زمان کنونی: 2024/11/06, 10:59 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 10:59 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 16 رأی - میانگین امتیازات: 4.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان ساحره جوان

نویسنده پیام
سم سام
Joker



ارسال‌ها: 799
تاریخ عضویت: Mar 2014
اعتبار: 164.0
ارسال: #61
RE: داستان ساحره جوان
جالب بود
ادامه بده
2014/07/21 05:39 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
داناتا خوشگله
خوشگل پارک انیمه



ارسال‌ها: 202
تاریخ عضویت: May 2014
اعتبار: 82.0
ارسال: #62
RE: داستان ساحره جوان
افرین به کارت ادامه بدهتصویر: richedit/smileys/YahooIM/8.gif
2014/07/21 08:31 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
hina.chan
خرخون پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,593
تاریخ عضویت: Jun 2014
ارسال: #63
RE: داستان ساحره جوان
ازتون ممنونم ولی داستان تموم شده 
بخش بخش میذارمش اینجا 
2014/07/22 09:10 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
hina.chan
خرخون پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,593
تاریخ عضویت: Jun 2014
ارسال: #64
RE: داستان ساحره جوان
 
بخش هشتم : کمک

[font=georgia,serif]صبح که شد راکاد و ماریا گریفین های خودشونو احضار کردن یعنی اِراگون  و جینو
آنیا به حیاط رفت و به کویی و ماریا و راکاد سلام کرد
آنیا و راکاد سوار اِراگون  و ماریا و کویی سوار جینو شدند و راه افتادند
راه طولانی رو باید طی میکردند تا به دشت سیرانو برسند
هنگامی که داشتند روی دهکده ی ماسکولی پرواز میکردند انیا دید که چند تا مرد بزرگ دارن به دوتا دختر بچه حمله میکنن
آنیا به راکاد گفت : راکاد اونجا رو ببین اون دوتا بچه به کمک احتیاج دارن
راکاد گفت : نمیتونیم بهشون کمک کنیم باید به راهمون ادامه بدیم
آنیا گفت : چرا؟! خوبشم میتونیم .... این اولین قدمم برای کمک به مردمه
راکاد گفت : لازم نیست به مردم کمک کنی
آنیا گفت : من هانامی هستم و باید به مردم کمک کنم حالا بریم پایین
راکاد گفت : خیلی خب باشه .... و بعد پایین رفتند
آنیا به ان مردها گفت : چرا با یکی هم قد خودتون درنمی افتید ؟
یکی از اون مرد ها گفت : مثلا باتو ؟
و هر سه نفرشون شروع به خندیدن کردن
آنیا هم گلوله ای سنگی به سمت ان ها پرت کرد و یکی از ان ها به زمین افتاد
اون مردها داشتن به انیا حمله میکردن
راکاد و کویی و ماریا اماده ی حمله شدن که آنیا گفت : خودم حسابشونو میرسم
راکاد و ماریا و کویی تعجب کردن
راکاد گفت : ولی
آنیا حرفشو قطع کرد و گفت : ولی نداره
و بعد گردو غباری به وجود اورد و به داخل اون رفت
راکاد داشت میرفت کمکش که ماریا جلوشو گرفت و گفت : اون از پسش برمیاد
راکاد گفت : ولی چجوری میخواد اونجا ببینه ؟!
ماریا گفت : من بهش خاک افزاری واقعی رو که بدون دیدنه یاد دادم تو نگران نباش
راکاد گفت : کی یاد دادی؟ چرا به من چیزی نگفتی؟
ماریا گفت : آنیا ازم خواست
آنیا و اون سه مرد داخل گردو غبار بودند و یکدیگر رو نمیدیدند
بعد از چند دقیقه گردو غبار تموم شد و انیا اومد اون سه تا مرد هم این ور  و اون ور افتاده بودن
آنیا به پیش اون دوتا بچه رفت و گفت : شما ها حالتون خوبه؟
اون دوتا گفتن : اره ... ازتون ممنونیم .... و بعد بدو بدو رفتن
آنیا به پیش راکاد و کویی و ماریا رفت و گفت : خب دیگه میتونیم بریم
راکاد که هنوز تو شک بود گفت : باشه بریم
ان ها سوار اِراگون و جینو شدند و راه افتادند
چند ساعتی که پرواز کردن به نزدیکی جنگل فارون رسیدن و چون نزدیک شب بود اونجا توقف کردن که شب رو بمونن
دوتا چادر زدن آنیا و ماریا تو یکی و راکاد و کویی تو یکی دیگه 
2014/07/22 09:12 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Princess Fire
.



ارسال‌ها: 1,189
تاریخ عضویت: Feb 2014
اعتبار: 278.0
ارسال: #65
RE: داستان ساحره جوان
عالی بود ممنونتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/18.gifتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/4.gif
 
2014/07/22 09:26 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
hina.chan
خرخون پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,593
تاریخ عضویت: Jun 2014
ارسال: #66
RE: داستان ساحره جوان
ممنون بابت نظراتون 
2014/07/22 12:54 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Princess Kimia
جیگر خانم پارک



ارسال‌ها: 1,218
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #67
RE: داستان ساحره جوان
افرین عزیزم دوست دارم اخرش روبدونممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2014/07/22 01:27 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
hina.chan
خرخون پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,593
تاریخ عضویت: Jun 2014
ارسال: #68
RE: داستان ساحره جوان
به زودی اخرشو میخونی تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/4.gif
2014/07/22 02:48 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
hina.chan
خرخون پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,593
تاریخ عضویت: Jun 2014
ارسال: #69
RE: داستان ساحره جوان
بچه ها من داستانمو کامل نوشتم بهتونم گفتم فقط سه بخش دیگه مونده تا تموم شه 
و با این میشه دو بخش 


 
بخش نهم : دورگه کامل

 وقتی فردای اون روز شد آنیا و بقیه به دشت سیرانو رسیدند و انیا تمارینش رو شروع کرد اونا هر روز تو اونجا تمرین کردن تا اینکه یک ماه گذشت
و چون تمارین اصلی تموم شده بود به شهر برگشتند
خیلی عجیب بود شهر خیلی خلوت بود
ناگهان کویی داد زد و گفت گالیموت ها حمله کنید
و گالیموت ها حمله کردن
انیا گفت : کویی اینجا چه خبره؟
کویی گفت : انیای عزیزم باید بگم من اون کسی که فکر میکنی نیستم من ادیوگو رئیس گالیموت ها هستم
راکاد گفت : ای خائن من از اولشم بهت شک داشتم
انیا گفت : کویی چطور تونستی ؟
آدیوگو به شکل اصلی خود برگشت و گفت : کویی ؟ آها درسته دوست دوران بچگیت اون خیلی خوش شانس بود که توسط گالیموت ها کشته شد
آنیا عصبی شد و گفت : پس چرا به من اموزش دادی ؟
آدیوگو گفت : خب باید یه جوری تو رو از شهر خارج میکردم که گالیموت ها بتونن شهر رو تصرف کنن
آنیا گفت : واقعا که تو یه هیولایی
آدیوگو خندید و گفت : هرجور دوست  داری فکر کن و بعد فریاد زد : گالیموت ها حمله کنید
آنیا با تمام قدرتش به آدیوگو حمله کرد  و گفت : نمیبینی من یه دورگه کامل هستم تو نمیتونی منو شکست بدی
آدیوگو گفت : واقعا؟
و بعد به هم با هم شروع به جنگیدن کردن و بعد از چند دقیقه جنگ سخت آنیا به زمین افتاد در هون لحظه یه گالیموت راکاد رو به زمین زد و راکاد بیهوش شد
آنیا با دیدن اون صحنه خیلی عصبی شد و به حالت هانامی رفت
آدیوگو گفت :چی شده ؟ اون قدر قوی نیستی که مجبوری از روح خوبی کمک بگیری ... واقعا که تو یه دختر ضعیف هستی
روح خوبی که با روح انیا یکی شده بود گفت : آدیوگو تو و پدارنت چندیدن هانامی رو نابود کردید و سعی کردید توازن دنیا رو بهم بزنید
و حالا این دختر همونیه که تو رو نابود میکنه
روح خوبی این رو گفت و آنیا از حالت هانامی خارج شد آنیا نمیدونست چطوری ولی اونقدر قوی شده بود که بدون کمک روح خوبی آدیوگو رو زمین زد و اونو کشت
وقتی آدیوگو نابود شد گالیموت ها فرار کردن آنیا دوید پیش راکاد و گفت : تو حالت خوبه؟
راکاد گفت : اره من خوبم
ماریا هم با خوشحالی گفت : یوهو ... آنیا کارت عالی بود تو بدترین جادوگر تاریخو شکست دادی
انیا گفت : اره همینطوره
آنیا سرش گیج میرفت و داشت روی زمین میافتاد
راکاد گفت : تو حالت خوبه؟
آنیا گفت : اونا توی غار کاسیو هستن
راکاد گفت : کیا
انیا گفت : احالی شهر
ماریا گفت : تو از کجا فهمیدی
آنیا گفت : خب یه جورایی بهم الهام شد
بعد اونا به سمت غار کاسیو حرکت کردن و احالی رو نجات دادن و به شهر برگردوندن
هفته ی بعد از اون روز همه جشن گرفتن و خوشحالی کردن آنیا هانامی دورگه کامل شده بود ان ها در تالار بزرگی در شهر جمع شده بودند تا کامل شدن انیا رو رسمیت بدن و اعلام کنن
آنیا رو به راکو سنین کرد
راکو سنین گفت : خب آنیا حالا وقتشه که سوگند بخوری
ایا شما دختر جوان سوگند میخوری که به عنوان هانامی به ساحره ها و جادوگران جهان کمک کنی و در سختی هایشان به یاریشان بروی؟
آنیا گفت : بله
همه بلند شدند و دست زدند
آنیا داشت به همه نگاه میکرد و لبخند میزن وقتی داشت به راکاد نگاه کرد راکاد از تالار اصلی بیرون رفت 

 
2014/07/22 02:53 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
سم سام
Joker



ارسال‌ها: 799
تاریخ عضویت: Mar 2014
اعتبار: 164.0
ارسال: #70
RE: داستان ساحره جوان
عــــــــــــــــــــــــــــــالی بودمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2014/07/22 03:03 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents [داستان] آدمانتِم dot. 4 1,680 2021/05/19 09:32 PM
آخرین ارسال: dot.
  داستان:در مرز مشترک آتیش پاره 7 2,330 2021/04/21 07:06 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
documents (داستان کوتاه) انتظار Ilyaa_JA 0 1,017 2021/04/17 04:29 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA
One Piece-1 [داستان] جلگه‌ی بایر dot. 1 1,165 2021/03/10 12:12 AM
آخرین ارسال: dot.
  کلکسیون داستان های کوتاه دارسی ال.سی dot. 2 1,208 2021/01/24 11:31 PM
آخرین ارسال: dot.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 16 مهمان