زمان کنونی: 2024/11/06, 09:24 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 09:24 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 16 رأی - میانگین امتیازات: 4.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان ساحره جوان

نویسنده پیام
hina.chan
خرخون پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,593
تاریخ عضویت: Jun 2014
ارسال: #64
RE: داستان ساحره جوان
 
بخش هشتم : کمک

[font=georgia,serif]صبح که شد راکاد و ماریا گریفین های خودشونو احضار کردن یعنی اِراگون  و جینو
آنیا به حیاط رفت و به کویی و ماریا و راکاد سلام کرد
آنیا و راکاد سوار اِراگون  و ماریا و کویی سوار جینو شدند و راه افتادند
راه طولانی رو باید طی میکردند تا به دشت سیرانو برسند
هنگامی که داشتند روی دهکده ی ماسکولی پرواز میکردند انیا دید که چند تا مرد بزرگ دارن به دوتا دختر بچه حمله میکنن
آنیا به راکاد گفت : راکاد اونجا رو ببین اون دوتا بچه به کمک احتیاج دارن
راکاد گفت : نمیتونیم بهشون کمک کنیم باید به راهمون ادامه بدیم
آنیا گفت : چرا؟! خوبشم میتونیم .... این اولین قدمم برای کمک به مردمه
راکاد گفت : لازم نیست به مردم کمک کنی
آنیا گفت : من هانامی هستم و باید به مردم کمک کنم حالا بریم پایین
راکاد گفت : خیلی خب باشه .... و بعد پایین رفتند
آنیا به ان مردها گفت : چرا با یکی هم قد خودتون درنمی افتید ؟
یکی از اون مرد ها گفت : مثلا باتو ؟
و هر سه نفرشون شروع به خندیدن کردن
آنیا هم گلوله ای سنگی به سمت ان ها پرت کرد و یکی از ان ها به زمین افتاد
اون مردها داشتن به انیا حمله میکردن
راکاد و کویی و ماریا اماده ی حمله شدن که آنیا گفت : خودم حسابشونو میرسم
راکاد و ماریا و کویی تعجب کردن
راکاد گفت : ولی
آنیا حرفشو قطع کرد و گفت : ولی نداره
و بعد گردو غباری به وجود اورد و به داخل اون رفت
راکاد داشت میرفت کمکش که ماریا جلوشو گرفت و گفت : اون از پسش برمیاد
راکاد گفت : ولی چجوری میخواد اونجا ببینه ؟!
ماریا گفت : من بهش خاک افزاری واقعی رو که بدون دیدنه یاد دادم تو نگران نباش
راکاد گفت : کی یاد دادی؟ چرا به من چیزی نگفتی؟
ماریا گفت : آنیا ازم خواست
آنیا و اون سه مرد داخل گردو غبار بودند و یکدیگر رو نمیدیدند
بعد از چند دقیقه گردو غبار تموم شد و انیا اومد اون سه تا مرد هم این ور  و اون ور افتاده بودن
آنیا به پیش اون دوتا بچه رفت و گفت : شما ها حالتون خوبه؟
اون دوتا گفتن : اره ... ازتون ممنونیم .... و بعد بدو بدو رفتن
آنیا به پیش راکاد و کویی و ماریا رفت و گفت : خب دیگه میتونیم بریم
راکاد که هنوز تو شک بود گفت : باشه بریم
ان ها سوار اِراگون و جینو شدند و راه افتادند
چند ساعتی که پرواز کردن به نزدیکی جنگل فارون رسیدن و چون نزدیک شب بود اونجا توقف کردن که شب رو بمونن
دوتا چادر زدن آنیا و ماریا تو یکی و راکاد و کویی تو یکی دیگه 
2014/07/22 09:12 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
RE: داستان ساحره جوان - hina.chan - 2014/07/22 09:12 AM
RE: داستان ساحره جوان - ati - 2014/10/12, 10:52 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents [داستان] آدمانتِم dot. 4 1,680 2021/05/19 09:32 PM
آخرین ارسال: dot.
  داستان:در مرز مشترک آتیش پاره 7 2,330 2021/04/21 07:06 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
documents (داستان کوتاه) انتظار Ilyaa_JA 0 1,017 2021/04/17 04:29 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA
One Piece-1 [داستان] جلگه‌ی بایر dot. 1 1,165 2021/03/10 12:12 AM
آخرین ارسال: dot.
  کلکسیون داستان های کوتاه دارسی ال.سی dot. 2 1,208 2021/01/24 11:31 PM
آخرین ارسال: dot.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 17 مهمان