مایکل که زیاد از مت دور نشده بود چند لحظه ایستاد بعد تصمیمشو و گرفت و به طرف مت پیترسون حمله ور شد مت پیترسون که فکر کرد مایکل جرئت هیچ کاری نداره همون طور سرجاش استاد و گفت:چیه میخوای بزنی بیا ،بیا جلومطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
ولی مت خیلی اشتباه کرد مایکل تا رسید بهش یه کف گرگی خوابوند رو صورتش مت هم پخش زمین شد ولی کم نیاورد و  پاشد و یکی خوابوند رو صورت مایکل حالا مایکل یه لگد میزنه به شکم مت پخش زمین میشه حالا بچه های دبیرستان سعی در جدا کردنشون دارن....
********************************************************************************​********************
حالا اینجای داستان میریم خونشون
********************************************************************************​********************
انا تو خونه تنها نشسته بود  وتو فکر این بود که چطور قرار همه چیرو برای بچه هاش توضیح ؟اگه دیوید ناراحت بشه اگه مایکل حالش بد بشه؟همه این فکرها داشت مغزش و میخورد داشت با خودش کلنجار میرفت که ناگهان تلفن زنگ زد
انا:بله
ببخشین خانوم اسمیت اندرسون هستم
انا:اوه اقای اندرسون معذرت میخوام که نشناختمتون اتفاقی افتاده؟
اندرسون:خب....راستش
انا:راستش چی؟
اندرسون:میتونم ازتون خواهش کنم سوال نپرسین و تشریف بیارین مدرسه
انا:البته همین الان میام
اندرسون:ممنونم خانوم اسمیت خدانگهدار
انا:خداحافظ
انا بعد از این تماس بدجوری بهم ریخت برای همین فوری اماده شد و به طرف دبیرستان حرکت کرد
********************************************************************************​************
در دبیرستان:
انجلینا *با عجله رفت به طرف دفتر مدیر توی راه نینا و دید
انا:نینا چی شده؟
نینا هم  با تکون دادن سرش فهموند که از چیزی خبر نداره
انا رفت طرف در اتاق مدیر در و زد و وارد شد با دیدن مایکل که با صورت زخمیش نشسته بود روی صندلی خیالش تا حدی راحت شد چون حداقل نیدونست که حال مایکل خوبه یعنی حداقل زندس ولی خب با دیدن خانواده پیترسون فهمید که چه اتفاقی افتاد
انا:سلام اقای اندرسون
اندرسون:خوش اومدید خانوم اسمیت خواهش میکنم بشینید
انا:همینطوری هم راحتم
اندرسون:خواهش میکنم بشینین تا راحت تر بتونیم حرف بزنیم
انا که دید چاره ای نداره نشتست وگفت:
میشه توضیح بدین چه اتفاقی افتاده؟
اندرسون:..
اندرسون خواست حرفی بزنه پدر پیترسون پرید وسط حرفشو و گفت
چه اتفاقی واضح تر از این به سر و صورت بچه ی من یه نیکا بندازین
انا:ولی من فکر میکنم وضع سر و صورت پسر شما خیلی بهتر از مایکی هست
مایکل که بعد از مدت ها احساس خوبی پیدا کرده بود سرشو بالا برد یه لبخند کوچولو زد(برای اون دیگه اهمیتی نداشت که اخراج بشه یا بمونه همین که مادرش ازش حمایت کرده بود براش کافی بود)
پدر پیترسون:اگه شما صورت بچه منو قبل از درمانش میدید این طور حرف نمیزدید
اندرسون:حق با ایشون خانوم اسمیت مایکی دیگه غیر قابل کنترل شده
انا:اقای اندرسون خودتون یه اتهام دیگه به خودتون زدید شما پسر ایشونو درمان کردید اون وقت پسر منو که میتونست هر اتفاق دیگه ای براش بیفته همون طور به حال خودش رها کردین
اندرسون که انگار مچش گرفته شده بود من من کنان گفت:اما..اما..خ.ا..نو..م
انا:اما و اگر نیارید اقای اندرسون من قبول دارم که پسرم کار خطایی کرده اما ایمان دارم بدون دلیل این کارو نکرده هرچیم که میخواین بگین
اندرسون:خانوم اسمیت مایکل یکی از بهترین شاگردای ماست یعنی میتونم به جرئت بگم که بهترین شاگریه که تاحالا داشتم اما پسر شما کاری کرده که نباید میکرده و انتظار میره که از مت پیترسون  عذر خواهی کنه
انا:فرمایش شما درسته اما اونم بیاد به خاطر رفتار زشتش عذر خواهی بکنه
انرسون:فکر نکنم مت کار زشتی کرده باشه اون فقط از خودش دفاع کرده
انا:خیلی خب  مایک زود باش از اقای پیترسون وپسرش عذر خواهی کن
مایک:...
********************************************************************************​**********
انجلینا:اینجلیناوانا یه نفرت خواهشا قاطی نکین

 
2015/02/02 07:14 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
داستان(ماجرا) - _lady.bird_ - 2014/07/22, 03:06 PM
RE: داستان(ماجرا) - _lady.bird_ - 2015/01/30, 03:33 PM
RE: داستان(ماجرا) - _lady.bird_ - 2015/02/01, 04:24 PM
RE: داستان(ماجرا) - _lady.bird_ - 2015/02/02 07:14 PM
RE: داستان(ماجرا) - _lady.bird_ - 2015/02/11, 08:22 PM
RE: داستان(ماجرا) - _lady.bird_ - 2015/02/11, 09:59 PM
RE: داستان(ماجرا) - _lady.bird_ - 2015/02/19, 07:48 PM
RE: داستان(ماجرا) - _lady.bird_ - 2015/05/01, 08:05 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents [داستان] آدمانتِم dot. 4 1,670 2021/05/19 09:32 PM
آخرین ارسال: dot.
  داستان:در مرز مشترک آتیش پاره 7 2,327 2021/04/21 07:06 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
documents (داستان کوتاه) انتظار Ilyaa_JA 0 1,015 2021/04/17 04:29 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA
One Piece-1 [داستان] جلگه‌ی بایر dot. 1 1,162 2021/03/10 12:12 AM
آخرین ارسال: dot.
  کلکسیون داستان های کوتاه دارسی ال.سی dot. 2 1,204 2021/01/24 11:31 PM
آخرین ارسال: dot.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 5 مهمان