زمان کنونی: 2024/11/06, 09:18 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 09:18 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 16 رأی - میانگین امتیازات: 4.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان ساحره جوان

نویسنده پیام
hina.chan
خرخون پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,593
تاریخ عضویت: Jun 2014
ارسال: #93
RE: داستان ساحره جوان
بچه ها اینم قسمت اخر داستانم 
خیلی ناراحتم که تموم شد و شما ها نظر کم دادید مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
حالا که اخرشه باید تایپکو نظر بارون کنید 
تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/4.gif


 
بخش دوازدهم : روز به یاد ماندنی

صبح که شد ان ها به اخر جنگل رفتند و پالی رو پیدا کردن و پیش مادرش برگردوندن
وقتی به شهرشون برگشتند ماریا اومد و گفت : آنیا! راکاد ! یه خبر خوش دارم ..... وایسا ببینم شماها چرا اینطوری شدین؟ چه بلایی سرتون اومده؟
راکاد گفت : با خون خوارها درگیر شدیم
ماریا گفت : اوه خدای من حالتون خوبه؟
آنیا گفت : ما خوبیم ... خبرتو بده
ماریا گفت : اوه درسته باورتون نمیشه قرار به کواستریا بریم
راکاد گفت : اون وقت برای چی ؟
ماریا گفت : راکاد الزایمر گرفتیا چون فستیوال فصل هاست
راکاد گفت : ببخشید الان ما حالمون خوب نیست
ماریا گفت : اشکالی نداره فستیوال هفته ی بعده و ما به کواستریا میریم
بعد انیا و راکاد به کاخ رفتن و هر کدووم به اتاقش رفت
یک هفته گذشت و حال راکاد و آنیا خوب خوب شد البته به لطف داروهای گیاهی راکو 
اونا باید به کواستریا میرفتن ........صبح که شد راه افتادن و بعد از یک ساعت به کواستریا رسیدند
ماریا گفت : بالاخره رسیدیم به سهر زیبای کواستریا .... هرکسی ارزوشه که اینجا باشه
آنیا با حیرت به همه جا نگاه میکرد و وقتی به راکاد نگاه کرد خندید
وقتی به مکان اصلی فستیوال رسیدن آنیا گفت : وای ... اینجا چقدر زیباست
ماریا گفت : آنیا این اولین فستیوالته درسته؟
آنیا گفت : اره
ماریا گفت : خوبه پس باید کاری کنیم برات خیلی خوش ایند باشه چون اولین فستیوال هرکسی به یادماندنی ترین فستیوال عمرش میشه
آنیا خندید گفت : لازم نیست زحمت بکشی اینجا فوق العادس
وقتی شیپور به صدا درامد ماریا گفت : بدویید باید بریم جشن داره شروع میشه
ملکه کواستریا گفت : همگی خوش امدید .... همتون بدونید که هانامی دورگه عزیزمون اینجا حضور داره ... اون در طی این 5 سال خیلی به ما کمک کرد و این اولین فستیوال عمرشه پس بیایید کاری کنیم که بهترین فستیوال عمرش بشه
همه هورا کشیدند
اون روز همه به آنیا کمک کردن و کاری کردن که فستیوال خوبی براش باشه وقتی داشت غروب میشد موسیقی گذاشتن و همه تو تالار رقص جمع شدن
صدای موسیقی خیلی بلند بود و آنیا رفت یه گوشه دور از صدا ایستاد راکاد هم اونجا بود
راکاد گفت : تو هم از صدای بلند خوشت نمیاد ؟
انیا گفت : چی؟
راکاد گفت : تو هم از صدای بلند خوشت نمیاد ؟
آنیا گفت : اره
راکاد دست آنیا رو گرفت و به بیرون تالار رفتن
آنیا گفت : کجا داریم میریم ؟
راکاد گفت : میخوام غافلگیرت کنم
بعد به بالای کوه کواستریا رفتن و نشستن و بعد از چند دقیقه راکاد گفت : اماده ای ؟
آنیا گفت : برای چی؟
راکاد به اسمون اشاره کرد
آسمون پر از ستاره و شهاب سنگ های درحال حرکت بود
راکاد گفت : هر 10 سال یکبار همین موقع اسمون کواستریا این شکلی میشه برای همینه که هر 10 سال همین موقع اینجا فستیواله
آنیا با حیرت به اسمون نگاه میکرد و میخندید و گفت : خیلی قشنگه
راکاد گفت : خب یه ارزو کن وقتی یه شهاب سنگ داره حرکت میکنه
و هر دو داشتن ارزو میکردن
آنیا تو دلش گفت : ارزو میکنم بهم بگه همونی رو که تو دلشه
راکاد تو دلش گفت : ارزو میکنم همونی رو که تو دلشه بهم بگه
بعد از اینکه همه ی شهاب سنگ های رد شدن و فقط ماه درخشان و بزرگ و ستاره های نورانی تو اسمون بودن
راکاد رو به انیا کرد و گفت : آنیا باید یه چیزی بهت بگم .... خب نمیدونم چجوری بگم .. آنیا راستش من
آنیا حرف راکاد رو قطع کرد و گفت : منم دوست دارم دیوونه
و بعد راکاد رو بوسید
راکاد گفت : یعنی بعد از اینکه از مرگ برگشتی من توهم نزده بود درست شنیده بودم .... وای خدای من
بعد آنیا رو بلند کرد و چرخوند و بعد هم دیگه رو بوسیدن
و بعد همونطورکه داشتن به ستاره ها نگاه میکردن آنیا گفت : به این میگن یه روز به یاد موندنی
 
 
بعدشم که دیگه خودتون میدونید مثه همه قصه ها آنیا و راکاد به خوبی و خوشی درکنار هم زندگی کردن 


 
2014/07/23 06:43 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
RE: داستان ساحره جوان - hina.chan - 2014/07/23 06:43 PM
RE: داستان ساحره جوان - ati - 2014/10/12, 10:52 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents [داستان] آدمانتِم dot. 4 1,680 2021/05/19 09:32 PM
آخرین ارسال: dot.
  داستان:در مرز مشترک آتیش پاره 7 2,330 2021/04/21 07:06 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
documents (داستان کوتاه) انتظار Ilyaa_JA 0 1,017 2021/04/17 04:29 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA
One Piece-1 [داستان] جلگه‌ی بایر dot. 1 1,165 2021/03/10 12:12 AM
آخرین ارسال: dot.
  کلکسیون داستان های کوتاه دارسی ال.سی dot. 2 1,208 2021/01/24 11:31 PM
آخرین ارسال: dot.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 20 مهمان