زمان کنونی: 2024/11/05, 07:02 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/05, 07:02 PM



نظرسنجی: به نظرتون رمانم خوبه؟
این نظرسنجی بسته شده است.
عالی 75.00% 3 75.00%
بد 25.00% 1 25.00%
نظری ندارم 0% 0 0%
در کل 4 رأی 100%
*شما به این گزینه‌ی رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان خون یا آب؟

نویسنده پیام
Mi Hi
like fish in dark world



ارسال‌ها: 3,542
تاریخ عضویت: Aug 2018
اعتبار: 441.0
ارسال: #1
zجدید رمان خون یا آب؟
پارت اول:
دانشگاه
رمان خون یا آب نوشته ی ترانه

خسته بودم.نایی برای رو پا ایستادن نداشتم.


آخه مگه یه دانشجوی ساده چجور میتونه به اینهمه درس گوش بده و اونا رو حفظ کنه.



آخه بی عدالتی تا چه حد؟!!!اِی بابا!!نمیشه دست از سرمون بردارن این استادا؟مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه



والا...هی فک می زنن...هی فک خودشونو خسته می کنن...انگار اونا هم فهمیدن ما نمی فهمیم.مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه



البته منظورم با شما نبود دوست گرام(!!!)مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه پوووووووووف!!چه گرمه!!! آی خدا جون نمیشه یه کار


کنی هوا خنک شه؟ واقعا نمیشه؟راهی نداره؟نه واقعا انگار راهی نداره!! اِی بـــــــــــــــــابــــــــــــــــا.


بالاخره به خونه رسیدم.آخیش...خدایا شکرت بابت این کولر(مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه)



#پارت_اول_دانشگاه
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2018/08/14 09:10 PM، توسط Mi Hi.)
2018/08/14 11:15 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Mi Hi
like fish in dark world



ارسال‌ها: 3,542
تاریخ عضویت: Aug 2018
اعتبار: 441.0
ارسال: #2
RE: رمان خون یا آب؟
پارت دوم:
خونه
رمان خون یا آب نوشته ی ترانه

دیوونه شدم به خدا... روی کاناپه ها می خوابم و تو همون حالت هم لباسامو در میارم.

آخیــــــ....حالا فقط یه تاپ با یقه ی باز به رنگ قرمز آتیشی تنمه... نمیدونم چرا بابا کارارو جور نمیکنه تا برگردیم کانادا... اصن چرا اومدیم ایران؟مگه کانادا چی کم بود؟


فقط منو از دوستام جدا کرد.



اَ اَ اَ اَ هــــ....من دوستامو میخوام... آیفون به صدا در اومد و منم تند رفتم و به صفحه اش نگاه کردم که بابارو دیدم.



در رو باز کردم و زود لباسامو جمع کردم که یهو بابا دوباره گیر نده.


پووووووووووووفـــــــــــ... صدای در ساختمون اومد...سریع در رو باز کردم و تا بابا رو دیدم خودمو به گردنش آویزون کردم و گفتم:



+:ددی؟چرا نمیریم کانادا؟من واقعا حوصله ی ایران رو ندارم.



ـ :یکبار با هم حرف زدیم ترنم...



# پارت_دوم_خونه
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2018/08/14 02:14 PM، توسط Mi Hi.)
2018/08/14 11:19 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Mi Hi
like fish in dark world



ارسال‌ها: 3,542
تاریخ عضویت: Aug 2018
اعتبار: 441.0
ارسال: #3
RE: رمان خون یا آب؟
پارت سوم:
ایران یا کانادا؟
رمان خون یا آب نوشته ی ترانه
ترنم:اخه بابا...اونبار هم بهم جواب ندادی و نگفتی چرا؟خب الان من چه کنم؟



بابا:میشینی مثل دختر خوب درساتو میخونی.باشه؟



+:بابا تورو خدا.



ـ :بسه ترنم بسه.ما با هم حرف زدیم.



+:باشه...فقط به خودت فک کن.من که اصن وجود ندارم پس فقط به خودت فکر کن اقای مجستیک.


سرمو انداختم و رفتم به اتاقم و در رو با شدت کوبیدم. کلید رو تو قفل چرخوندم و رفتم سمت پنجره ی اتاقم.



شهر دود گرفته ی تهران...آسمون آبی تورنتو...مردم به اصطلاح با حجاب تهران...مردم بی ریای



تورنتو... زندگی توی آپارتمانی که همسایش حتی آمار دستشویی رفتنت رو هم داره...زندگی تو



شهری که اگه بمیری هم مردم کاری به کارت ندارن.



کجای این دو کشور،کجای این دوشهر،با هم قابل مقایسه بود؟ چرا مامان ولمون کرد؟چرا من تو 5 سالگی طعم تلخ بی مادر بودن رو چشیدم؟چرا اومدیم ایران؟مگه تورنتو چی کم داشتیم؟زندگی خوب؟کار خوب؟آینده ی خوب؟ هوای پاک؟ساختمون ویلایی و بی دردسر؟آشپز خوب؟ چی؟چی کم داشتیم؟ پووووووووووووووف.مغزم داره میترکه از این فکرا.



از وقتی اومدیم فقط دارم فکر می کنم. اِی روزگار...



# پارت_سوم
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2018/08/14 02:12 PM، توسط Mi Hi.)
2018/08/14 11:22 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Mi Hi
like fish in dark world



ارسال‌ها: 3,542
تاریخ عضویت: Aug 2018
اعتبار: 441.0
ارسال: #4
RE: رمان خون یا آب؟
پارت چهارم:
زندگی با بدی و خوبی
رمان خون یا آب نوشته ی ترانه
توی تختم دراز می کشم و چشامو می بندم.



حس خوبیه که با تموم بدی ها بجنگی و بتونی یه زندگیه سالم و خوب داشته باشی...من الان این حس رو دارم. حتی با اینکه پیروز نشدم...نباختم...و حتی نجنگیدم.



دلم برای دوستام تنگ شده...دوستای بی کلک خودم. هنوز نتونسته ام توی دانشگاه یه دوست بی کلک و خوب پیدا کنم.



آه خدای من...خیلی سردرد دارم.هیچوقت برای سردرد هم قرص نخوردم.چون به قرص اعتقاد ندارم. قرصا همشون شیمیایی ان...چه دردت رو دوا کنن و چه نکنن...باز هم یه درد دیگه بهت اضافه می کنن.



خب می خوام خودمو معرفی کنم: نام:ترنم نام خانوادگی:مجستیک سن:24 خب دیگه بَسِتونه...(مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه)زندگیه آرومی داشتم تا اینکه بابام فیلِش یاد هندستون کرد و اومدیم به کشور مامانم.


که من از این قضیه واقعا عصبیم....چون آزادیه گذشته رو ندارم.



# پارت_چهارم
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2018/08/14 02:11 PM، توسط Mi Hi.)
2018/08/14 11:23 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Mi Hi
like fish in dark world



ارسال‌ها: 3,542
تاریخ عضویت: Aug 2018
اعتبار: 441.0
ارسال: #5
RE: رمان خون یا آب؟
پارت پنجم:
ترنم و سردرد
رمان خون یا آب نوشته ی ترانه
سردردام دیگه دارن عود می کنن و من حالم واقعا بده.



دردسرای روزانه یک طرف...سردردم یک طرف...آزادی یک طرف...همسایه ها یک طرف...دانشگاه یک



طرف... هوای گرم تهران یک طرف...و در زدن های ممتد بابا طرف دیگه. صدای تق تق در ،مثل یه پُتک


تو سرم فرود می آد. مثل کوبیده شدن یه شی فلزی به سنگ.



دیگه تحمل این تق تق هارو در کنار سردردم ندارم. دستمو به سرم می زنم و روی تخت می شینم.


درد بدتر میشه و چشام سیاهی میره...نوک انگشتام بی حس میشه...چشام بسته میشه و در نهایت...
سیاهی،تاریکی و یه خواب
***
# پارت_پنجم
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2018/08/14 01:49 PM، توسط Mi Hi.)
2018/08/14 11:24 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Mi Hi
like fish in dark world



ارسال‌ها: 3,542
تاریخ عضویت: Aug 2018
اعتبار: 441.0
ارسال: #6
RE: رمان خون یا آب؟
پارت ششم:
کلیدِ گمشده
رمان خون یا آب نوشته ی ترانه

پدر ترنم:Darell

هرچی در میزدم،در رو باز نمیکرد...دیگه داشتم نگرانش

می شدم.

به سمت آشپز خونه رفتم و دنبال کلید یدک اتاق ترنم

گشتم...اَه لعنتی...نیست چرا؟

کل کشو هارو بیرون ریختم...همه ی وسایل رو زمین

بود اما مهم نبود...تنها یادگار ترانه،ترنمه و من باید

نگهش دارم.

بالاخره پیداش کردم...یه دسته کلید پر از کلید های

رنگارنگ...آه خدای من.

دویدم سمت اتاق ترنم...تند تند کلید هارو امتحان

میکردم تا شاید یکیش باشه.

رسیدم به کلید طلایی رنگ زنگ زده...گذاشتمش تو

قفل،پیچوندمش و در با صدای تقی باز شد.

با دیدن صحنه ی روبروم،فقط به مسیح التماس میکردم

زنده باشه و اتفاقی براش نیفته.

به سمتش رفتم...دستمو انداختم زیر زانوش و اون

یکی دستمو زیر سرش و بلندش کردم...گذاشتمش

روی تختش.

اوه خدای من...اگه اتفاقی براش بیوفته خودمو نمی

بخشم.

سریع به اورژانس زنگ زدم و بهشون آدرس دادم...

کلافه بودم...یه دستمو به کمرم زده بودم و دست

دیگمو توی موهام حرکت میدادم...از اینور اتاق،به اونور

اتاق.

دیگه صبرم داشت تموم میشد که بالاخره زنگ در به

صدا در اومد...در رو باز کردم...سریع اومدن تو.

- :مریض کجاست؟

من:پشت سرم بیاید.

شروع کردم به دویدن به سمت اتاق...اونها معاینه اش

کردن و حالا...

***
#پارت_ششم
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2018/08/14 01:48 PM، توسط Mi Hi.)
2018/08/14 11:25 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Mi Hi
like fish in dark world



ارسال‌ها: 3,542
تاریخ عضویت: Aug 2018
اعتبار: 441.0
ارسال: #7
RE: رمان خون یا آب؟
پارت هفتم:
ترنم در بیمارستان
رمان خون یا آب نوشته ی ترانه

و حالا دختر عزیز دردونه ی من روی تخت بیمارستانه...



مثل همیشه از بحث با ترنم کلافه و پشیمونم... چرا اینجوری شد؟اون که خوب بود.برای چی



آخه؟ آه خدای من اصن نمی خوام بهش فک کنم.


**ترنم**


چشامو آروم آروم باز می کنم. نور تو چشم میزنه و سریع می بندمش. دوباره چشامو باز می کنم...حالا چشم عادت کرده.



انگار توی یه اتاق سفید پوش اسیر شدم. ساعت سفید...دیوار ها سفید...پرده ی سفید...تخت سفید... وقتی به سمت چپ می گردم...متوجه ی سِرُم توی دستم میشم...پس اینجا بیمارستانه...


اما چی شده؟ چرا من بستری ام؟ در اتاق باز میشه و خانومی سفید پوش وارد اتاق میشه...بهم نزدیک میشه...قیافش یه جوریه...ازش می ترسم و توی خودم جمع می شم.



خیلی بد بهم نگاه می کنه.من این نگاه رو دوست ندارم.



سرمم رو چک می کنه و صورتش رو سمت خودم بر می گردونه. چشاش رنگیه...اونم چه رنگی...رنگ خون...رنگ سرخ. وای نه...من واقعا ازش می ترسم... .
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2018/08/14 01:48 PM، توسط Mi Hi.)
2018/08/14 11:26 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Mi Hi
like fish in dark world



ارسال‌ها: 3,542
تاریخ عضویت: Aug 2018
اعتبار: 441.0
ارسال: #8
RE: رمان خون یا آب؟
پارت هشتم:
پرستار خون آشام
رمان خون یا آب نوشته ی ترنج
میخواستم از ترس جیغ بزنم که یهو در باز شد و بابا اومد تو...تا به عمرم اینقدر خوشحال نشده بودم..


بابا به سمتم اومد...به خانومه نگاه کردم. چشاش رنگ قهوه ای شده بود...نکنه...نکنه... . خفه شو ترنم...اون نمی تونه یه خون آشام باشه... .خودتم خوب می دونی که همچین چیزی وجود نداره. نه؟... .


خب آره...وجود نداره اما خب شاید... .



شاید چی؟هان؟شاید چی؟



اووووف دست از سرم بردار...اصن آره وجود نداره. پس این کیه؟چه نوع موجودیه؟ خب من باید بدونم دیگه‌...ندونم؟


به توچه آخه؟... .



به من چه؟خب من دوست دارم بدونم... .


تو... تو... .



من چی؟خب بگو دیگه...من چی؟اوووف ولم کن... حوصله ندارم... .


باش...بدرود... .



دلم میخواست بابا رو بغل کنم و بوسش کنم. می ترسیدم واقعا اون یه خون آشام باشه. بابا به سمتم اومد و من رو تو آغوشش گرفت:



ـ :چی شده خوشگل بابا؟چرا ترسیدی؟خانومه اذیتت کرد؟



و جواب من فقط یه سر بود که به سمت بالا انداخته شده بود. دیگه تا بعد از اون هیچ اتفاقی نیفتاد...یعنی بهم آرامبخش زدن و من نفهمیدم دیگه چی شد. وقتی بیدار شدم ساعت 11 شب بود. بابا روی کاناپه ی کنار تخت خوابش برده بود. میخواستم بلند شم...روی پاهام واستم و زمین رو لمس کنم.اما خب نشد...



چون بابا بیدار شد: ـ :خوبی عزیزم؟بازم سردرد داری؟



+ :خوبم بابا فقط بریم.



ـ :الان میریم عزیزم...صبر کن من تسویه حساب کنم.. بعدش میریم.



بعد از گفتن این حرف به سمت در رفت.بعد از چند دقیقه با یه مرد،با روپوش سفید وارد اتاق شد. مرد شروع کرد به معاینه ی من و در آخر هم گفت:


ـ :هر روز بیارینش بیمارستان...ممکنه حالش بد بشه.



بابا هم فقط سر تکون داد. اینا چی دارن میگن؟




#پارت _هشتم

(آخرین ویرایش در این ارسال: 2018/08/14 01:05 PM، توسط Mi Hi.)
2018/08/14 01:00 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Mi Hi
like fish in dark world



ارسال‌ها: 3,542
تاریخ عضویت: Aug 2018
اعتبار: 441.0
ارسال: #9
RE: رمان خون یا آب؟
پارت نهم:
مورد مشکوک؟
رمان خون یا آب نوشته ی ترانه



دکتر رفت بیرون...بابا بلندم کرد و بهم کمک کرد تا روی زمین وایسم:



بابا:عزیزم من برم بیرون،میتونی لباساتو عوض کنی؟



ولی من انگار نشنیدم بابا چی گفت...شایدم نخواستم بشنوم...و شاید هم داشتم فکر میکردم.نمی دونم. بابا آروم تکونم داد و گفت:



ـ :ترنم؟بابایی؟نمیخوای چیزی بگی؟به بابا بگو عزیزم... چی شده؟



و واکنش من فقط برگردوندن صورتم به سمتش و زل زدن تو چشاش بود...نمی تونستم حرف بزنم...فقط می خواستم بدونم حرفی که دکتر زد چه معنی داره؟ آیا واقعا من بیماری خاصی دارم؟اصن چه بیماری دارم؟



انگار بابا هم اینا رو از تو چشام خوند که گفت:



ـ :چیزی نیس عزیزم...اگه نگران حرف دکتری،باید بهت بگم که... .



و سکوت....چه واژه ی خوفناکی بود برای من. سرشو انداخت پایین.همونطور بهش زل زدم...یک دقیقه ...دو دقیقه...سه دقیقه...چهار...پنج... .



سرش رو بلند کرد و مثل من زل زد تو چشام. با دستاش دو طرف صورتمو قاب گرفت:



ـ :ترنم؟



+ :هوم؟


ـ :از وقتی اومدیم ایران...اتفاقی افتاده که من باید بدونم؟



تو چشاش دنبال معنی بودم...معنی تک تک حروفی که تو جمله اش بود. یعنی چی؟



ـ :مثلا مورد مشکوکی ندیدی؟توی خیابون؟توی کوچه؟ دانشگاه؟دَم خونه؟حتی تو بدن خودت؟هان؟



مورد مشکوک یعنی چی؟اگه مورد مشکوک،دیدن یه پرستار ترسناک با چشای قرمزه که وقتی بابا اومد تو رنگ چشاش عوض شد...یا دیدن یه فرد توی کوچه ی خلوت که همین مشخصات پرستاره ترسناک رو داشت، میشه مورد مشکوک،آره...من مورد مشکوک دیدم.



بالاخره لبم رو باز کردم: :منظورت از مورد مشکوک چیه بابا؟



بابا کلافه دست توی موهاش کشید.انگار یه چیزی رو میخواست بگه که نمی دونست من باید بدونم یا ندونم. این دفعه من بودم که با دستام صورتشو قاب گرفتم.



+ :چیزی هست که باید بدونم؟



ـ :فعلا نه...برسیم خونه بعد با هم حرف می زنیم. و از جاش بلند شد و به سمت در رفت.در رو باز کرد و توی ورودی ایستاد و گفت:


ـ :لباساتو بپوش و بیا بیرون.



و رفت و در رو بست... .



من چی رو باید بدونم؟یه چیزِ خیلی مهم که باعث کلافه شدن بابا شده؟کدوم یکی از معادلات من غلطه؟ میخواستم راه برم که یکهو چشام سیاهی رفت.



دستمو به دیوار رسوندم و آروم آروم قدم برداشتم. حالا دیدَم بهتر شده بود.لباسامو تن کردم و رفتم بیرون.



بابا روی صندلی ها نشسته بود و دستاش رو روی زانو هاش تکیه داده بود و ناخنهاش،نرمی موهاش رو حس میکرد.



با صدای در سرش رو بالا آورد و به من نگاه کرد. به سمتم اومد و منو محکم چسبید.



اوووف...چی شده که بابا اینقدر کلافه است؟اون حرف مهم چیه؟ توی کل راه...نه من حرف زدم و نه بابا...سکوت خفقان آوری که به راه بود،داشت خفه ام میکرد.


بالاخره به خونه رسیدیم...در سمت من رو باز کرد و کمک کرد تا پیاده بشم. در رو با کلید باز کرد و وارد خونه شدیم...و باز هم سکوت.



بابا من رو روی مبل گذاشت و به سمت اتاقش رفت. و من...همونطور منتظر...همونطور چشم براه...و همونطور درمانده منتظر بابا و توضیحاتش بودم.
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2018/08/14 02:25 PM، توسط Mi Hi.)
2018/08/14 02:22 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Mi Hi
like fish in dark world



ارسال‌ها: 3,542
تاریخ عضویت: Aug 2018
اعتبار: 441.0
ارسال: #10
RE: رمان خون یا آب؟
پارت دهم:
[align=CENTER]گردنبند؟[align=CENTER]
رمان خون یا آب نوشته ی ترنج


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​ــــــــ









گیج بودم..
گنگ بودم...خالی بدم...پوچ بودم...اما منتظر بابا بودم.
به مجسمه ی روبروم زل زده بودم.
خانومی که با حسرت به سقف زل زده بود و کل قسمت به قسمت بدنش
برنزه بود.
نمی دونم چقدر گذشت...چند ثانیه...چند دقیقه...و یا شاید چند ساعت.
و من همونطور خشک،زل زده بودم به تصویر روبروم.
تا اینکه در اتاق بابا باز شد...اومد بیرون...تا منو دید،همونجا خشکش زد.
ولی من هنوز منتظر،زل زده بودم به خانوم برنزه.
بابا به سمتم اومد...جلوم زانو زد.
حالا به جای اینکه تو چشای خانوم برنزه زل زده باشم...به بابا زل زدم.
بابا:چی میخوای بدونی؟
+ :
ـ :ترنم؟
+ :
بلند شد...رفت روی مبل روبروم و نشست.
به گردنبندش دست کشید...گردنبند مرموزش که هیچوقت از گردنش در
نیاورده.
ـ :ترنم بابا؟حرف نمی زنی؟
+ :
ـ :نمی تونم برات بگم بابایی.جراتشو ندارم.ولی قول میدم که بهت بگم.
باشه بابایی؟
+ :چطور؟کی؟کجا؟چه زمانی؟تو که نمیتونی بگی...پس بعدا هم نمیتونی
بگی.
ـ :بهت میگم...فردا میریم جایی و میزارم بهت توضیح بده.
+ :کی؟کی به من توضیح بده؟
ـ :میفهمی..
و سکوت...و جای خالی بابا...و تاریکی...و پوچی...
2018/08/14 08:28 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
پاییز و زمستان داستان خون اشامی ( تونل) parsap 14 5,383 2019/01/18 03:09 PM
آخرین ارسال: parsap
Rainbow رمان نفرین ابدی من ymir 16 3,484 2018/09/27 04:14 PM
آخرین ارسال: ymir
zجدید رمان دوباره دیدار #Chocolate Girl* 4 1,298 2018/08/14 08:38 PM
آخرین ارسال: abaneh
  نظرسنجی: رمان دوباره دیدار #Chocolate Girl* 3 1,736 2017/07/22 08:05 PM
آخرین ارسال: #Chocolate Girl*
  معرفی رمان تقدیر یک فرشته sararima1 2 1,644 2017/03/18 01:02 PM
آخرین ارسال: sararima1



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان