_lady.bird_
ارسالها: 1,287
تاریخ عضویت: Dec 2013
اعتبار: 464.0
|
RE: داستان(ماجرا)
آنچه خواندید
برایان:تو میدونی اگه من پامو بزارم تو نیویورک منو میکشن
انا:پس چرا الان اومدی این خطر و به جون خریدی؟
برایان:چون جزوی از زندگیم تو خطر
انا:منظورت چیه؟
برایان:انا تو باید.......
قسمت سوم
برایان:انا تو باید بچه هاتو برداری با من بیای
انا:اون وقت میشه بگین چرا؟
برایان:چون جون بچه هات در خطر
انا:اخه برای چی؟
برایان:فدرال.اونا دنبالتن
انا:فدرال؟ ولی من 16 سال دیگه حتی اسم اونجا رو به زبونم نمیارم فکر کنم اونا اصلا از وجود من حتی خبردار نیستن اصلا اونا چرا باید بیان دنبال من دیگه چه سودی میتونم براشون داشته باشم...
برایان:تو براشون سودی نداری ولی بچهات دارن
انا:اونا بچه های منو از کجا میشناسن؟بچه های من چه سودی براشون دارن برایان ؟(این تیکرو با خشم و نگرانی گفت )
برایان:اروم باش انا تا برات توضیح بدم
انا:خیلی خب
برایان:حالا بیا بشین اینجا
انا:خیلی خب نشتم خیلی هم ارومم حالا بگو
برایان:انا بچه های تو خواهر زاده های منن پس مطمئن باش بیشتر از تو هم دوستشون نداشته باشم کمتر از تو دوستشون ندارم همون قدرام که اونا برام مهمن دوبرابر اونام تو برام مهمی
انا:خیلی خب میدونم برو سر اصل مطلب
برایان:ببین انا من و تو توی چنین جایی بزرگ شدیم و میدونیم که اونا روی بچه های کارمنداشون نظارت دارن اونا هر فرزندی که توی فدرال متولد میشرو مال خودشون میدونن من و تو و حتی جانی هم مال اونا بودیم پس در نتیجه بچه ها رو هم مال خودشون میدونن و یه روزی میان دنبالشون و اونارو به هر نحوی که شده از تو جدا میکنن به خصوص که اونا فراتر از اون چیزین که فدارل میخواد
انا:منظورت مایکل
برایان:اوهوممم
انا:تو میگی من چیکار کنم؟
برایان:اونا اول تو رو از بچه هات جدا میکنن بعد اونارو جذب میکنن بهترین کار اینکه زودتر از نیویورک بری
انا:ولی اخه من با 10 تا بچه چیکار کنم ؟ کجا برم؟
برایان:معلومه بیاین پیش من
انا:ولی برایان انقدر از رفتن راحت حرف نزن هیچکدوم از بچه های من نمیدونن که در اصل چی هستن؟ وانا نمیدونن که پدرشون کی بود! برای تک تک اون دل کندن از زندگی که اینجا داشتن همینطور دوستانشون سخت
برایان:برای تو هم دل کندن از خیلی چیزا سخت بود اما تونستی اونام بچه های تو هستن مطمئنم که میتونن وقت زیادی نداری انا فکراتو بکن اصلا سعی ک همین امشب همه چیز و به بچه هات بگی چون وقتت خیلی کمه
انا:امشب؟نمیدونم فکر نکنم بتونم
برایان:من ایمان دارم که میتونی
انا:ممنونم
برایان:من دیگه باید برم
انا:مشکلی برات پیش نمیاد؟
برایان:نه دان هوامو داره راستی هر وقت خواستی بیای قبلش هماهنگ کن
انا:باشه
برایان:خداحافظ
انا:مراقب خودت باش
و اینجا بود که برایان یه لبخند زد و از خونه خارج شد
******************************************************************************************
میریم به مدرسه مایکی اینا
دیوید بعد از این که مایکل و کریستا و نینا و انجلیکا و پیاده کرد به همراه وری رفتن سر کارشون (اخه کار میکنن ولی خب دانشگاهم میرن ولی خیلی کم)
تو مدرسه
مایکی در گوش کریستا: فکر میکنی راجرز جرئت کنه بیاد کلاس تاریخ؟
کریستا: تو کی می خوای بزرگ بشی اولا راجرز نه اقای راجرز مثلا معلمه؟
مایکی:خیلی خب اقــــــای راجرزمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
کریستا:دومن فکر کردی همه عین تو ترسوان ؟سومن فکر کردی کاری که تو اون دوست پاستوریزت کردین خیلی باحال بود؟کاری که شما با معلم
تاریختون کردین و ما تو اتوبوس با مردم میکردیم
نینا:وای یعنی شما سوزن میزاشتین تو صندلی مسافرا؟مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
کریستا:خو ارهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
نینا:وای چه باحاال اینو باید به لیست کارای باحالم اضافه کنم
انجلیکا:به نظر من به جای ای کارا میشه نشست و یه دور کتاب تاریخ و خوند
کریستا:وای خدامطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
انجلیکا:مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مایک:خیلی خب برین سر کلاستون
****************************************************************************************************
خیلی تا اینجا بسته پر رو میشین به خدا اگه نظر ندین به تیفا میگم این تایپیک و ببنده
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2015/02/01 04:42 PM، توسط _lady.bird_.)
|
|
2015/02/01 04:24 PM |
|