زمان کنونی: 2024/11/05, 06:58 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/05, 06:58 PM



نظرسنجی: به نظرتون رمانم خوبه؟
این نظرسنجی بسته شده است.
عالی 75.00% 3 75.00%
بد 25.00% 1 25.00%
نظری ندارم 0% 0 0%
در کل 4 رأی 100%
*شما به این گزینه‌ی رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان خون یا آب؟

نویسنده پیام
Mi Hi
like fish in dark world



ارسال‌ها: 3,542
تاریخ عضویت: Aug 2018
اعتبار: 441.0
ارسال: #11
RE: رمان خون یا آب؟
اینم عکس ترنم و گردنبند...


(برای پدرش عکسی پیدا نکردم...اگه داشتید...بهم بدید تا بزارم)




ترنم:






مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه








گردنبند پدر ترنم(دارِل):


مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه








امیدوارم خوشتون بیاد...




مرسی از همراهیتون....


نظر یادتون نره...


توی تاپیک خلاصه و نظرات شما درمورد رمان خون یا آب؟ قرارش بدید...




(آخرین ویرایش در این ارسال: 2018/08/18 02:59 PM، توسط Mi Hi.)
2018/08/14 09:09 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Mi Hi
like fish in dark world



ارسال‌ها: 3,542
تاریخ عضویت: Aug 2018
اعتبار: 441.0
ارسال: #12
zجدید RE: رمان خون یا آب؟
پارت یازدهم:


تونل وحشت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​ـــ

سیاهی...تاریکی...کثیفی...چرکی...دوست ندارم...هیچکی دوست نداره...اما الان همه ی

آدمها...شدن از همون جنس...شدن تاریک...شدن کثیف...شدن چرک... .

به زحمت از جام بلند میشم...پاهام...سرامیک های سرد رو لمس میکنه...حس میکنه...

سرامیک های سفید...بدون هیچ کثیفی... .

سرامیک ها حتی اگه کثیف هم بشن...ما میسابیمشون...حتی اگه سیاه بشن...انقدر میسابیمشون

تا سفید بشن...سرامیک ها...تقاص سیاه شدنشون رو پس میدن اما انسانها نه... .

به راهرویی که مثل تونل وحشت،ترسناکه،نگاه می کنم....

بهم چشمک میزنه...دعوتم میکنه به رد شدن ازش...

قدم اول رو برمیدارم و به تونل وحشت نزدیک میشم...

بابا فردا بهم میگه؟

قدم دوم...

اون فردی که بابا ازش حرف میزد کی بود؟

قدم سوم...

یعنی فردا قضیه رو میفهمم؟

قدم چهارم...

اصلا فردا بابا بهم میگه؟

قدم پنجم...

سرگیجه و سردرد هام شروع میشن...دستمو به دیوار راهرو می رسونم...چشم بسته...راه اتاقم رو

در پیش میگیرم...

اتاقی که یه روزی چشم بسته بهش راهنمایی شدم...

**ـ :مستقیم ...مستقیم...مستقیم...آها...دیوار رو بچسبی ها...

+ :بابا؟اینه؟احساس می کنم دستگیره اس...

ـ :آره دستگیره اس اما این نیس....

+ :کی میرسم بهش؟

ـ :صبر داشته باش...مستقیم...برو برو برو ....اِه ترنم؟

+ :چیشد بابا؟

ـ :یادت رفت دیوار رو بچسبی؟چرا ولش کردی؟دوباره بگیرش...

+ :باشه...بابا این دستگیره اولی مال کجا بود؟

ـ :توالت بود بابا...برو برو برو...آهان همونطور...برو برو...

+ :بابا اینه؟

ـ :نه این حمومه...برو برو برو...

+ :این چی؟

ـ :این اتاق منه...برو برو برو...

+ :اینه؟بابا حوصلم سر رفت...

ـ :همینه...حالا روبروی در وایسا...دستگیره رو بکش پایین...در رو باز کن...برو تو...حالا اون پارچه رو

از رو چشمت بردار...

+ :واااای خدای من...بابا اینجا فوق العاده اس...همه چی سبز...همه جا سبز...وای تختو...

واااای تخت کاهویی رنگ....مال من...بالشتک های روشو...بابا عاشقتم...**

به اتاقم میرسم...

همونطور که چراغ خاموشه...همونطور با لباس بیرون...رو تختم می خوابم...

***


2018/08/15 11:31 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Mi Hi
like fish in dark world



ارسال‌ها: 3,542
تاریخ عضویت: Aug 2018
اعتبار: 441.0
ارسال: #13
RE: رمان خون یا آب؟
پارت دوازدهم:


چرا؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


اشعه های نور روی صورتم افتاده بود و نمیذاشت بخوابم...

چشامو باز کردم و به اطرافم نگاه کردم...

چه قدر اتاق سبز رنگم،بی روح شده...

خرس کوچولوی طوسی رنگم،زل زده بود به من...بی روح...بی حس... .

این نگاه رو دوست نداشتم... .

از جام بلند شدم و به سمت در رفتم...خدارو شکر سردرد نداشتم... .

صدای تقُ توق از آشپز خونه میومد...رفتم ببینم چیه... .

بابا دیدم که داشت صبحونه آماده میکرد... .

جالب بود...چون برای سرخ کردن دوتا تخم مرغ...پیشبند آشپزی بسته بود... .

خندم گرفته بود...بابا...دوتا تخم مرغ...گاز...همه به کنار...پـــــیــــشــــبــــنــــد!!!

بلند قهقهه زدم...بابا به سمتم برگشت... .

ـ :چیشده؟ترنم؟خوبی؟

بریده بریده گفتم:

+ :بابا...برا...چی...پیشبند...بستی؟

خنده بهم اجازه ی حرف زدن رو نمیداد... .

بابا متعجب یه نگاه به من و یه نگاه به پیشبند انداخت و دوباره به من نگاه کرد... .

همین باعث شد قهقهه ام تشدید بشه... .

بابا که خیالش از بابت من راحت شد...سریع رفت سر تخم مرغاش تا نسوزن.... .

دیگه خنده هام ته گرفته بود... .

ـ :عوض خندیدن...بر لباساتو عوض کن...با اینا خوابیدی؟

+ :آره...مگه چیه؟

ـ :برو عوضشون کن ترنم...برو و بیا غذا بخور.... .

بلند شدم...انرژی گرفته بودم...بدو بدو رفتم تا اتاقم...کشوی لباس تو خونه ای هامو باز کردم...

بلوز سبز پررنگ که روش عکس استیکر حالت تهوع داشت...با شلوارک روی زانو...به همون رنگ.

موهای شکلاتی رنگم رو باز کردم و دستمو توی فر های درشتی که همین یه هفته پیش

درستشون کرده بودم...فرو کردم.

شونه ی سیاهمو برداشتم و شروع کردم به شونه زدن موهام... .

کش مشکیمو برداشتم و موهامو بالای سرم بستم.

رفتم بیرون و پشت میز نشستم...بابا داشت تخم مرغا و گوجه هارو به اندازه ای که میخوردیم توی

بشقابمون میزاشت... .

قاشق خودم و بابا رو برداشتم و شکل عمود،شروع کردم به زدنشون روی میز:

+ :ما تخم مرغ میخوایم یالا...یالا یالا یالا.... .

بابا بشقاب منو گذاشت روبروم...یکی از قاشقارو از دستم گرفت و گفت:

ـ :نه...می بینم که بچه نی نی شدی... .

خندیدم:

+ :آره بچه نی نی شدم...پس چی؟...نی نی دوست نداری؟

ـ :ما غ*ط بکنیم نی نی دوست نداشته باشیم.... .

+ :بابا کی منو میبری؟

رنگ از چهره ی بابا پرید اما موضعش رو حفظ کرد:

ـ :کجا بابا؟غذاتو بخور... .

+ :بابا؟منو میبری دیگه آره؟

ـ :غذاتو بخور بعدا حرف می زنیم... .

+ :بابا؟

ـ :بله؟

+ :یه کلمه بگو منو میبری یا نه؟

ـ :اولا که کجا؟...دوما که نه... .

+ :بابا تو دیروز قول دادی... .

ـ :غذاتو بخور ترنم... .

دیگه هیچی نگفتم...اما من می تونم راضیش کنم...مطمئنم.
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2018/08/15 10:38 PM، توسط Mi Hi.)
2018/08/15 08:03 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Mi Hi
like fish in dark world



ارسال‌ها: 3,542
تاریخ عضویت: Aug 2018
اعتبار: 441.0
ارسال: #14
RE: رمان خون یا آب؟
دوستان چند روزی رو داستان نذاشتم...

عذر می خوام ازتون...

***

توجه توجه

توی سال تحصیلی خودم...

اصلا و ابدا نمی تونم رمان بزارم...

در نتیجه،این تاپیک فعلا بسته میشه...

اما بعد از مدارس دوباره باز میشه...

و ادامه ی داستان نوشته میشه....

فعلا!

بای تا های!!

2018/08/19 01:11 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
پاییز و زمستان داستان خون اشامی ( تونل) parsap 14 5,383 2019/01/18 03:09 PM
آخرین ارسال: parsap
Rainbow رمان نفرین ابدی من ymir 16 3,484 2018/09/27 04:14 PM
آخرین ارسال: ymir
zجدید رمان دوباره دیدار #Chocolate Girl* 4 1,296 2018/08/14 08:38 PM
آخرین ارسال: abaneh
  نظرسنجی: رمان دوباره دیدار #Chocolate Girl* 3 1,734 2017/07/22 08:05 PM
آخرین ارسال: #Chocolate Girl*
  معرفی رمان تقدیر یک فرشته sararima1 2 1,644 2017/03/18 01:02 PM
آخرین ارسال: sararima1



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان