زمان کنونی: 2024/11/06, 09:33 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 09:33 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 16 رأی - میانگین امتیازات: 4.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان ساحره جوان

نویسنده پیام
hina.chan
خرخون پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,593
تاریخ عضویت: Jun 2014
ارسال: #79
RE: داستان ساحره جوان
بخش دهم : جنگل ممنوعه 

 
اکنون 5 سال از ان ماجرا گذشته بود و آنیا 20 ساله شده بود دختری عاقل و زیبا که به مردم کمک های زیادی کرده بود و اون الان حتی  یه گریفین هم داره که اسمش اوپاله
راکاد هم 21 سالش شده بود و ماریا هم 16 سال داشت
یک روز که برای صبحانه به سالن غذاخوری رفته بودن راکو سنین به پیششون رفت
همه گفتن: سلام راکو سنین
راکو سنین گفت : سلام عزیزای من
راکو سنین ادامه داد : آنیا یه ماموریت داری
آنیا گفت : چی هست ؟
راکو گفت : راستش یه دختر بچه  به اسم پالی تو جنگل ممنوعه گم شده و مادرش گفته خیلی نگرانشه و تو باید بری و پیداش کنی
آنیا گفت : باشه من میرم
راکو سنین گفت : نه
انیا گفت : منظورت چیه ؟ یعنی نباید برم ؟
راکو سنین گفت : نه نه نه .. منظورم اینه که تنهایی نمیتونی بری جنگل ممنوعه خیلی خطرناکه
آنیا گفت : مسئله ای نیست از پسش برمیام
راکو سنین گفت : من میدونم چون قبلا اونجا بودم اونجا جایی نیست که بخوای تنهایی بری
انیا گفت : مشکلی نیست راکاد با من میاد
راکاد که داشت چای میخوره چای رو ریخت بیرون و گفت : چی؟
آنیا گفت : خودت گفتی که اگه کمک خواستم کمک میکنی
راکاد گفت : باشه
آنیا گفت : ممنونم
راکو سنین گفت : خوبه هر چه سریع تر حرکت کنید
انیا گفت : باشه
بعد از صبحانه به حیاط کاخ رفتند و آنیا و راکاد  گریفین های خودشو احضار کردن یعنی اوپال و اِراگون و راه افتادن
وقتی به دهکده ای که پالی در اون زندگی میکرد رسیدن مادرش اومد و عکسی از دخترش نشون داد
آنیا گفت : نگران نباشید خانم ما دخترتونو سالم پیشتون برمیگردونیم
مادر پالی هم گفت : باشه
بعد آنیا و راکاد حرکت کردن و به اول جنگل ممنوعه رسیدن
راکاد به زمین رفت و از رو گریفینش بلند شد انیا گفت : چرا پیاده شدی؟
راکاد گفت : نمیتونیم با گریفین هامون وارد بشیم
آنیا هم از گریفینش پیاده شد و راه افتادن همینطور که میرفتند ناگهان صدایی از توی بوته ها دراومد آنیا و راکاد اماده حمله بودن که ناگهان یه خرگوش که گوشش مثل بال بود از بوته ها بیرون پرید
آنیا گفت : اوه , نگاه کن چقدر نازه ... نگهش میدارم
راکاد گفت : چی؟ مگه دیوونه شدی؟
آنیا گفت : چه ربطی داره؟
راکاد گفت : یه حیون از جنگل ممنوعه نگهداری؟
آنیا گفت : مگه چه ایرادی داره ؟ تازه نگاش کن این موجود بی ازاره
بعد ادامه داد : اسمشو میذارم پوپو
بعد به راهشون ادامه دادن که ناگهان پوپو از تو بغل آنیا پایین پرید و دوید آنیا هم به دنبال پوپو دوید و راکاد هم دنبال آنیا دوید
ناگهان پوپو ایستاد و زیر پاش خالی شد و سیر خورد و رفت آنیا به راکاد نگاهی کرد و دنبال پوپو پرید پایین و راکاد هم دنبال آنیا پرید پایین
وقتی آنیا و راکاد به اخر راه رسیدند و سرخوردن تموم شد پوپو رو دیدن که داره میوه میخوره
یعنی پوپو اونا رو به عمیق ترین قسمت جنگل کشونده بود که فقط میوه بخوره
آنیا رو به پوپو کرد و گفت : پوپو گشنه بودی باید میگفتی نه اینکه ما رو این همه دنبال خودت بدوونی
راکاد گفت : باید حرکت کنیم ردیابی کردم و فهمیدم پالی اخر جنگله
 اونا به راهشون ادامه دادن 
2014/07/22 08:00 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
RE: داستان ساحره جوان - hina.chan - 2014/07/22 08:00 PM
RE: داستان ساحره جوان - ati - 2014/10/12, 10:52 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents [داستان] آدمانتِم dot. 4 1,680 2021/05/19 09:32 PM
آخرین ارسال: dot.
  داستان:در مرز مشترک آتیش پاره 7 2,330 2021/04/21 07:06 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
documents (داستان کوتاه) انتظار Ilyaa_JA 0 1,017 2021/04/17 04:29 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA
One Piece-1 [داستان] جلگه‌ی بایر dot. 1 1,165 2021/03/10 12:12 AM
آخرین ارسال: dot.
  کلکسیون داستان های کوتاه دارسی ال.سی dot. 2 1,208 2021/01/24 11:31 PM
آخرین ارسال: dot.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 21 مهمان