زمان کنونی: 2024/11/06, 02:02 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 02:02 PM



نظرسنجی: داستانم چطورهههه!؟
این نظرسنجی بسته شده است.
عالیه 71.43% 5 71.43%
خوبه 28.57% 2 28.57%
بدک نی 0% 0 0%
چههه میدونم 0% 0 0%
در کل 7 رأی 100%
*شما به این گزینه‌ی رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان:سرنوشت خوش نوشت!

نویسنده پیام
yuichiro
.......



ارسال‌ها: 511
تاریخ عضویت: Jun 2016
اعتبار: 186.0
ارسال: #1
داستان:سرنوشت خوش نوشت!
سلااااااااام ......سلاممممممممم ..سلامممممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
من میخوام اولین اولینه اولینه اولین رمانمو ...بزارممممم اینجا امید وارررررم خوشتون بیاد
اگه بدم بود بدتون بیادمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
راسسسسسسستش یکمی که نه نصف داستانمو از تو انیمه و انیمیشن در اوردم ولی تغیرشون دادم یکمیمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
داستان درباره یه دختر نوجوون یتیم به نام فاطیماست که تو ژاپن زندکی میکنه فعلا اسمش هلناست...اونو یه خونواده به فرزندی قبول میکنه...بعد یه مدت میفهمه که پسره اون خونواده برادر دوقلوشه که اونا ازش مخفیش کردن...اون دنبال پیدا کردن هویتشه که ... در همین هین دولت کشورای قدرت طلب ...
نه دیگه بقیشو باید بخونینمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

پست نظرات

(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/08/10 12:19 PM، توسط yuichiro.)
2016/08/10 09:31 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
yuichiro
.......



ارسال‌ها: 511
تاریخ عضویت: Jun 2016
اعتبار: 186.0
ارسال: #2
RE: داستان:سرنوشت خوش نوشت!
.................
سرنوشت خوش نوشت!
قسمت اول..فصل اول
اییییی بازم شروع شد بیکاریییییی من مدرسه میخوام..بیکاریییی نمیخوااام اونم بیس روووز(باشه بابا بیسو دو روز گیییییر دادیا)
اه دیوانه شدما ...کلا زده به سرم...اخه دیوانه کدوم ادم عاقلی با حیوون حررررررررف میزنه...ها؟!
_اصلا حیوون جاش تو خونه نیس ...آخه گربه چیههه عمه خانم....
-موییی
-درد
-موووووووووووییییییییی
-جلل جااااااااااالب!
-موووووووووووییییییییی
-چه موجود ناشناخته ی جااالبی !؟(0_0)...تا یادمه گربه میو میکرد نه مویی...(0_0)
-مویی
ببخشید خواننده محترم اگه اداره ثبت احوال طرف خونه ما سراغ داری خواهش میکنم خبرم کن...
خوب خوب خل بازی دیگه بسه...موووقع اشرافی بازیههههه
رفتم لباس بپوشم برم پایین...موهایی که نمیبستم الان که اومدم تویه این خونه  اشرافی چرند باید ببندمشون اه اه.اصلا اشرافی به من نیومده
...
حالا توصیفو حال کن...
سفیدو طلایی... اه اه طلایی چیه اخههههههههه....دقیییییییق شدم کپی الیزابت تو رمان(غرور و تعصب)(0_0)
اههههه از ای مدل دخترا(که الان یکیش جلومه تو ایینه!)خییییییییلییییی بدم میاد .... دختر نه خیلی باید لوس باشه که لخت بگرده...نه اونقد پسرونه باشه که بازم لخت بگرده(0_0) بابا باید عادی باشه عادی...(*یه کلام از مادر عروس*)
وا صدای کی بودش...الووووو کی تو مخمه!؟
(*دیوانه منم وجدانت *)مگه من وجدان دارم!؟(*اره که داری دختره ی بی وجدان*)کجا بودی که الان اومدی!؟(*خود درگیری داریااااا*)چه ربطی داشت وجدان جونم خیر سرم با وجدان شدم بگو کجا بودی که الان اومدی!؟(*از دست تو دق کرده بودم ..افتاده بودم مرده بودم*)ههااااا پس خفته بوده اییییی !(*وییییییی ....ده اقه ور نزن برو عمه خانم منتظره*)هوووووم یه کلام از مادر شوهر عروووووس...ولی دیوانه رو خوب اومدییییی(*دیوانه...*)
وجدانم به ما گیر میده...خداتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/24.gif
/////////////////////////////////////
رفتم تو سالن غذا خوری...عمه و عمو
(نویسنده:عمو/شوهر عمه/البته عمه واقعی که نه...خانم مری که به اسم شوهرشون اقای دارسی..خانم دارسی شناخته میشن...هلنا (که بعدا میفهمین اسم اصلیش چیه رو 1 سال میشه که به فرزند خوندگی قبولش کردن ..لقب هلنا بین دوستاش تافه)
پشت میز نشستن به قول یه بنده خدایی اواااااا چه اشراااافیییی...رفتم جلو
-سلام عمه خانم..حالتون چطوره
یه نگاه پر تحسین بم انداختو گفت :سلام و صب بخیر هلن جان ممنون حال تو چطوره
اخ فک کنم صب بخیر یادم رفت ...وللش
-ممنون عمه جان
خیییر سرم اسم دارم(-_-)
عمو یه نگا شیطون انداخت به عمه...وااااا...بعد یه نگا به من کردو گفت:
_مری جان هلن چه صیغه ایه!؟
عمه-(0_0)
خخخخخخ حال کردممممم
عه راسییییی اراد کوووووو(اراد پسره عمه البته هویتش بعدا معلوم میشه)بزار از عمه بپرسم....
من-عمه اراد صبونه نمیخورن!؟...اصلا من یه بارم ندیدمش از وقتی اومدم... نکنه از من بدش میاد.
عمه_اراد ساعت شش کلاس داشت
من-اهاااان(0_0)
عید و کلاس ...جلل خالق ...صبونه رو درررررر سکوت جغور پغوری خوردیم و بلعیدیم...اوففففف...بهتر بگم کوفت کردیم نه خوردیم
بعدش عمه اینا درباره کارشون شروه کردن حرف زدن..با زبان مادریشون زبان انگلیسی حرف میزدن تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/49.gifمنم که دیدم نفهمم هیچی نمیفهمم رفتم برم بالا تو اتاقم یه نگا به کتابام کنم..یه دفه....
عمه-هلنا عزیزم یه ساعت دیگه پرواز کانادا داریم به اراد گفتم جایی نره پیشت بمونه
اصلا هنگیدم ..من موندم تو کار این خانواده عجیب...
من_ولی عمه منو دوستام میخوایم بریم بیرون...
عمه بلند شد اومد پیشم خم شد دره گوشم گفت :
-اراد یه دوستم نداره اگه تونستی به دوستات معرفیش کن..همین او...


حرفشو قط کردم...البته تبق مقررات کل کهکشان من نباید تو حرف یه اصیل زاده بپرم با جف پا..ولی کارم واقعا یه خورده...
اهمه...
من_ببخشید عمه ..حتما معرفیش میکنم..
میدونستم الانا ول کن نی تو گوشش گفتم
-عمه وللل کن دسسسسسسسسشویییی دارمممممم
عمه-(0_0)ببخشییییید
من_@_@همممممممم
...
تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/400.gif.....ادامه دارد
2016/08/10 10:14 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
yuichiro
.......



ارسال‌ها: 511
تاریخ عضویت: Jun 2016
اعتبار: 186.0
ارسال: #3
RE: داستان:سرنوشت خوش نوشت!
خودمو انداختم رو تختمم...هااااااخیییییییش ...معلومه امسال سال گندی در راهه....2016
اخه شاعر میگه...
سالی که نکوست....از بهارش پیداست
عیدی که نکوست....از عیدیش پیداست
پولی که نکوست....از صحابش پیداست
فردی که نکوست....از چال قبرش پیداست
هیچیش ن نکوست ...این سالی که در راست
البته شاعر چرت میگه..از قدیم گفتن ...قافیه که به تنگ اید.... شاعر به جفنگ اید....
این عمه هم گیییییر داده ها کی با یه بچه گوشه گیر گولاخ اخمو رفیق میشه...البته من فقط اخلاق بدشو دیدم  اخه زیاد ندیدمشتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/400.gif قضاوتم نباید کنم....
تبلتمو برداشتم..یه پیام دادم به کلوریا(کلوری کلو ..کجایی )
یکیم تو گروه به میکائیلا و یوییچیرو دادم(کجایییییییییییییییییییین دیوانه های روانیییییییییی)
امروووووز اکیپ 4 نفرمون 5 نفر میشودددد
همی طوری داشتم با خودم حرف میزدمو..تو حال خودم بودم که...
_درین دریییین...درین درین درین
درییییییییییییییییییییییییین..دری دری دین
خخخخ...این گوشیمه داره زنگ میزنه..
کجاااااست داره زنگ میزنه خدا میدونه...کجا گذاشتمش..اهان تو کیف مدرسه ایمه...گوشیمو در اوردم..گلکسی مینی ناز جیگیلی کوچولویه منننننن...اخییی...نگا صفحه گوشیم کردم ..عهههه یوییچیرو زشتو عکسش افتاده رو صفحه گوشیییییییییییییییم..جوابببب دادم
من_سلام قشن اجیلی
یو_چراااااااااااااااااااا جواااااااب نمیییییدیییییییییییی
شما الان دارین اینو میخونین بنده پشت گوشی میشنوم ...این تا اون فرقش خیلی زیاده خواننده محترم...فک کنم پرده گوشم تبخیر شد..
منم مثه خودش داد زدم:عااااااااالیییییییییییی جنااااااااب دااااااااشتمممممممم دنبال گوووووشیم میگگگگگشتممم
یو:ایییییییی...کر کردی گوشمو..بی..
حرفشو قط کردم:اویی اویی...ینی تو کر نکردی منو که زیر فحشم میبندی ادمو!؟
یو:من  کی بلند داد زدم...ول کن حاالا تو  گیییییییر داده...کی بیام دنبالت...!؟
من:همی الان.... نه صب کن...بیا ولی یکی دیگه هم بام میخواد بیاد...
یو _کی!؟نگو میخوایی تدیم بیاری!
من:بی مزه.....با ارادم...تازه باید با اون بیا م وگرنه میترسم چقولیمو پیش عمه کنه که...
یو:که چی؟!0_0
من :هیچی تو بیا فعلا
یو:باشه... بایی
من:خداحافظ
رفتم اماده شم ...عمه خودش به اراد گفته.. حتما اون الان  اماده شده
هااااااااا تیپ زدم کیفمو برداشتم و حالا خود را اسسسسکن کنیم...
اه حال ندارم توصیف کنممممم...خلاصه هر لباسی ...رنگ همش سیاهوسبزه...موهامم که نبستم
به سوی برون اتااااااق....رفتم  پشت در اتاق ارتا وایسادم....و...در زدم:
_گگگگمب..گمب..گمبببب...
خود در گیری دارم ... نه اشتبا خوندی...خود...(در)....گیری
یه دفه صدای صاحاب در درومد
اراد:بفرمایید ....درو کندید
اخخخ یخ بستم...درو باز کردم رفتم داخل ......... به... تیپووووو
اراد:اهم...
تییییییپش
من:سلام داداش یو...اخ داداش اراد اماده اییی!؟
اراد:کوری؟!تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/21.gif
تیپش کپی یووووییچیروعه...ولی راستشو بخوایی این  از یو خوشکل تره(^___^)(*همین بود  هی تیپ تیپ میکردی!؟دیوانهتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/32.gif*)
وجدان جونم چشش سبزه! (*خوب توهم چشت سبزه یوییچیروهم چشش سبزه هزارتا خره دیگه هم چششون سبزهتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/9.gif*)اه....
اراد:چرا اقد نگاه میکنی...بریم دیگه
من:هان!؟...ها...بریم ...یویچیروهم میخواد بیاد..راهمون یکیه
اراد:همون پسره چش سبزه که باهاش همیشه میری بیرون!؟تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/18.gif
من:(0_0)
اراد:... |:
این بود از اولین دیدار منننننن و اراد...
 
همین طوری داشت بد نگام میکرد کهههههههه...
خاله کاترینا(خدمت کار خونمون):بچه ها دوستون اومده منتظرتونه دم در..
صدامو صاف کردم بلند گفتم:الان میایم خاله کاترینا...
اراد:تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/32.gif
من:خو بیا بریم که یوییچیرو دم در خشکیدددد
اراد:..... |:
................................
رفتیم پایین بههه یوییچیرو رو موتورش نشسته...یه نگا دقیق تر ... (*بسه هیز بازی در نیار دخترتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/24.gif*)
خو برییییم دیگهههه...تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/400.gif
...............................
چی میشد منم موتور داشتم هههااااانتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/49.gif؟!(*خاک تو سرت*)
چقده بی وجدانی خوب بود...هییییییییی یاد دوران بی وجدانی بخیر ...میگما وجدان جون فک کنم اراد و یو دوقلو های گم شده باشن ..نگا تیپ که شبی هم میزنن چششونم سبزه..فقط شبی هم نیستن..اخلاقشونم فرق میکنه ...موهاشونم یه رنگ نیییی...اینا خیلی فرقه کهتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/400.gif...وللش بابا...بنده الان  سوار موتور واس اولین بارپشت سر اراد داداش نشسته بیدم..فقط خدا برسه دادم ... یوییچیروهم پشت سرمون با موتور خودش داره میاد...خوووووو کی میرسیممممم
خسته شدممممممممممممممم....
من:ارادو...اخ.... اراد....تا ای پارکه چقد راهه مگه ...کی میرسیم
اراد:..تازه حرکت کردیما...ربع ساعت بیشتر تو راه نیستیم
بازم یخ بستم...ای هر طوری میخواد حرف بزنه ولی چنان غرور درش موج میزنه که ادم دانه دانه ..سلول به سلول..ژن به ژن ..دی ان ای به دی ان ای...اتم به اتم..یخ میبنده(*دیوانه مگه ادم اتم داره!؟*) اره دیگه لباساش(*0_0*)
....................
رسیییییییییییییییییییدیییییدیییییمممم هاهاا نجات یافتممم...چقده بچه اینجاااستتتتتتت
اخییییییییش نجات یافتممممم
.................دوساااااعت بعد(*مبالغه نکن نیم ساعت بیشتر نبود*)
وایساده بودیم منتظر میکا و کلوریا....اووووووووفففففف کجان اینا
_سلاااااااااام  ... سلااااااام دیوانههه هاااااااااااااااتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/5.gif
هعههههه...مثله اینکه میکا خان اومدش... اراد کنارم بود هندزفری تو گوشش بود داشت اهنگ گوش میداد...هندزفریو در اورد یههههههههه جوری نگام کردوووو گفت:اینم رفیقتهتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/17.gif
من:(0_0)..هوم!

وااااا مشکلیههههه
یو:.......|:
میکا: سلام کردما!هممم!؟ایییییین اراده که گفتی...چقده شبی همین!!!!
خداااااااااااااا...سه ساعت اون یوییچیرو رو راضی کردم هیچ  نسبتی نداریم...حالا نوبت اینه..حتما کلوریا هم میخواد رو مخ بنده .. جفتک بزنه....

 
2016/08/11 01:58 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents [داستان] آدمانتِم dot. 4 1,680 2021/05/19 09:32 PM
آخرین ارسال: dot.
  داستان:در مرز مشترک آتیش پاره 7 2,330 2021/04/21 07:06 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
documents (داستان کوتاه) انتظار Ilyaa_JA 0 1,017 2021/04/17 04:29 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA
One Piece-1 [داستان] جلگه‌ی بایر dot. 1 1,165 2021/03/10 12:12 AM
آخرین ارسال: dot.
  کلکسیون داستان های کوتاه دارسی ال.سی dot. 2 1,208 2021/01/24 11:31 PM
آخرین ارسال: dot.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان