زمان کنونی: 2024/09/21, 08:59 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/09/21, 08:59 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 7 رأی - میانگین امتیازات: 4.29
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

.:Relax:.

نویسنده پیام
tired
Addict



ارسال‌ها: 2,431
تاریخ عضویت: May 2013
ارسال: #1
.:Relax:.
اسم:ریلکس،فصل اول:زندگی دوباره
خلاصه:نینا شیزاناکا بالاخره بعد از 3سال توسط دوست کودکی اش سورن از تیمارستان ازاد میشود،پس از تحمل 3 سال زجر نینا تصمیم میگیرد تا تمامی دورگه های جهان را که متشکل از 6 نفر باشد را دور هم جمع کند.
نویسنده:خودم
ادیت:از دوست گرامیم که توی سایت عضو نمیباشد
مانگا:ندارد
تاریخ انتشار:95/9/25 ساعت 8:50 دقیقهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
بچه هایی که تاپیک نقاشی های منو دیدن متوجهن که همش میگم نینا و فلان بمانمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه این داستانمه که متشکل از همه اوناست تا الان 9 قسمتش رو کامل نوشتم هر 9 قسمت هم متشکل از 10 صفحست حدودا. من چون وقت ندارم زیاد پای لپ تاپ باشم فقط هفته ای ی صفحه اچار میذارم. البته ی ضفحه اچار خیلی کم میشه توی سایت الان نوشتم حدودا شد 3 تا بند!!!برای همین اگه دیدم کمه قسمت های بعدی رو هم روی پست بعدی ادیت میزنممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه امیدوارم خوشتون بیاد.
این داستان برام حدودا خیلی مهمه. خوشحال میشم نظراتونو بگیدمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
اینم از بنر داستان مرسی از kitara مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
تاپیک نظرات:

https://www.animpark.net/thread-27145-po...pid1826998

مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
لطفا حتما راجب شخصیت ها و پیشنهاد هاتون بهم بگید...داستانم همینجوری شکل میگیرعمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2017/01/20 08:27 AM، توسط tired.)
2016/12/16 08:58 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
tired
Addict



ارسال‌ها: 2,431
تاریخ عضویت: May 2013
ارسال: #2
RE: .:Relax:.
نقل قول: گفتم که فک میکردم ی صفحه اینجا زیاد بشه ولی متاسفانه نشد. صفحه بعد رو هفته بعد روی همین پست ادیت میزنم.
رمان ریلکس قسمت اول،صفحه ی اول

رمان ریلکس،قسمت اول،درون جهنمی متشکل از خودم.
—----------------------------------------------------------------
باد سرد موهای سفید بلندش را در هوا پریشان ساخته بود،با چشمان تیز مشکی رنگش مانند کرکس به راهش زل زده و مانند این است که منتظر مرگ طعمه اش است تا سروقتش برود. بعد از 6 سال و 3 ماه سورن بالاخره به کشور پینت برگشته ولی نه با قصد همیشگی.اینبار یار هوس مجنون کرده.
ژاکت گشاد مشکی اش را بر روی تاپ مشکی رنگش به تن میکند،شلوار جنگی اش را که از پاچه کمی گشاد است را بالام میکشد و پاچه های شلوارش را درون کتونی اسپرت مشکی اش میکند. دوباره لبخند ژکوندی بر روی پوست سفیدش نقش میبندد.
هوای سرد زمستانی اوت سان تا بند استخوانش نفوذ میکند و باعث میشود که نفسش درون سینه اش حبس شود.البته همچین اب و هوایی برای یک کشور که در نزدیکی وایت میرور است بسیار عادیست.هوای سردی زمستانی بدون هیچ برفی که فقط باعث قرمز شدن گونه ها و نوک بینی میشود.
راهی که منتهی به اوت سان تیمارستان خصوصی کشور پینت میشود،راهی است که به "راه مردگان"معروف است. نه در تابستان و بهار چیزی در ان رشد و میکند و نه در زمستان حیوانی به انجا کوچ میکند. فقط درختان بی روحی قرار دارند که به صورت دو ردیف پشت سر هم قرار گرفته اند که شاخه هایشان در هم پیچیده . باد سردی میوزد و دوباره سورن را میلرزاند. با احتیاط وارد راه میشود تا چکمه هایش گلی نشوند....
چون خیلی کم شد شاید ادامه رو تا اخر شب بذارم.
2016/12/16 09:00 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
tired
Addict



ارسال‌ها: 2,431
تاریخ عضویت: May 2013
ارسال: #3
RE: .:Relax:.
بهتره قبل اینکه داستانو بخونید با مفهوم این چیزا اشنا شید:
سنگ قدرت:توی داستان من مردم دارای ی نیروی نهان هستن همشون که بهشون اجازه کنترل اون نیرو رو میده. برای بدست اوردن نیرو به هرکدوم اینا سنگ قدرت که به دست اومده از ی شهاب سنگه خیلی بزرگه میدن. البته چون شهاب سنگ ی منبعیه که تموم میشه برای همین همه مردم به سنگ قدرت دسترسی ندارن فقط ی عده از کشور های یکه مستعمره وایت میرور هستن میتونن استفاده کنن که هرکدوم از اون کشور هاهم فقط ی عده خاندان های خاص قادر به استفاده از اونن.براعکس سایر انیمه ها سنگ قدرت همیشه نیرو میده. این نیروی بدنی خوده فرده که اگه خسته شه نمیتونه از سنگ استفاده کنه.
استخراج سنگ قدرت:سنگ قدرت به صورت مایع وقتی بچه میاد تزریق میشه. اگه شخصی از خاندانی مرتکب گناهی بشه طبق قوانین سنگ قدرتش باید استخراج بشه. که با ازمایش های بزرگ و مهر نفرین انجام میشه.
مهر نفرین:مهریه که فرد رو از داشتن هرگونه نیرو ذاتی محروم میکنه. مهر نفرین به دو دسته درد و اشک تقسیم میشه.
مهر نفرین اشک:این ی مهر سادست که به راحتی برداشته میشه و فقط برای مجرم هایی که اسمشون رو تهی میذارن استفاده میشه.از افرادی که دارای این مهر هستن رو میشه به سورن اشاره کرد
مهر نفرین درد:این مهر نفرین برعکس قبلی هرگز برداشته نمیشه به وجود اوردنشم کار خیلی سخته که خودش با مراسم های زیادی همراهه. مراسم جوریه که طرف رو به سلیب میکشن و با کشیدن خون خود قربانی روی کمرش به شکل خاصی و انجام مراسم عبادی و استفاده از سنگ قدرت با نیروی مهر انجام میگیره. معمولا افرادی که این مهرو دارن به هنگام خواندن وردی که شامل"وقتی تو در خوابی او بیدار میشود،بترس از دردی که هرگز دوا نمیشود"این میشه میتونن مهرو برای چند دقیقه بردارن. وقتی این مهر برداشته میشه میتونن از سنگ قدرتشون برای نیم ساعت استفاده کنن ولی اون لحظه هیچ کنترلی روی بدنشون ندارن و تبدیل به ی نیمه انسان_نیمه شیطان میشوند. از جمله کسایی که این مهرو دارن میشه به نینا اشاره کرد.
دروگه:شامل ازدواج دو نفر از خاندان و کشور های مختلف که دارای سنگ قدرت هستند. دورگه ها را شوم صدا میزنن بخاطر اینکه اونا دارای ی سری ژن خاص هستن بخاطر سنگ قدرت و باعث میشه نسبت به بقیه قوی تر باشن.برای همین یا در بچگی کشته میشوند یا به دست مراسم های مذهبی روشون مراسم مهر رو انجام میدن. تنها فردی از دورگه ها که تا حالا گیر افتاده فقط نینا بوده است.
وایت میرور:کشوری با کوچکترین مساحت ممکن و قوی ترین سیاست ممکن!هر 5 کشور دارای سنگ قدرت زیر سلطه این کشور کوچکن.
اوت سان:تیمارستان روانی واقع در کشور پینت.
به جرئت میتونم بگم سه ساله دارم این داستانو تصور میکنم. اما دقیقا امسال از مهر تا ابان طول کشید که تونستم همشو سر هم بندی کنم!اینایی که الان خوندین فقط چند تا از واژه های کلیدی داستانم بود.
2016/12/17 12:03 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
tired
Addict



ارسال‌ها: 2,431
تاریخ عضویت: May 2013
ارسال: #4
RE: .:Relax:.
داستان ریلکس ادامه،چون دوستم خوابه ادیت نشده شرمندهتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/400.gifبخونید اشکالاتو هم بگید:/مرسی اهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهبخاطر روی گلتون دو صفحه تایپ کردماااامطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه:
صدای قار قار کلاغ ها در همه جا میپیچد،از دور مستطیلی فلزی رنگ بدون هیچ در یا پنجره ای پدیدار میشود،سورن بازدمش را به ارامی بیرون میدهد.شاید میتوان گفت بخاری که در هوا ایجاد شده مانند علامتی به اسم خطر است،پس از چند دقیقه به ساختمان فلزی رنگ میرسد،کلاغ ها از ترس از روی شاخه های بی روح درختان پر میکشند،سورن دستانش را از جیبش در می اورد و کمی با نفس هایش گرمش میکند،سپس انگشت اشاره اش را خم میکند و ضربه ارامی به سطح فلزی میزند اما صدایی از ان در نمیاید،سورن نیشخندی میزند،نیشخندی شیطانی که تمامی ارام بودن لحاظ قبلش را به زیر سوال میبرد،پس از سکوت عمیقی دست راستش را پر از اتش میکند و محکم بر سطح فلزی میکوبد اما نه صدایی بلند میشود و عکس العملی از فلز!تنها جای مشت سورن و سیاهی هایی روی فلز پدیدار میشود. سورن با عصابنیت لگد محکمی به دیوار فلزی میزند اما بیشتر پای خودش درد میگیرد،اب دهانش را به بیرون پرتاب میکند و با عصباینت:"از خودشون که هیچی بهمون نرسید حداقل ی ساختمون درست میزدن!" حرف سورن تمام نشد که زیر پایش خالی شد و به درون لوله ای افتاد که از زیر زمین پدیدار شده بود،فشار هوا با سرعت تمام اورا به پایین میکشاند انگار که سورن در لوله ی جاروبرقی افتاده باشد.دهنش بخاطر فشار هوا باز مانده بود و اب دهانش به بیرون پرتاب میشد سعی کرد به زور با دستانش خودش را به جایی اویزان کند ولی فشار هوا امانش نمیداد.به دقیقه نکشید که مانند همان اب دهانی که به بیرون پرتاب کرده بود،خود به زمین افتاد!برای چند دقیقه دنیا کاملا برایش سیاه شد...هیچ چیزی جز سطح سرد زمین حس نمیکرد....سطحی فلزی...میتوانست صدای جا به جا شدن استخوان هایش را بشنود...کم کم مفهوم صداها برایش معلوم شد....صدای مردان و زنانی که اسم نگهبان را میخواندن....چشمانش را ارام باز کرد....از ان دنیای تیره فقط متوجه ی چیز بود....اینکه به زودی قرار است به هیراعه ملاقات کند!.
اب یخ بر روی صورتش پاشیده میشود،چشمانش را سریع باز میکند و سرش را به پایین میگیرد و به نفس نفس میفتد. چشمانش درشت شده بود،گیج و منگ حتی نمیدانست در چه جایی قرار دارد. لامپ مهتابی که بالای سرش قرار داشت نورش بسیار کم بود،اما به قدری بود که نشان بدهد سورن به روی صندلی سفیدی بسته شده و یک میز فلزی نقره ای رو به رویش قرار دارد،پس از نگاه کردن اطرافش متوجه هیراعه شد که با عصبانیت به او زل زده. هیراعه پسری 19 ساله اهل خاندان شیزاناکا و رئیس تیمارستان اوت سان!اینکه فردی در 19 سالگی به همچین درجه از ارتش برسد که منطقه ای را کنترل کند به هوش و استعداد زیادی نیاز دارد!هوش و استعدادی که در خواهرشم موجود بود. هیراعه بدون فرصت دادن به سورن:برای چی اینجا اومدی؟
سورن لبخندی زد:هنوزم روی موهات حساسی....؟
هیراعه با تنفر:بهت گفتم....اینجا چه غلطی میکنی....
سورن خندید:بیشتر از 6 ساله که گذشته....ی ذره تغییر نکردی...
هیراعه:ولی احساسا تغییر کرده،تنبدیل دوستی به دشنمی.
سورن:بی خیال....تو خیلی کینه ای....
هیراعه:نینا بفهمه اینجا اومدی فقط حالش بدتر میشه. به احترام اون 4 سال دوستی فقط میتونم برای اولین و اخرین بار از اینجا فراریت بدم.
سورن:من بدون کوتوله جایی نمیرم.
هیراعه عصبانی شد و دستش را محکم روی میزد کوبید:چیشده که فک کردی خواهر من هنوزم برات عین قبله؟!
سورن با بی خیال:چون اون بلایی که تو سرش اوردی در برابر من هیچه. من میخوام جبران کنم هیراعه
هیراعه درحالی که چشمانش درشت شده بود زیر لبمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهگه نمیذارم....
سورن:اینو اون موقع هاهم میگفتی،ولی نتیجش این شد که خواهرت الان حتی از نظر روانی هم حال و روز جالبی نداره.
هیراعه بلند فریاد زد:دهنتو ببند!!
سپس با عصبانیت به سمت در رفت و ان را باز کرد،نور زیادی از سمت در به سمت صورت سورن تابید،چشمانش نمیتواسنت ان همه نور را تحمل کند. هیراعه زیر لب قبل از رفتن:فقط گورتو گم کن.
سورن با دستانش که از پشت بسته شده بود صندلی را اتش زد و از روی ان بلند شد:گفتم که. من بدون کوتوله جایی نمیرم.

پایان صفحه ی دو و سه
2016/12/17 12:48 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
tired
Addict



ارسال‌ها: 2,431
تاریخ عضویت: May 2013
ارسال: #5
قسمت اول:جهنمی متشکل از خودم،صفحه 4 و 5
هیراعه زیر لب:جدا...؟
بدون فرصت دادن به سورن دسته ای موهایش را به سمت او پرتاب کرد،سورن چشمانش درشت شد و خودش را بر روی زمین پرتاب کرد سپس دستانش را روی زمین گذاشت و لبخندی ژکوندی زد.صدای انفجار تمامی پایگاه را به لرزه انداخت. دانشمندان و پرستاران با ترس سرشان را به سمت موج انفجار برگرداندن سرباز ها با سرعت و پشت سر هم به سمت بازداشگاه حرکت میکردند،از بازداشگاه فقط یک اتاق سوخته باقی مانده بود که درونش را دود فرا گرفته بود،هیراعه درحالی که سرفه میکرد با حالت گیجی از اتاق بیرون امد و سربازی که جلوی در ایستاده بود را حل داد سپس یقه ی گروهبانشان را گرفت و با عصبانیت:اگه تا چند دقیقه دیگه اون پسره اینجا نباشه باید با زندگیت خداحافظی کنی!
صدای آژیر ها تمامی پایگاه را پر کرد،سورن با سرعت و درحالی که میخندید یکی یکی طبقات پایگاه را طی میکرد و وسایل را برای بن بست کردن راه بر روی زمین میریخت یا کارکنان پایگاه را هل میداد.هنگام دویدن در فلزی که دورش با نوار خطر گرفته شده بود و رویش نوشته شده بود"بدون هماهنگی هیچگونه ورودی صورت نگیرد"توجهش را جلب کرد،اب دهنش را قورت داد و در اتاق و باز کرد.
شاید اتاق توصیف خوبی برای سالنی به ان بزرگی نباشد. سالنی که صدای شکنجه بیماران و اه و ناله هایشان همه جا را پر کرده بود،بر روی زمین جا پاهای خونی به جا مانده بود که از رنگش میشد فهمید از مدت ها قبل مانده است،سورن کمی مور مورش شد ولی با شنیدن صدای هیراعه از دور سریع دست به کار شد و میان تمامی اتاق های موجود در سالن به دنبال اتاق شماره ی 1313 میگشت. صدای اه و ناله اعصابش را بهم میریخت ولی چاره ای جز تحمل کردن نداشت. پس از طی کردن مسافت زیادی و گشتن اتاق ها بالاخره به اتاق شماره 1313 رسید...دری که رویش جای دست خونی مانده بود...دستگیره در را به ارامی باز کرد،نور بسیار شدیدی از درون اتاق به بیرون تابیده شد...اتاق کاملا سفید بود...مکعبی 120 در 120 متر که دختری در وسط ان اتاق نشسته بود...دختری با موهای بلند خرمایی که تا کمرش میرسید،تیشرت و شلواری نارنجی...دختر نگاهش را به سمت سورن برگرداند و لبخند گرمی تحویل سورن داد:بالاخره اومدی سورن؟
شرمنده برای اینکه دیر اپدیت کردم. اخه امتحاناست و این مشکلات دیگه....مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
کریسمس هم مبارکمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
.
.
.
.
.
پ.ن:وقتی مانگاکا شدم از اینا بلد شدم بکشم خیلی هاتو زخمی میکنم....مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

 

 
2016/12/25 10:58 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
tired
Addict



ارسال‌ها: 2,431
تاریخ عضویت: May 2013
ارسال: #6
RE: .:Relax:.
اینم از بخش اخر داستان قسمت اول.
منتها چون تند تایپ کردم حتما ایرادات زیاده توش حتما بهم بگید.
سورن اب دهنش را قورت داد و با تعجب:نی...نینا...
حرف سورن تمام نشده بود که نینا جلوی سورن پدیدار شد و لگد محکمی به سرش زد،و به سمت دیوار پرتابش کرد،نینا با عصبانیت:اینجا چه غلطی میکنی؟!میدونی اگه هیراعه بگیرت چه اتفاقی میفته!؟
سورن که مانند ماست به دیوار چسبیده بود به زور خودش را از دیوار جدا کرد و زیر لب:توی عوضی کی انقدر قوی شدی....(سپس رو به نینا با جدیت) نینا،الان وقت سوال و جواب ندارم. یا الان با من میایی،یا به همین زندگی نکبت بارت با هیراعه ادامه میدی.
نینا نفس عمیقی کشید و با لبخند:زندگی نکبت بار رو تو به وجود اوردی و هیراعه ادامش داد.به هرحال مهم نیست گذشته ها گذشته. اما من با تو جایی نمیام.
صدای دویدن هیراعه توجه نینا و سورن را به خود جلب کرد،نینا سرش را به سمت صدا برگرداند سپس یقه سورن را گرفت و در راه رو ها شروع به دویدن کرد:با اینکه قسم خورده بودم دیگه واسم مهم نباشید ولی فقط ی احمقه که وقتی هیراعه انقدر عصبیه جلوی چشمامش میمونه.
سورن خودش را از دست های نینا ازاد کرد و پا به پایش می دوید. راه رو های پیچ در پیچ تیمارستان تمام ناشدنی بودند و برای هر دونفرشان این احساس به وجود امده بود که انگار دارند بر روی تردمیل با سرعت بالا میدوند. ناگهان از پشت سرشان مویی دور پای نینا پیچیده شد و اورا به زمین انداخت و سمت خود کشاند،سورن دست نینا را گرفت و با قدرت اورا به سمت خودش کشید. هیراعه و نینا هر دو بر روی سورن پرتاب شدند.
نینا که زیر افتاده بود:خاک برسرتون که حتی عین ادم هم بلد نیستید بجنگیدT-T(شرمنده اینو توی دفترم واسه دیالوگش همینجوری کشیده بودم دیگه دلم نیومد نذارمشمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه)
هیراعه خودش را از زیر سورن به بیرون کشید و با استرس و دست پاچگی شروع به شانه کردن موهایش کرد،سورن بلند خندید:حتی دخترا هم انقدر به موهاشون نمیرسن.
نینا:هیراعه واقعا زشته برات با 19 سال سن هنوز رو موهات انقدر حساسی
هیراعه با عصبانیت:دهنتونو ببندید احمقا!(سپس ایینه و شانه اش را درون جیبش گذاشت)اصلا وایسید ببینم من باید شماها رو دستگیر کنم!
گرد و خاک ناشی از رفتن نینا و سورن دوباره موهای هیراعه را بهم ریخت،کاغذ مچاله شده ای محکم به صورت هیراعه برخورد کرد،هیراعه با عصبانیت کاغذ را باز کرد،روی کاغذ با خط خرچنگ قورباغه ای نوشته شده بود
خیلی ببخشید هیراعه،متاسفانه این بار باید باختو قبول کنی من نینا رو نیاز دارم!

هیراعه کاغذ رو مچاله کرد،پس از چند ثانیه صدای فریادش تمامی ساختمان را پر کرد. در قسمتی دیگر سورن درحالی که نینا را به صورت گهواره ای بلند کرده با قدم های کوتاه اما تندش در حال دیویدن است. شاید اگر هر کسی نینا و سورن را از دور ببیند بخاطر خنده هایشان ان ها را سرخوش ادم های روزگار بداند.
________________________________________________________________________________​_____________________
خب اینم از چپ یکمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهبالاخره تموم شدمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمن توی چک نویسم چپ یک رو خیلی جدی نوشتم!جدی و غمگین!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهبعد یهویی دیدم واقعا جدیت به من نمیاد اصلا اهلش نیستممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه دیگه فان تموم کردمشمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه امیدوارم توی چپ های بعدی با این حجم ادیت مواجه نشممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2016/12/27 07:31 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
tired
Addict



ارسال‌ها: 2,431
تاریخ عضویت: May 2013
ارسال: #7
RE: .:Relax:.
ریلکس،قسمت دوم،بخش اول:کدو های شگفت انگیزمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
.
.
.
ماشین به آرامی پیچ و خم های جاده شهر کوهستانی هپی را پشت سر میگذاشت.نینا محو منظره شده بود،افتاب در حال طلوع کردن بود و پرتو های نارنجی اش را بر روی برف های کوه می انداخت،ابر های که به رنگ بنفش کمرنگ در امده بودند مانند سقفی بر روی خانه طبیعت بودند،از بالای جاده به راحتی میشد شهر هپی را مشاهده کرد،شهر هپی یکی از شهرستان های دور افتاده اما مشهور کشور پینت که تمامی خانه هایش بر روی شیب زیاد کوه بنا شده بودند،سورن زیر چشمی نگاهی به نینا انداخت و سکوت را بهم زد:چه حسی داری که دوباره داره بعد از سه سال بیرون رو میبینی؟.))
نینا:به تو چه.))و دوباره به منظره ی رو به رو اش خیره شد،شاید چشم هایش او را مصمم جلوه میدادند ولی هیچکس نمیتوانست بفهمد که در دلش اشوبی به پا است!
سورن نیشخند زد:هویی نینا قبل از اینکه بخواییم از اینجا خارج بشیم باید حالیت شه که گذشته های گذشته!
نینادستش را زیر چونه اش گذاشت:منم نخواستم از کشور خارج شم که بخوام قبلش با تو کنار بیام!
سورن از طریق اینه بقل ماشین نگاهی به خودش انداخت و نفس عمیقی کشید:عین برج زهرمار میمونی...میدونی موندم توی پینت ی ریکسه؟
نینا جواب سورن را نداد،شهر هپی خاطرات گذشته اش را در ذهنش زنده کرده بود!البته بعید است که هرکسی که اهل کشور پینت است مراسم معروف این شهرستان را از یاد ببرد!هپی به"سرزمین کدو حلوایی"معروف است،این لقب از مراسم معروفی به اسم"نیکی نیکی"گرفته شده است،معمولا در این مراسم فستیوالی برگزار میشد و تمامی مردم سعی میکنن که با جادوی سنگ قدرتشان بهترین کدو حلوایی را پرورش بدهند و در بخش های مختلف مانند خوراکی،بازی و...شرکت بدهند...ولی متاسفانه بر اساس عادت همیشه اولین مسافری که به هپی میرسد تا اخر مراسم به عنوان شاهزاده ان شهر معروف میشود...
سورن ماشین را رو به روی فروشگاه کوچکی پارک کرد و از ماشین پیاده شد سپس در حال کشش بدنش به شیش ضربه زد:هویی نینا ول کن اون نقشه رو پاشو بیا بیرون برو لباس بخر!
نینا با حرص:ادم واقعا باید بیکار باشه که بخواد این همه خونه روی شیب کوها بسازه که بعدش ی نقشه به این پیچدگی ازش در بیاد!
سورن به پوستر های روی دیوار ها اشاره کرد:در حقیقت بیکار اونیه که این همه جا پستر نصب کرده!
نینا از سرش را از شیشه ماشین بیرون اورد و با ترس:سو...سورن...امروز...چندمه...
سورن:وایسا ببینم...امروز...
سورن به ترس در ماشین را باز کرد که دست گوشتی را روی شانه اش حس کرد.
.
.
.
.
امتحان عربی و ریاضی دادم دیگه راحت شدم زود اپ میکنممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهاین قسمت دیگه تغییرات زیادی از روی چک نویس ندادم.
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/12/28 10:01 PM، توسط tired.)
2016/12/28 09:14 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
tired
Addict



ارسال‌ها: 2,431
تاریخ عضویت: May 2013
ارسال: #8
RE: .:Relax:.
ریلکس قسمت دوم،بخش دوم:کدو های شگفت انگیز!!!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
.
.
.
.
.
.
سورن سرش را ارام برگرداند و با دختر قد بلند چاقی رو به رو شد،دختری با لبخندی شیرین و گونه های قرمز همراه با دو گیس قهوه ای بلند(اینو از روی دوستم الگو گرفتم قیافشو بنده خدا داستانمو بخونه فک کنم بیاد منو به 60 روش سامورایی تیکه تیکه کنه بعد چشمامم رنده کنهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه) با لباس نارنجی همراه الگو های کدو.
سورن اب دهانش را قورت داد:می...می...میتونم کمکتون کنم؟
لبخند دختر پهن شد با انگشت اشاره اش به نینا که درون ماشین نشسته بود اشاره کرد سپس بلند جوری که صدایش در کل شهر پخش بشود داد زد:شاهزاده انتخاب شــــــــــــــــــــــــــــــــــــد!
نینا قرینه چشمانش را به سمت خانه ها تکان داد،خانه ها یکی پس از دیگری باز شدند،سپس مقدار زیادی بادکنک و وسایل تزئینی(من بلد نیستم اسم این جینگیلی بینگیلی هارو-__-) به هوا رفتند،چه پیر چه جوان چه مرد چه زن همگی از خانه هایشان در امدند و با شادی به سمت ماشین حمله ور شدند. نینا داد زد:نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!
سپس از ماشین پیاده شد و همانند اسب های مسابقه در جاده برای خروج از شهر میدوید،سورن هم بلند خندید و خودش را به نینا رساند.
سورن با خنده:کی فکرشو میکرد ی روزی این همه ادم فقط دنبال ما کنن؟!
نینا جلوی خنده اش را گرفت و با عصبانیت:از وقتی که من احمق با ی احمق تر از خودم تصمیم به ی کاری احمقانه توی احمقانه ترین جای ممکن گرفتم!اهه!
سورن به شوخی محکم زد پشت کمر نینا،نینا به علت اینکه نیروی وارد شده به خودش را نتوانست تحمل کند تعادلش را از دست داد و با مخ روی سورن افتاد و دیگر همه چی برایش سیاه شد!
صدای تپش قلبش برایش کاملا واضح بود،هیچ چیزی نمیتوانست جز سیاهی ببیند،ناگهان همه جا روشن شد و دوباه تاریک شد،صدای تپش قلبش قطع شد و محیط روشن و تاریک میشد.برای دفعه سوم دختری مانند نینا در روشنی ظاهر شد،دختری که کناری های چشمانش کاملا خونی و از سر و بدنش خون میچکید...قیافه اش معلوم نبود،ولی میشد به لبخند سادیسمی اش اشاره کرد،هربار که محیط روشن میشد دختر نزدیک تر میشد،به راحتی میتوانست صدای زمزمه اش را بشوند،زمزمه ای که به حالت شعر گفته میشد:وقتی تو در خوابی او بیدار میشود!
نینا با ترس چشمانش را باز کرد و نفس نفس زد،سرش درد گرفت و سریع دستش را روی سرش گذاشت،متوجه بانداژِی شد که دور تا دور سرش پیچیده شده بود،وقتی چشمانش را دوباره باز کرد متوجه شد که در اتاقی تجملی است!اتاقی با سقف طلایی که حکاکی های کدو داشت و تختی نرم و دونفره که با پر قو پر شده بود. اتاقی که نینا خیلی وقت است طعم راحتی ان را نچشیده!
از روی تخت سریع پاشد و به سمت ایینه رفت،به ثانیه نکشید که صدای فریادش(نینا بلد نیست جیغ بزنهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه)در تمام شهر پیچیده شد.
.
.
.
.
.
.
.
شرمنده اگه کمه حال تایپ کردن ندارم!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه تازه امتحان علوم داشتم الان درست حسابی دوره کردم کتابومطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه حتما اشکالاتو بگید نترسید من نمیخورمتونمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه(منو ی کوزت کاوایی تصور کنیدمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه)
2016/12/30 10:02 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
tired
Addict



ارسال‌ها: 2,431
تاریخ عضویت: May 2013
ارسال: #9
RE: .:Relax:.
ریلکس قسمت دوم،بخش سوم:کدو های شگفت انگیز!!!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
.
.
.
.
نینا دستمال مرطوبی را از روی دراور برداشت و با سرعت روی صورتش میکشید تا ارایش غلیظی که روی چهره اش کشیده شده بود پاک شود،در این موقعیت صدای خنده بلند سورن از کنار پنجره توجهش را جلب کرد،سورن درحالی که کمی اشک از چشمانش سرازیر شده بود بلند به نینا بخاطر قیافه ای که برایش درسته کرده بودند میخندید،نینا شونه چوبی را از روی میز برداشت و به طرف سورن پرتاب کرد و شانه محکم به سرش خورد،سورن سرش را گرفت و درحالی که ریز ریز میخندید:باشه حالا چرا عصبی میشی خیلی خوشگل شدی که!
سورن با صدای باز شدن در ترسید و خودش را مانند موش در سوراخ موشی پنهان کرد،گروهی از خدمتکاران با لباس خدمتکاری با سینی هایی پر از لباس های متفاوت و لوازم ارایش وارد اتاق شدند،پیرزنی از میان خدمتکاران بیرون امد و تعظیم کرد،نینا کمی دست پاچه شد و با حالت عصبی:عه...عه...چیزه...شماها احمقا منو نزدیک ی ساعت معطل کردید!بعدشم قیافمو به اون روز انداختین حالا چجوری روتون میشه که بیاید اینجا دوباره؟!
پیرزن درحالی که با ارامش لباس ها را از روی سینی برمیداشت با لبخند:بهتره به جای عصبانیت به این فکر کنی که قراره تا چند ساعت دیگه بهترین لحظات عمتو سپری کنی!
نینا نفس عمیقی کشید،چونه نینا را گرفت و بالا گرفتش،سپس کمی بالا و پایین کرد،سپس پوزخندی زد و پس از تعظیم همراه با خدمتکاران بیرون رفت.
نینا از حرکت ناگهانی پیرزن کمی متعجب شد،در فکر فرو رفته بود که سنگ کوچکی از سمت پنجره به سمتش پرتاب شد،با عصبانیت به سمت پنجره:هویی سورن وقتی میبینی سرم شلوغه و میدونی بدم میاد کسی مزاحمم شه باید گورتو گم کنی بری و بعد وقتی در میزنی و منو با ی عنوان محترمانه صدا میکنی ازم بخوایی که جوابتو بدم!
سورن بدون توجه:اون لباس خیلی بهت بزرگه،شاید بشه گفت...اون تویی که با این سنت انقدر کوتوله موندی!
چند دقیقه بعد سورن درحالی که دماغش را بالا گرفته بود:این همه چیز چرا اون اتکلن رو پرت کردی اخه؟!
نینا دست سورن را گرفت و کنارش روی تخت نشست و پانسمانش کرد:ببخشید...!یکم زیادی عصبی شدم.حالا چکار داشتی؟!
سورن چهار زانو به سمت نینا برگشت و درحالی که خون تا چونه اش سرازیر شده بود:کاوایی(هیچ کلمه ای در وصف این قسمت نداشتممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه)
نینا:کاری نکن اینبار کل میزو سمتت پرت کنم!
سورن دستشو به نشانه تسلیم اورد بالا:باشه...باشه...میدونستی این دهکده درگیر....
نینا بدون فرصت دادن به سورن:اره.ولی اینکه ما توی این وضعیت برای نیکی نیکی انتخاب شدیم مهم نیست!چیزی که جریانو عجیب میکنه اینکه اونا خیلی هماهنگ دارن عمل میکنن.ممکنه مارو شناخته باشن.
سورن به نینا اجازه ادامه دادن نداد با نیشخند:بی خیال مهم نیست!به این فکر کن امشب میتونیم ی دلی از غذا در بیاریم!
سپس بلند خندید و جوری به کمر نینا زد که نینا پهن زمین شد،چند ثانیه بعد سورن با داد از پنجره به بیرون پرتاب شد.
2017/01/02 10:39 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
tired
Addict



ارسال‌ها: 2,431
تاریخ عضویت: May 2013
ارسال: #10
ریلکس قسمت دوم،بخش چهارم:کدو های شگفت انگیز!!
دیگه از چک نویسم استفاده نمیکنم:/بنظرم چک نویس خیلی بهتر از نسخه پاک نویس داستانه.
.
.
.
.
.
ریلکس قسمت دوم،بخش چهارم:کدو های شگفت انگیز!!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

نینا که حسابی کلافه شده بود استین هایش را دوباره پایین داد و زیر لب با حرص:این استین های بلند کوفتی هم میخواد ادمو خفه کنه!!
با عصبانیت در اتاقش را باز کرد و با راه روی بی سر و تهی رو به رو شد،انگار که اتاق نینا به جای اینکه در بالای برج باشد تازه در وسط است!نینا بعد از نگاه انداختن به چپ و راست برای مطمئن شدن از اینکه کسی در راه رو نیست در اتاق را ارام بست و پاورچین پاورچین به سمت پایین برج حرکت میکرد،راه رفتن در همچین راهرویی نینا را به یاد اوت سان مینداخت.جند دقیقه نگذشته بود که احساس کرد نفس هایش سنگین شده و چیزی قلبش را میفشارد. نینا دستش را به عنوان تکیه گاه روی دیوار گذاشت و با ان یکی دستش محکم قلبش را گرفت و شروع به نفس نفس زدن کرد،قطرات عرق از صورتش میچکیدند و مقداری اب دهن از چانه اش اویزان شده بود.تصاویر تیمارستان دور سرش میچرخیدند،صدای زجر ها و ناله ها ، انگار که برعکس مغز نینا روح نینا هنوز ارام نگرفته.
سایه کوچکی که با صدای هرگامش بزرگتر میشد توجه نینا را جلب کرد،از درون راه رو مارپیچی پسری با یک لباس پیشخدمتی بالا امد،بعد از دیدن نینا حول کرد و به سریع به سمتش رفت و دستش را روی کمر نینا گذاشت:ببخشید شاهزاده حالتون خوبه؟
نینا دستش را روی شانه پسر گذاشت و درحالی که نفس هایش را کنترل کرده بود فقط سرش را به نشانه مثبت تکان داد.
پسر ی لبخند زد:فکر کنم اینجا باید گمشده باشید شاهزاده!
نینا کمرش را صاف کرد:اگه بخوایی کمکم کنی بهتره بدونی این کارت از صد تا از کارهای عجیب اون پیرزن بهتره!
پسر با یک خنده ریز:منظورتون مادربزرگ نیکاس؟
نینا به کلافگی:حالا نیکا یا هر کوفتی!-_-
پسر لخندی زد و نینا را به سمت پایین راهنمایی کرد،پس از 10 دقیقه راه رفتن نینا دستش را روی کله پسر گذاشت:ببینم تو منو مسخره کردی؟!
پسر با ترس:عه...ن...ن...شاهزاده خانم این برج قبلا با سنگ قدرت کاملا تسخیر شده!(تسخیر رو توی پست بعدی توضیح میدم)
نینا دستش را برداشت و زیر چانه اش گذاشت:تسخیر؟!هنوزم از این روش قدیمی استفاده میشه؟
پسر درحالی که چشمانش برق میزد:هاه!شاید باورتون نشه ولی تا حالا هیچ ادم با سنگ دیگه ای نتونسته این تسخیرو خنثی کنه!دایی من همیشه بهترین بوده!
نینا:باید دایی فوق العاده ای داشته باشی!
پسر سرش را پایین گرفت:مرده
نینا کمی جا خورد،نفس عمیقی کشید و درحالی که عرق از صورتش پایین میامد:هویی اگه بخوایی بزنی زیر گریه بهتره بدونی من اصلا ادم خوبی نیستم که بخواد دلداری بده!
پسر سرش را بالا گرفت و با همان لبخند:دایی من نمیتونه با گریه من زنده بشه!
نینا:میدونم نباید این سوالا رو بپرسم. ولی چرا مرد؟بخاطر جنگ...؟
پسر:شما از جریان خنگ داخلی خبر دارید؟
نینا:شاید یکمی. ولی به عنوان شاهزاده باید از وضع اینجا با خبر باشم!
پسر:خب...دهکده ما وضعیت خیلی خوبی داشتش.اما 10 سال پیش بعد مرگ ویکتور و ویکتوریا شیزاناکا وضعیت خیلی بهم ریخت. فرید شیزاناکا از طرف آلن شیزاناکا نماینده رسمی گرفته شد. فرید بعد از اینکه از دهکده ها دیدن کرد و مراسم مارو دید و متوجه سنگ قدرت خاصمون شد چند وقت بعد نامه ای از سمتش برای ما فرستاده شد. توش میگفتش که یا باید سنگ قدرت هامونو تحویل بدیم و استخراج بشیم یا اینکه باید نگهشون داریم و وارد ارتش بشیم. برای همین توی قبیله ما دوتا جبهه درست شد که یکیشون میگفت تحویل بدیم و یکیشون میگفت تحویل ندیم و مقابله کنیم. از اون موقع تا الان این جنگ تموم نشده.
نینا:حدس میزدم...ببینم فرید بهتون اخطار نداده؟
پسر:تا حالا نصفی از اعضای دهکدمون عضو ارتش شدن.
.
.
.
.
.
.
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2017/01/10 11:57 AM، توسط tired.)
2017/01/05 10:00 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  wiki relax tired 3 1,001 2017/01/30 09:48 PM
آخرین ارسال: tired



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان