زمان کنونی: 2024/11/06, 11:01 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 11:01 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان تصمیم سخت

نویسنده پیام
پرنسس کارولین
اخراج شده



ارسال‌ها: 915
تاریخ عضویت: Nov 2014
ارسال: #6
RE: داستان تصمیم سخت
قسمت پنجم:سلام میخواستم بگم برا بهتر شدن داستان از حالت خشک کتابی در اورم واین جوری نوشتم امید وارم لذت ببریدتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/20.gif

_توچی هستی؟  این اولین سوالی بود که تااین حد مسخره بود خنده ام گرفت .باتمسخرگفتم :"خب آدمم."بعد تازه متوجه

شدم دست وپایم بسته بود جمعیتی دورمن جمع شده آنها باتعجب به من نگاه کردند گفتم:اینجاچه خبره؟ گفتند انسانها

اجازه ی ورود ندارند.من نمی فهمیدم چه میگویند یکی از مردان ریش سفید آمد وگفت پسرم درکت میکنم که گیج شده

باشی ولی بهتره تادرگیر این ماجرا نشدی ازاین جابری چون پشیمون میشی .به سختی  گفتم من اتفاقی تو این شهر

زیرزمینی افتادم راستش زمین لرزید ومن نتونستم خودمو ونگه دارم که اون دسته مشعل .......اون باعث شد توی گودال بیو

فتمو...اصلا ویسا ببینم شماها چرا اینجایید؟

پیرمرد گفت :خب ما نفرین شدیم تا ابد تو اینجا بمونیم !!!

بخاطرکوتاهیمون در حق ملکه واعتماد نکردن به اونوکمک کردن به کشتن اون زن با عدالت ومهربون واقعاما نمی دونیم چرا این

کاروکردیم وحقمونه که به این عذاب دچار بشیم ما جاودانه ایم وباید تا ابد توی زمین باقی بمونیم ....

گفتم :خب کی این کارو باتون کرده؟چطور آخه ؟چن وقته اینجایید؟.....

کارولین یهویی وسط سوالام پرید وگفت :جواب شماره ی 1.نامزد ملکه مارو تبعید کرده تا ابد اینجا بمونیم .ج.اب شماره ی

2.با جادودیگه اینو حتی یه بچه هم میفهمه ..جواب شماره ی 3.پنچ هزار سال پیش (خیلی زیاده مگه نه؟) خب دیگه اگه بازم

به اینسوالات ادامه بدی انوقت اهالی اینجا زبونتو میبرن(چه خشن!)

گفتم :من یه شهروند امریکاییم حقوقی دارم شماها نمی تونید بام اینکارا روبکنید ......

دوباره یکی دیگه پرید وسطحرفامو گفت :امریکا دیگه چه کوفتیه ؟غذاهست؟یا...

گفتم :یه کشوره خب؟البته از شماها که5هزار سال توی زمین زندگی میکردین چیز دیگه انتظار نمی ره حالا زودمنوآزادکنین

من که بااین جمعیتی که دورم جمع شدن نمی تونم که فرار کنم پس مسخره بازی  رو بس کنینو این طنابا که داره اذیتم

میکنه روباز کنید تو خدابسه دیگهدارم دونه میشمدیگه مغزم نمی کشه که این دروغ های الکی جادو وملکه ونامزدشو اینارو

باور کنم ...

پیر مردگفت: پس مشکل تو اینه تو به جادو اعتقاد نداری پس بذار نشونت بدم عصاشو به زمین کوبیدوطنابی که محکم به پام

ودستم بسته شده بود مثل ماری باز شد و دور عصای پیرمرد پیچید

من مات ومبهوت شده بودم تا حالا اینقدر نترسیده بودم وبرای این که کم نیارم بلند شدم از رو زمین وگفتم به پیر مرد :خب

میگن جادو گرا میتونن به آدما گذشتشون یا آیندشونو بگن میتونی ؟این کارو می کنی؟یا حمش یه حقه بازیه بزرگه؟
2015/01/24 06:08 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
RE: داستان تصمیم سخت - پرنسس کارولین - 2015/01/24 06:08 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents [داستان] آدمانتِم dot. 4 1,680 2021/05/19 09:32 PM
آخرین ارسال: dot.
  داستان:در مرز مشترک آتیش پاره 7 2,330 2021/04/21 07:06 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
documents (داستان کوتاه) انتظار Ilyaa_JA 0 1,017 2021/04/17 04:29 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA
One Piece-1 [داستان] جلگه‌ی بایر dot. 1 1,165 2021/03/10 12:12 AM
آخرین ارسال: dot.
  کلکسیون داستان های کوتاه دارسی ال.سی dot. 2 1,208 2021/01/24 11:31 PM
آخرین ارسال: dot.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان