زمان کنونی: 2024/06/29, 07:28 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/06/29, 07:28 AM



نظرسنجی: نظرتون درباره ی این داستان چیه؟
این نظرسنجی بسته شده است.
فوق العاده ست. 100.00% 5 100.00%
باهاش حال می کنم. 0% 0 0%
به درد بی کاری می خوره. 0% 0 0%
تو غاز چرون نیستی؟ 0% 0 0%
در کل 5 رأی 100%
*شما به این گزینه‌ی رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شروع(جلد اول قیام)

نویسنده پیام
kira_yamato
نویسنده ی خفن پارک انیمه



ارسال‌ها: 142
تاریخ عضویت: Oct 2013
اعتبار: 21.0
ارسال: #11
RE: شروع(جلد اول قیام)
کسی نبود؟
قسمت بعدی رو می زارم به زودی...
2013/10/19 05:36 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
kira_yamato
نویسنده ی خفن پارک انیمه



ارسال‌ها: 142
تاریخ عضویت: Oct 2013
اعتبار: 21.0
ارسال: #12
RE: شروع(جلد اول قیام)



«
In the name of God



»
"فصل سوم: همنوع عجیب"
-بده به من، ویکتور! مسخره بازی در نیار! زود با...
با سر به زمین کوبیده می شوم! چشمانم را باز می کنم و به سرعت اطرافم را می پایم. اینجا کوچه ای که آنجا خوابیده بودم نیست. حتی قصر یا خانه ی وینسنت هم نیست. اینجا یک اتاق خواب یک نفره ی کاملا مدرن است! البته از مدرن بودنش تعجب نمی کنم، اما من اینجا چه کار می کنم؟
پتو را از روی خودم بر میدارم و روی تخت که کاملا نامرتب شده می نشینم. خیلی نرم تر از تابوت خودم است. سرم را می مالم و سعی می کنم به یاد بیاورم که چه اتفاقی افتاد. پرواز... کرکس... نور خورشید... تیر خوردن.... راستی، من زخمی شده بودم!
بر می گردم تا لباسم را کنار بزنم و زخمم را ببینم، اما متوجه می شوم که بدون لباس هستم و یکی روی زخمم چیزی مالیده است. البته تقریبا هیچ اثری غیر از خطی بر آمده از زخمم باقی نمانده است. انگشتم را به ماده چرب می مالم و آن را بو می کنم. بوی بد و نا آشنایی ست. احتمالا یکی از دارو های مدرن است.
به اتاق خیره می شوم. روی دیوار یک پوستر از فیلم پدرخوانده1 و همین طور نقاشی گل های آفتاب گردان اثر ویلهلم فان خواخ2 است. بلند می شوم و از در اتاق بیرون می روم. اینجا به یک پذیرایی جمع و جور باز می شود. یک مبل یک نفره سمت دیوار اتاق من است و مبلی دیگر روبروی آن است. بین این دو یک میز عسلی قرار دارد و سمت پنجره، یک مبل سه نفره. رنگ همه ی آنها فسفری ست. روی میز یک عالم مجله و روزنامه قرار دارد. نشیمنگاه یک از آنها کمی فشرده شده است که این فقط یک مفهوم دارد: من اینجا تنها نیستم.
همین که تصمیم می گیرم ادامه دهم صدای پایی می شنوم. فورا خودم را کنار مبل سه نفره می اندازم، چون صدا از سمت راهروی مقابل می آید و مبل جلوی دید کسی را که از آنجا می آید، می گیرد.
خیلی یواشکی نگاه می کنم و نفس راحتی می کشم. ویکتور است. می ایستم و خودم را روی مبل می اندازم. به دلیل کم خونی کمی سرگیجه دارم. ویکتور با نیش باز به سمتم می آید و برای اینکه دستم بیندازد برای بار دوم می گوید: «دردت که نیومد کوچولو؟»سپس چیزی را به سمتم می گیرد. حوصله ی اینکه چشم هایم را دوباره باز کنم ندارم و می پرسم: «این دیگه چه کوفتیه؟»
کنارم زانو می زند و می پرسد: «که خون نمی خوای، نه؟»
از جایم می پرم و داد می زنم: «هان؟ کجاست؟» و به چیزی که در دستش است خیره می شوم. جواب در دست اوست. یک بطری پر از خون.
آن را می گیرم و یک نفس تا آخر می نوشم. نمی دانم که خوردن نوشابه ی انرژی زا چه حسی به آدم می دهد، اما اگر می خوردم مطمئن بودم که مانند همین یک بطری خون است!
بطری را به دستش می دهم و می پرسم: «اینجا کجاست؟»
او بلند می شود و می گوید: «اینجا خونه ی یه خون آشامه.»صدایش را پایین می آورد.« البته ادعا می کنه که خون آشامه. شباهت کمی با ما داره و در ضمن...»
-کسی درباره ی من حرف می زنه؟
صدایی زنانه آن را می گوید و سپس خود صاحب صدا پدیدار می شود. یک زن است. تقریبا بیست ساله به نظر می رسد. موهایی تقریبا طلایی و قهوه ای، چشم هایی به رنگ سبز و دماغی که کمی دراز است.
او شانه ای بالا می اندازد و به ویکتور می گوید: «من ادعای دروغ ندارم. واقعا یک خون آشامم. البته از نوع تغییر یافته اش. یکی از خصوصیات تغییرات ما، دروغ نگفتنمونه.»
ویکتور نیشخندی می زند و زمزمه می کند: «یه موش تغییر یافته!»
اما او کنایه ی ویکتور را نشنیده می گیرد و رو به من می گوید: «من آلیس(Alice



) هستم. خوشبختم.» و لبخندی می زند.
من پاسخ می دهم: «من هم فیلیپم. می تونی فیل(Phil



) صدام کنی.»
او زیر لب می گوید: «حتما!» سپس ادامه می دهد: «می دونم که مثل شما نیستم. دندون های نیش بلند ندارم و به اندازه ی شما سفید نیستم. همه چیز هم می تونم بخورم. اما من تغییر کردم. خیلی ها هم مثل من هستن.»
-خالی می بنده!
ویکتور از این که می توانست شوخی های تکراری ای را که با من می کرد با آلیس بکند، حسابی کیف می کرد!
آلیس شانه بالا می اندازد و می گوید: «باشه. اگه بخواین، می تونم شما رو به قلعه ببرم. گرچه نمی دونم چرا این پیشنهاد رو می دم!»
من با اکراه می پرسم: «قلعه؟»
او سرش را تکان می دهد و می گوید: «البته. پایگاه همه ی خون گیر های انگلستان آنجاست. اونجا همه مثل من هستن و ویکتور هم می تونه ببینه که هیچ کدوم از اونها، موش های آزمایشگاهی نیستن!.»
از این که یکی مچ ویکتور را این طوری گرفته است، خوشم می آید. البته برای این که موافقتم با آلیس را اعلام کنم، قهقه ای هم می زنم.
آلیس نیشش را باز می کند و ادامه می دهد: «خیلی دلم می خواهد که قیافه ات را موضع ضایع شدن ببینم!»
می گویم: «صبر کنین! خون گیر چیه؟»
-به ما ها می گن خون گیر. یه جورایی مثل شماییم، ولی تغییر کردیم.
ویکتور ملتسمانه به من نگاه می کند: «خالی می بنده!»
من یک دستم را بالا می گیرم تا آنها را ساکت کنم و می گویم: «نمی شه.»
آلیس رویش را به سمت من بر می گرداند و می پرسد: «چرا؟»
لبخندی می زنم و می گویم: «داستانش طولانیه.» اما او یک دیالوگ مشهور را به زبان می آورد: «من داستان دوست دارم.»
تمام ماجرا را برایش تعریف می کنم. از موقعی که ساحره آمد تا وقتی که مجبور به اجرای نفرین شدیم. بالاخره حرفم را اینطوری تمام می کنم: «بنابراین طبق نفرین، هر شبی رو که بیرون از قلعه ی خودم باشم، شیش ماه از وقتم کم می شه. متأسفم، اما من شیش ماه رو همین دیشب از دست دادم. باید هر چی زودتر شمشیر رو پیدا کنم.»
آلیس ساکت می شود. سکوتش خیلی طولانی می شود. ویکتور هم از این موقعیت استفاده کرده و مدام با اشاره به من می گوید: «خالی می بنده!»
آلیس حدود پنج دقیقه فکر می کند و بالاخره می گوید: «من یک فکری دارم.» سپس به ویکتور اشاره می کند.«البته اگر این فکر نکنه که من دروغگو ام.»
ویکتور از جایش بلند می شود و می گوید: «مراقب حرف زدنت باش! من این نیستم! این به درخت می گن!»
دستم را روی گیج گاهم می گذارم و همچنان که آن را مالش می دهم، می گویم: «ساکت! مگه شماها بچه این که اینطوری به جون هم افتادین؟» سپس به ویکتور اشاره می کنم تا بنشیند و از آلیس می پرسم: «خب؟»
او اینطوری نقشه اش را تعریف می کند: «شما با من به قلعه می آین. من اونجا جادوگری رو می شناسم که احتمالا می تونه مشکل شما رو بر طرف کنه. اما جدا از اینها اگر خواستید برین، آزادین. اگر هم نشد، به همون جادوگر متوسل می شویم تا بتونه نشونی از شمشیر بده. اگر باز هم نشد، من تا نه سال دیگه کمکتون می کنم تا شمشیر رو پیدا کنین. قبول؟»
نگاهی به ویکتور می اندازم و با حالت دستم نظرش را می پرسم. او رو به من چشمک می زند. من هم با لبخندی به آلیس می گویم: «قبول.»
با اتومبیل آلیس به سمت قلعه به راه می افتیم. برایم عجیب است که آلیس صاف سمت روستایی می رود که دیشب آنجا بودیم. ناگهان یادم می افتد که درباره ی اینکه چطور به خانه ی او رفتیم نپرسیدم. او با خنده پاسخ می دهد: «خب، من داشتم از قلعه بر می گشتم. نزدیک صبح شده بود و من هم خسته بودم. البته مثل شما محتاج خواب نیستم، اما اگر نخوابم یه خورده اذیت می شم. به مسافرخونه ای رفتم و شب رو اونجا گذروندم.غروب بیدار شدم و به سمت پارکینگ راه افتادم تا اتومبیلم رو بردارم که ویکتور رو دیدم. دنبال یکی می گشت تا ازش خون بگیره. همین که منو دید به سرعت به سمتم اومد. ما مدتی با هم جنگیدیم تا اینکه موقع نفس نفس زدنش، دندون های نیش بلندش رو دیدم. به او گفتم که خون آشام هستم و می دانم که خودش هم هست. باور نمی کرد- هیچ نشونه ای از خون آشام بودن تو من نمی دید. اما بالاخره قبول کرد که می تونم کمکش کنم. ما تو رو کول کردیم و تا اتومبیل رسوندیم. بعدش هم که تو رو به خونه ی خودم آوردیم.»
دیگر حرفی میان ما رد و بدل نمی شود. آلیس ماشین را در روستا پارک می کند و به سمت مخالف قلعه ی ما می رود.
وقتی به دشتی که قلعه ی آنها در آنجاست می رسیم، ویکتور به هوا می پرد. همین که من هم خواستم به او بپیوندم، آلیس آهی می کشد و می پرسد: «نمی شه که بدویم؟»
من کارم را متوقف می کنم و می پرسم: «چرا؟»
او با ناراحتی می گوید: «من نمی تونم پرواز کنم.» ویکتور پایین می آید و بدون هیچ نیش و کنایه ای می گوید: «اشکالی نداره. می دویم.»
کمتر از پنج دقیقه طول می کشد تا به آن طرف دشت برسیم. جایی که قلعه در آنجا قرار دارد.
قلعه ی خون گیر ها.
پاورقی:
1=فیلم پدرخوانده، محصول سال 1978 ساخته ی کاپولا و با بازی مارلون براندو و آل پاچینوست./ن
2=ویلهلم فان خواخ، ترجمه ی صحیح نام ونسان ون گوگ می باشد./ن
2013/10/20 03:57 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
 اعتبار داده شده توسط : Uchiha shady(+2.0)
zari.f
anishtain`s adopted daughter



ارسال‌ها: 725
تاریخ عضویت: Sep 2013
اعتبار: 218.0
ارسال: #13
RE: شروع(جلد اول قیام)
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2013/10/20 07:26 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
kira_yamato
نویسنده ی خفن پارک انیمه



ارسال‌ها: 142
تاریخ عضویت: Oct 2013
اعتبار: 21.0
ارسال: #14
RE: شروع(جلد اول قیام)
ینی فقط تو می خونی اینو؟مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2013/10/21 09:07 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
zari.f
anishtain`s adopted daughter



ارسال‌ها: 725
تاریخ عضویت: Sep 2013
اعتبار: 218.0
ارسال: #15
RE: شروع(جلد اول قیام)
اره مثل این که!!!
2013/10/21 09:45 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Uchiha shady
خوش تیپ پارک انیمه



ارسال‌ها: 4,321
تاریخ عضویت: Aug 2013
ارسال: #16
RE: شروع(جلد اول قیام)
خیلی قشنگ بود عااااااااااااااااااااااااااالی بود
2013/10/24 05:09 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Uchiha shady
خوش تیپ پارک انیمه



ارسال‌ها: 4,321
تاریخ عضویت: Aug 2013
ارسال: #17
RE: شروع(جلد اول قیام)
همشو تو لب تابم seveکردم هرشب مطمعا باش که هر شب 2بار می خونمش
من خیلی تند میخونم پس فکر نکنی نخوندمو فقط الکی نظر دادم
ولی عاشقشممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2013/10/24 05:11 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
zari.f
anishtain`s adopted daughter



ارسال‌ها: 725
تاریخ عضویت: Sep 2013
اعتبار: 218.0
ارسال: #18
RE: شروع(جلد اول قیام)
دیدی یه خواننده ی دیگه هم پیدا شد پس لطفا زودتر بقیشو بذار
2013/10/24 09:15 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
kira_yamato
نویسنده ی خفن پارک انیمه



ارسال‌ها: 142
تاریخ عضویت: Oct 2013
اعتبار: 21.0
ارسال: #19
RE: شروع(جلد اول قیام)
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
داستانم یه مخاطب دیگه پیدا کرد!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2013/10/25 12:22 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
 اعتبار داده شده توسط : an Uchiha(+2.0)
an Uchiha
شوالیه ی تبعیدی



ارسال‌ها: 2,631
تاریخ عضویت: Aug 2013
ارسال: #20
RE: شروع(جلد اول قیام)
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
تو این سایت خواننده های ادبیاتمون کمه....
من میخونم داستانتو تا هرجا که ادامه داشت....عالی بود...میتونه یه رمان خیلی خوب بشه.....
نقد:
داستانت از هیچ لحاظ مشکلی نداشت....فقط اینکه خودت خواستی یا ناخواسته داستانتو مث خارجی ها نوشته بودی....
یعنی نوع نوشتاریت و گفتاریت عینا همونجوری بود....
میتونستی باز از ادبیات خودمون بهره میگرفتی و یه جاهایی که نیاز به فضاسازی بیشتر داشت استفاده کنی....
مثلا اینجوری میگفتی:
" از ویلا خارج شدیم....جو سنگینی بود..کسی حرف نمیزد...وجود مه غلیظی که اسمان را دربر گرفته بود هم مزید بر علت بود....بالاخره ویکتور به صدا در امد:......"
این میشه یه نوع از ادبیات خودمون...که فک کنم خواننده خیلی بهتر میتونه فضای داستان را مجسم کنه....

عالی بود ادامه بده....
خوانده ها فعلا 3 نفرن......!!!
2013/10/25 12:52 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  روزی که شنبه شروع شد و جمعه تمام shizuko yagami 9 2,287 2017/03/19 04:29 PM
آخرین ارسال: shizuko yagami
zجدید داستان شروع تازه Merliya 8 1,665 2016/08/28 10:33 PM
آخرین ارسال: Merliya
zتوجه مسابقه داستان نويسي كوتاه سری اول farshad 82 25,779 2015/08/16 04:24 PM
آخرین ارسال: دختر شاه پریان
documents قسمت اول آنها.......(they are.....): او.... !Melody 13 4,361 2015/01/26 03:18 PM
آخرین ارسال: !Melody
zجدید رمان سفر دربه در فصل اول bita_r 7 2,951 2015/01/21 06:37 PM
آخرین ارسال: bita_r



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان