زمان کنونی: 2024/11/06, 01:06 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 01:06 PM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 12 رأی - میانگین امتیازات: 4.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تمرين داستان نويسي

نویسنده پیام
farshad
キャプテン翼の生成



ارسال‌ها: 10,334
تاریخ عضویت: Jul 2010
اعتبار: 1019.0
ارسال: #1
zتوجه تمرين داستان نويسي
سلام . كساني كه دوست دارند يه محكي بزنن خودشونو و اولين بار هم هست شروع به نوشتن ميكنن اينجا بهترين جاست . متن خودتونو در اينجا قرار بدين تا بقيه يه نظري بدن و درصورتيكه متوجه شديد ميتونيد يك داستان خوب خلق كنيد در بخش آثار كاربران يك داستان خوب بزاريد . متشكرم .
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2011/11/20 05:24 PM، توسط farshad.)
2011/11/20 05:24 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
yahiko
"the son of god"



ارسال‌ها: 3,703
تاریخ عضویت: Aug 2011
ارسال: #2
RE: تمرين داستان نويسي
سلام!!!
داداش من خیلی دوست دارم داستان بنویسم و اولین بارمه و بلد نیستم خواستم که یاد بگیرم!!
2011/11/20 07:41 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
farshad
キャプテン翼の生成



ارسال‌ها: 10,334
تاریخ عضویت: Jul 2010
اعتبار: 1019.0
ارسال: #3
RE: تمرين داستان نويسي
میتونی بخش به اینجا مراجعه کنی و با خوندنش یه چیزای کلی و جزیی دستت بیاد . بعد با چیزایی که یاد گرفتی یه داستان بساز .
2011/11/20 10:59 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
سوباسا
کاربر معمولی

*


ارسال‌ها: 51
تاریخ عضویت: Jan 2012
اعتبار: 5.0
ارسال: #4
RE: تمرين داستان نويسي
ترنمنت تکن:
داستان درباره مبارزانی هست که در مسابقات تکن شرکت می کنند.مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2012/01/27 03:08 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
شینیگامی
بن شده



ارسال‌ها: 2,331
تاریخ عضویت: Nov 2011
ارسال: #5
RE: تمرين داستان نويسي
خب من یه داستان نوشتم.اولین بارم هست که داستان مینویسم لطفا بخونینش و ایرادهاش رو بگید.به نظر خودم داستانش ابکیه.

پادشاه مردگان
مقدمه:داستان راجب یه پسر به اسم تومایا ایتاچی یه پسر عادی دانش اموز دبیرستان.که با دانش اموز انتقالی دوست میشه و این شروع اتفاقاته.
توضیحات:منظور از تومی همون تومایا هست.
تومی:اااااااااه(خمیازه)باز صبح شد.مامان صبحونه چی داریم؟؟
مامان:برنج و یکم سوپ.برو دست و صورتت روبشور بیا بخور.
تومی:صبح بخیر.
بعد از خوردن صبحانه اماده شد و رفت به مدرسه.در کلاس درس:
معلم:بچه ها امروز یه دانش اموز انتقالی اومده به کلاسمون.ایشون ایچی تاماکی هستن.برو یه صندلی پیدا کن بشین.
ایچی:سلام از اشنایی با شما خوشحالم.
بعد رفت رو یه صندلی نشست.و معلم درس و رو شروع کرد.
زنگ تفریح
هیمورا:هی تومی بیا اینجا با هم ناهار بخوریم.
تومی:باشه.چه خبر هیمورا؟امروز ناهار چی اوردی؟
هیمورا:هات داگ.خبر؟دیروز بلیچ رو دیدی؟؟خیلی باحال بود.ایچیگو با زاراکی جنگید.
تومی:جدی؟؟؟چه باحال امروز تکرارش رو میبینم.راستی با این دانش اموز جدید حرف زدی؟؟
هیمورا:نه میخوای به اونم بگیم که باهم ناهار بخوریم؟
تومی:باشه بریم.
بعد رفتن پیش ایچی.
تومی:سلام.اسم من تومایا و اینم دوستم هیموراست.میخوای با هم ناهار بخوریم؟
ایچی:منم ایچی تاماکی هستم.بله خوشحال میشم.
تومی:خب ایچی تو از انیمه خوشت میاد؟؟
ایچی:من از بلیچ و دفترچه مرگ خوشم میاد.
هیمورا:عالیه منم از بلیچ و دفترچه مرگ خیلی خوشم میاد.
مدرسه تعطیل شد.و تومی هم رفت خونه.در خانه.تومی مشغول نوشتن درس هاش بود.
تومی:وای ساعت رو نگاه الان تکرار بلیچه.
مامان بزن کانال .... الان بلیچ شروع میشه
مامان:الان اخبار داره.میخوام اخبار ببینم.
تمی تو دلش گفت:لعنت به اخبار اخه به ما چه که فلان کشور داره فلان قرارداد رو مینویسه؟مگه ما وزیریم؟
تومی رفت خوابید.
صبح در مدرسه
ایچی:صبح به خیر تومایا.بیا پیش من
تومی رفت پیش ایچی.شروع کردن حرف زدن.بعد از 2 ماه رفیق های صمیمی هم شدن.
خواهر تومی سرطان گرفته.و احتمالا قراره به زودی با عزرائیل ملاقات کنه.
تومی:ایچی...خواهرم خیلی حالش بده..حالا من باید چی کار کنم؟؟
ایچی:من میتونم درمانش کنم.ولی یه شرط داره
تومی:چی؟؟تو میتونی سرطان رو درمان کنی؟؟برو بابا مال این حرفا نیستی.من نگرانم اونوقت تو داری چرت میگی؟!.
ایچی:باشه.پس بریم پیش اون گربه مرده کنار اشغالا.تا نشونت بدم.
ایچی رفت پیش گربه دستش رو گذاشت رو گربه و یه اشعه سبز رنگ ازاد شد و گربه زنده شد.
تومی:چی؟؟چی شد؟؟اون نور سبز چی بود؟تو چی هستی؟؟
تومی فرار کرد.رفت خونه و همش راجب اون اتفاق فکر میکرد.رفت به خواهرش سر بزنه
خواهر:سلام تومی.خوبی؟شام میخوری برات بکشم؟
تومی:اره مرسی.
خواهر:هااااااااا گردنبندم!!!کو؟کجاس؟؟تومی گردنبند منو ندیدی؟
تومی:نه.فکر کن کجا ها رفتی؟؟
خواهر:حموم بعد هم اینجا.تو برو حموم رو بگرد منم اینجارو.
تومی رفت تو حموم و گردنبند رو پیدا کرد اومد پیش خواهرش.
بیا پیداش کردم حالا خوبه یه بدله ارزونه اگر الماس بود میخواستی چی کار کنی؟
خواره:این ارزش مادی نداره.ولی برام خیلی مهمه.وقتی 10 سالت بود.مریض شدی.ما هم خیلی نگرانت بودیم.بردیمت بیمارستان بعد از کلی بدبختی مامان و بابا پول جور کردن برای مداوای تو.بعد از 2 هفته بستری بودن خوب شدی اوردیمت خونه.قرار بود من تو خونه بمونم ازت مراقبت کنم.ولی با دوستام رفتم بیرون وقتی برگشتم تو رو تو خیابون بی هوش پیدا کردم.خیلی ترسیدم.هی صدات میکردم.بردمت پیش دکتر گفت به موقع اوردیش.سریع با چاقو یه شکاف رو پات ایجاد کرد و یه لوله فرو کرد تو پات بعد خون رو مکش کرد تو یهو شروع کردی به نفس کشیدن..بعد یه گردنبند خونی داد بهم.گفت این تو دستش بود.لازم بود خون از بدنش خارج بشه وقتی این دستش بوده تیزی نوک این گردنبند دستش رو بریده و همون یه مقدار خونی که ازش خارج شده باعث شده یه مقدار بیشتر دوام بیاره.این یه معجزست اگر این گردنبند دستش رو نبریده بود.تا الان حتما مرده بود.
خواهر:اون موقع من فقط از دکتر تشکر میکردم و گریه میکردم.به خودم قول دادم دیگه هیچوقت وقتی بهم نیاز داری تنهات نذارم.این گردنبند جون تورو نجات داد.واسه همین برام مهمه.
تومی گریه میکرد و از خواهرش تشکر میکرد.بعد رفت تو اتاقش و به این فکر کرد که خواهرش اینقدر دوسش داره.و حتی با همچین مریضی اون گردنبند واسش اینقدر مهمه.بعد صدای جیغ شنید سریع رفت پایین دید مامانش داره گریه میکنه و باباش سریع داره لباس میپوشه.خواهرش از هوش رفته و باباش داره میبرتش بیمارستان.سریع لباس پوشید و رفت به خونه ایچی.
تومی:ایچیییییییییییی!!! خواهرم حالش خیلی بده.ازت خواهش میکنم درمانش کن.التماست میکنم درمانش کن!
ایچی:من که بهت گفتم شرط داره.تو باید یه قسم مخصوص بخوری.که همراه من میای و به من خدمت میکنی.یعنی خودت در ازای زندگی خواهرت.
تومی:چی؟؟من کجا بیام؟؟باشه من قسم میخورم.
ایچی:این به درد خودت میخوره.بیا تو یه ورقه میدم بهت اونجا با خونت بنویس.
تومی:مسخره بازی در نیار فقط بیا بریم خواهرم رو درمان کن.
ایچی:بیا رو این ورقه با خونت امضا کن.من متنش رو نوشتم.
تومی:ورقه ور امضا کرد.
ایچی و تومی رفتن به تنها بیمارستان شهر رفتن به اتاق خواهرش.بابای تومی داشت با دکتر تو راه رو حرف میزد.ایچی سریع رفت تو اتاق و خواهر تومی رو درمان کرد.بعد گفت فردا حالش خوب میشه.این از کار من حالا نوبت توئه.فردا تو مدرسه میبینمت و پس فردا با هم از این شهر میریم.پس اماده باش.
تومی تا صبح پیش خواهرش تو بیمارستان نشست.صبح خواهرش سرحال داشت نگاش میکرد و میگفت حالش خیلی بهتر شده.تومی خوشحال شد و خواهرش رو بغل کد.بعد باباش رو بیدار کردن و بهش گفتن که حالش خوبه.دکتر اومد معاینش کرد و گفت به طرز عجیبی مشکلتون حل شده و شما کاملا سالم هستید.همه رفتن خونه.و تومی.سریع حاضر شد رفت مدرسه.بعد از ایچی تشکر کرد.
ایچی:خب میخوام واست توضیح بدم که چجوری باید بریم.اول راجب قراردادت توش یه سریع شرایط نوشتم که تو دیگه هیچوقت نمیتونی از روز 15 ام این ماه به بعد بری پیش خانوادت.اگر بری اونا توسط یه جادو میمیرن.
تومی:یه مشت کوبید تو صورت ایچی و کلی فحش داد.
ایچی:تومی اگر یه بار دیگه رو من دست بلند کنی جوری میزنمت با پست پیشتاز بری به انجمن ارواح پیش همون شخصیت های بلیچ.تو قراردادت چیزهای دیگه هم بود.که به وقتش برات میگم.
تومی:این درد تو سینم چیه؟؟؟خیلی میسوزه.
ایچی:ولش کن الان تموم میشه بخاطر قرارداده.خب فردا این مدرسه اتیش میگیره.
تومی:چی؟؟؟؟تو میخوای اینجا رو اتیش بزنی؟؟مگه زندگی مردم بازی ایکس باکسته که اگر باختی نیوگیم کنی؟؟عمرا بهت اجازه همچین کاری نمیدم.(بعد یادش افتاد که ایچی ادم نیست و قدرت هایی داره که میتونه خانواده تومی رو از بین ببره.)
ایچی:اگر یه کلمه دیگه حرف بزنی.کل خانوادت میمیرن.میخوای امتحان کنی؟
یه ترسی بدن تومی رو گرفت.پس تومی دیگه حرف نزد.
ایچی:خب فردا اینجا اتیش میگیره.تو با بقیه فرارمیکنی بیرون.بعد منو از تو پنجره میبینی و میگی ایچی جا مونده.میدوئی و میای که منو نجات بدی بعد این کلاس به دلیل نشت گاز و اتیش گرفتن منفجر میشه.من و تو هم مردیم.ولی قبل از انفجار منو تو فرار میکینم.اینطوری به نظر ما مردیم.و دیگه هیچ مشکلی پیش نمیاد.یادت باشه اگر کار اشتباهی بکنی کل خانوادت میمیرن.ولی اگر طبق نقشه عمل کنی هیشکی اسیب نمیبینه.
تومی از ترس و تعجب ساکت بود
مدرسه تعطیل شد.
روز 15 ام روز قرار.
تومی بخاطر خانوادش طبق نقشه عمل کرد.داد زد ایچییییی!!! و سریع دوید تو کلاس بعد از چند لحظه همه از تو حیاط انفجار کلاس رو دیدن.
ایچی یه دروازه باز کرده بود.بعد خودش و تومی رفته بودن توش.خبر تو روزنامه ها و اخبار پخش شد که 2 دانش اموز به نام های ایچی تاماکی و تومایا ایتاچی.در حادثه اتش سوزی مردن.خانواده تومی براش مراسم گرفته بودن.همون شب بعد از اینکه همه رفتن تومی و ایچی اومدن سر قبر تومی.
ایچی:قبر تو که خوشگل تر.تازه گل هاش هم بیشتره.
تومی:تویییی لعنتی تو زندگیم رو نابود کردی.تو همه چیزم رو ازم گرفتی.خودم یه روز میکشمت.
ایچی:بخاطر قراردادت مجبوری باهام بیای.خب زندگیت رو گرفتم یه جدیدش رو بهت میدم.
ادامه دارد...
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2012/03/09 06:40 PM، توسط شینیگامی.)
2012/03/09 02:11 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
farshad
キャプテン翼の生成



ارسال‌ها: 10,334
تاریخ عضویت: Jul 2010
اعتبار: 1019.0
ارسال: #6
RE: تمرين داستان نويسي
در مورد داستان ايشون همه نظر بدن .
2012/03/09 02:15 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
!Web Prince
RIP

*


ارسال‌ها: 6,293
تاریخ عضویت: Jul 2010
اعتبار: 2083.0
ارسال: #7
RE: تمرين داستان نويسي
داستان یا بهتر بگم فن فکشین جالبی بود، ایدۀ خوبی داشت و امیدوارم که ادامه بدی
ولی چند تا ایراد ساده داره
نقل قول: بعد از خوردن صبحانه اماده شد و رفت به مدرسه.در کلاس درس:
اینجا بهتره بگی، بعد از خوردن صبحانه لباسهاش رو پوشید و به مدرسه رفت (در زبان فارسی فعل آخر جمله میاد).
اونروز معلم با یه دانش آموز تازه وارد وارد کلاس شد و به بچه ها گفت: ...
نقل قول: زنگ تفریح
هیمورا:هی تومی بیا اینجا با هم ناهار بخوریم.
توی زنگ تفریح، هیمورا گفت: هی تومی بیا اینجا با هم ناهار بخوریم.
نقل قول: بعد رفتن پیش ایچی.
اینجا بهتره بگی هیمورا و تومی پیش ایچی میرن و تومی میگه: تومی:سلام.اسم من تومایا و اینم دوستم هیموراست.میخوای با هم ناهار بخوریم؟
نقل قول: مدرسه تعطیل شد.و تومی هم رفت خونه.در خانه.تومی مشغول نوشتن درس هاش بود.
تومی:وای ساعت رو نگاه الان تکرار بلیچه.
بعد از مدرسه تومی به خونه رفت و داشت تکالیف مدرسه اش رو انجام میداد که یادش افتاد الان زمان پخش تکرار بلیچه به مامانش گفت: مامان بزن کانال 5 (بهتره یه اسم از خودت بذاری، چون نقطه چین گذاشتن جالب نیست) الان بلیچ شروع میشه
نقل قول: تومی رفت خوابید.
این جمله درست نیست چون قبلش گفته بودی که تومی داشت تکالیفش رو انجام میداد و نگفتی که تکالیفش تموم شد یا نه
همینطور قبلش در مورد ساعت حرفی نزده بودی، برای همین این جمله رو میشه حذف کرد
نقل قول: صبح در مدرسه
ایچی:صبح به خیر تومایا.بیا پیش من
تومی رفت پیش ایچی.شروع کردن حرف زدن.بعد از 2 ماه رفیق های صمیمی هم شدن.
خواهر تومی سرطان گرفته.و احتمالا قراره به زودی با عزرائیل ملاقات کنه.
خب اینجوری صحیح نیست. اینجا گفتی فردا صبح تومایا به ایچی سلام کرده و بعدش گفته که بعد از 2 ماه اونا دوستان صمیمی شدن
این درست نیست چون دیروز ایچی به مدرسه اونا اومده و ایچی یک روزه که توی مدرسه هست، نه دو ماه!
در مورد بیماری سرطان خواهر تومی باید همون اول داستان به خواننده اطلاع بدی
مثلاً روز اول که هیمورا با تومی صحبت میکنه. هیمورا: راستی نتیجۀ آزمایش خواهرت چی شد؟ امیدی هست؟
تومی: نه متأسفانه حالش اصلاً خوب نیست... شاید ... بزودی ... (اشک توی چشم تومی جمع شد و نتونست حرفش رو تموم کنه)
لازم نیست اینجا بگی خواهر تومی داره میمیره، اینجوری خواننده خودش حدس میزنه که خواهر تومی در حال مرگه
نقل قول: مدرسه تعطیل شد.
روز 15 ام روز قرار.
اون روز گذشت و تومی داشت کم کم همه چیز رو فراموش میکرد که روز چهاردم ماه ایچی قرارشون رو دوباره یادآوری کرد.
فردا همونجوری که ایچی گفته بود مدرسه آتش گرفت
2012/03/10 05:44 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
xyzNothing
Null != 0



ارسال‌ها: 1,125
تاریخ عضویت: Dec 2011
اعتبار: 800.0
ارسال: #8
RE: تمرين داستان نويسي
نقل قول: بعد از خوردن صبحانه اماده شد و رفت به مدرسه.در کلاس درس:
معلم:بچه ها امروز یه دانش اموز انتقالی اومده به کلاسمون.ایشون ایچی تاماکی هستن.برو یه صندلی پیدا کن بشین.
بهتر بود "در کلاس درس:" رو یه خط بیاری پایین .
نقل قول: مامان بزن کانال .... الان بلیچ شروع میشه
س**نس*ر نکن خیلی راحت بگو کانال 2 یا 3 یا 4 یا توکیو تی وی یا میتونی بگی .
نقل قول: خواهر تومی سرطان گرفته.و احتمالا قراره به زودی با عزرائیل ملاقات کنه.
اینو راوی ( دانای کل ) میزنه ؟ ( در داستان نویسی دانای کل هم میگن ، فکر کنم مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه ) اگه راوی میزنه بهتره که اینجوری بیان نکنه .
--------------------------------------------------
داستان رو خیلی سریع جلو میبری و خیلی از جاها منظور رو میرسونی اما بهتره که قشنگتر بیان کنی ( hady بیشترشون رو گفتن )
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2012/03/10 06:23 PM، توسط xyzNothing.)
2012/03/10 06:22 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
شینیگامی
بن شده



ارسال‌ها: 2,331
تاریخ عضویت: Nov 2011
ارسال: #9
RE: تمرين داستان نويسي
خیلی ممنون از نظراتتون.چشم سعی میکنم تو داستان بعدی بهتر عمل کنم.
باز خوبه که بیشتر اشکالات نگارشی بودن.و از خود داستان و شخصیت ها ایرادی گرفته نشده.این خودش خیلی خوبه.خدا رو شکر.
دوستان فصل اول و دوم این داستان به صورت pdf در انجمن موجود است.
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2012/03/11 02:09 PM، توسط شینیگامی.)
2012/03/10 08:36 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
soubasa
سوباسای انیمه پارک



ارسال‌ها: 892
تاریخ عضویت: May 2011
اعتبار: 354.0
ارسال: #10
RE: تمرين داستان نويسي
داش شینیگامی داستانتو ذخیره کردم،ایشالله فردا نظرمو راجع بش بهت میگممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2012/03/11 01:18 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents [داستان] آدمانتِم dot. 4 1,680 2021/05/19 09:32 PM
آخرین ارسال: dot.
  داستان:در مرز مشترک آتیش پاره 7 2,330 2021/04/21 07:06 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
documents (داستان کوتاه) انتظار Ilyaa_JA 0 1,017 2021/04/17 04:29 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA
One Piece-1 [داستان] جلگه‌ی بایر dot. 1 1,165 2021/03/10 12:12 AM
آخرین ارسال: dot.
  کلکسیون داستان های کوتاه دارسی ال.سی dot. 2 1,208 2021/01/24 11:31 PM
آخرین ارسال: dot.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان