زمان کنونی: 2024/11/06, 05:16 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 05:16 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 9 رأی - میانگین امتیازات: 4.89
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان های ضد حال من

نویسنده پیام
Arararagi
Kami-sama



ارسال‌ها: 3,303
تاریخ عضویت: Feb 2015
ارسال: #1
v-2 داستان های ضد حال من
توجه کنید که داستان ها با هم مرتبط نیستن!
لینک نظراتش هم اینجاست.
سری اول داستانم:




پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». پدر با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند:

پدر عزیزم،
با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی رویارویی با مادر و تو را بگیرم.
من احساسات واقعی رو با (اس تاکی) پیدا کردم ،او واقعا معرکه است ،اما می دونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش ، لباسهای تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره. اما فقط احساسات نیست، پدر. اون حامله است !!! ( اس تا کی) به من گفت ما می تونیم شاد و خوشبخت بشیم.
.
اون یک تریلی توی جنگل داره و کلی هیزم برای تمام زمستون.
ما یک رؤیای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه.
(اس تا کی)چشمان من رو بروی حقیقت باز کرد که ماریجوانا واقعا به کسی صدمه نمی زنه .
ما اون رو برای خودمون می کاریم،
و برای تجارت با کمک آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن،
برای تمام کوکائینها و اکستازیهایی که می خواهیم.
در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه،
و (اس تاکی) بهتره بشه.
اون لیاقتش رو داره. نگران نباش پدر، من ۱۵ سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم. یک روز، مطمئنم که برای دیدارتون بر می گردیم، اونوقت تو می تونی نوه های زیادت رو ببینی.
با عشق،
پسرت، John
صبر کنید اصل کاری پاورقی نامه است :
پاورقی:
[font=Tahoma]
پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست،من بالا هستم تو خونه ( تامی) ،فقط می خواستم بهت یاد آوری کنم که در دنیای چیزهای بدتری هم هست نسبت به کار نامه مدرسه که روی میزمه،
دوست دارم! هروقت برای امدن به خونه امن بود ،بهم یه زنگ بزن
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2015/05/03 04:45 PM، توسط Arararagi.)
2015/05/03 04:40 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Arararagi
Kami-sama



ارسال‌ها: 3,303
تاریخ عضویت: Feb 2015
ارسال: #2
RE: داستان های ضد حال من
سری دوم داستان:



ین فلسفه عجب چیزیه !!!!اصلا چیزی چرت تر و پرت تر از فلسفه نیست میگی نه بقیه پست بخون
فایده فلسفه : گویند در زمانی نه چندان دور (میگن همین چند روز پیش) یه پسر بچه مثبت به ظاهر درسخوان که تا حالا یه GF نداشته (یعنی هیچ دختری نخواسته باهاش دوست بشه) که با سلام و صلوات فراوان برای تحصیل فلسفه به خارج رفته بود بعد از اخذ مدرک لیسانس برای دیدار پدر مادرش (بابا مامانش) به شهرشان برگشت تو خونه خودش طوری گرفته بود که انگار فوق پروفسری گرفته باشه یه شب باباش سر شام پدرش ازش پرسید «پسرم ما بالاخره نفهمیدیم این فلسفه فلسفه که میگی یعنی چی و به چه دردی می خوره» پسر Oskole داستان ما کراواتش را روی سینه جابجا کرد (نپرسید که که آقا پسر داستان ما سر شام کراوات بسته بود ) و گفت «پدر جان درک این مسئله برای شما که سواد ندارید سخت است اما من سعی میکنم که با یک مثال فلسفه را برای شما توضیح دهم» بعد پرسید «پدر جان در این سفره چند جوجه است؟» پدر با تعجب جواب داد «معلومه دو تا» پسر گفت «ولی فلسفه ثابت میکند این جا 3 تا جوجه است» پدر گفت «جل الخالق ! چطوری؟» پسر با اشاره به جوجه ها گفت«این یکی (که در حقیقت وجود نداره و از جنس فلسفه است!!) آن هم دوتا (که خوشمزه و بریان شدن)» پدر لبخندی زد گفت «چه قدر جالب پس فلسفه این است (عجب چرت و پرتیه) تازه باعث صرفه جوی هم می شود » بعد یکی از جوجه هارا به طرف خودش کشید و دیگری را (اون یکی را) در بشقابی به همسرش داد و سپس به پسرش گفت«خیلی خوب شد (حالا کنف میشی پسر الدنگ) این دو تا جوجه سهم ما و سومی رو هم طبق فلسفه خودت (و 100 البته منطق ارسطو ) سهم تو نوش جانت (کوفت کن)»
از این حکایت بی مزه نتیجه میگیریم
1- با فلسفه فلسفه کردن شکم آدم سیر نمیشود
2- فلسفه بد نیست ولی احترام به پدر و مادر واجب تر است
3- حتی اگه بالا ترین مقام علمی رو داشتین یعنی فوق پولوفوسولم (پروفوسور) بودین هنوزم بچه پدر مادرتونین
4- ما اصلا قصد توهین به تنها علمی تو دنیا که اگه وجود نداشت اتفاق زیادی نمی افتاد (فلسفه) رو نداشتیم
2015/05/03 09:54 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Arararagi
Kami-sama



ارسال‌ها: 3,303
تاریخ عضویت: Feb 2015
ارسال: #3
RE: داستان های ضد حال من
سری سوم داستان:





اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟ »
رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود . صبح فردا از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند :« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی»
مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.
چند سال بعد ماشین همان مرد بازهم در مقابل همان صومعه خراب شد .
راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند ، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود ، شنید.
صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند: :« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی»
این بار مرد گفت «بسیار خوب ، بسیار خوب ، من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم این است که راهب باشم ، من حاضرم . بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم؟»
راهبان پاسخ دادند « تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همینطور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.»
مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.
مرد گفت :‌« من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری که از من خواسته بودید کردم . تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236,284,232 عدد است. و 231,281,219,999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد»
راهبان پاسخ دادند :« تبریک می گوییم . پاسخ های تو کاملا صحیح است . اکنون تو یک راهب هستی . ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم.»
رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت : «صدا از پشت آن در بود»
مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود . مرد گفت :« ممکن است کلید این در را به من بدهید؟»
راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد.
پشت در چوبی یک در سنگی بود . مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به او بدهند.
راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت. او بازهم درخواست کلید کرد .
پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت.
و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.
در نهایت رئیس راهب ها گفت:« این کلید آخرین در است » . مرد که از در های بی پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز کرد . وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود.
....اما من نمی توانم بگویم او چه چیزی پشت در دید ، چون شما راهب نیستین
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

لطفا به من فحش ندید؛ خودمم دارم دنبال اون کسی که اینو برای من فرستاده می گردم تا حقشو کف دستش بگذارم.
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2015/05/03 09:59 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents [داستان] آدمانتِم dot. 4 1,671 2021/05/19 09:32 PM
آخرین ارسال: dot.
  داستان:در مرز مشترک آتیش پاره 7 2,327 2021/04/21 07:06 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
documents (داستان کوتاه) انتظار Ilyaa_JA 0 1,016 2021/04/17 04:29 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA
One Piece-1 [داستان] جلگه‌ی بایر dot. 1 1,163 2021/03/10 12:12 AM
آخرین ارسال: dot.
  کلکسیون داستان های کوتاه دارسی ال.سی dot. 2 1,204 2021/01/24 11:31 PM
آخرین ارسال: dot.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان