dot.
ارسالها: 7,494
تاریخ عضویت: Mar 2016
اعتبار: 592.0
|
وینسنت
و شاهکاری دیگر از الیوت تنبل!
نکته:تعطیل نکنین من یه هفته یبار آپ میکنم!
داستان درمورد پسر یه خانواده پولداره.پسر یه خانواده پولدار.شریف کثیف.میتونین بفهمین چیکار میکنه؟
من چیزی نمیگم...فقط یه چیزی:
وینسنت در ظاهر پسر آراسته و خوبیه ولی...
|
|
2017/06/30 09:22 PM |
|
dot.
ارسالها: 7,494
تاریخ عضویت: Mar 2016
اعتبار: 592.0
|
RE: وینسنت
ساعت پنج صبح:
یه نجیبزاده خوب همیشه زود پا میشه.
صدای نازک پیکری شنل پوش است که جسدی خونین رو به رویش افتاده.صدای قهقهه ای از شنل پوش کناری اش بلند میشود.
-آدم جالبی هستی آون!قبل از صبحانه برای فانتزی پا میشی یکیو میکشی...عاشقتم.
صدای نازک خشن و نازک میشود.یا به عبارتی گوش خراش:"یایویی نشو دانکن.لویی منتظره."
-همچنین من از این صمیمیتت با پادشاه خیلی خوشم میاد!
کلاه فردی که ظاهرا اسمش دانکن است پایین میرود موهای بلوطی لخت دارد و یک زخم کوچک. تیزی زیر گلویش است:"مسخره بازی در نیار.ورش دار بریم!"
و راه میوفتد.
-ینی همچین ظاهر نحیفی میتونه انقد خشن باشه؟
برج ایفل در نور آفتابی که کم کم بالا میآید میدرخشد.
پیش به سوی کاخ پادشاه لویی!
صحنه دوم:
شخصی با شنل قاقم قرمز و کله بور پشت به صحنه ایستاده.دانکن و وینسنت زانو زده اند.
-از کارت راضی نیستم آون.قرار بود جوری بکشیشون که مشخص نباشه قتل بوده.
-متاسفم.یه احمقی رو مخم بود.
و به دانکن سقلمه میزند.
لویی:"از این به بعد صورت خونیتم پاک کن.لازمم نکرده سلاخیشون کنی.برگرد خونه.وگرنه بهت شک میکنن."
-چشم قربان.
هردو بلند میشوند.
-دانکن...تو بمون!
دانکن با اضطراب:"چش...م."
صحنه سوم"تختی پرده دار حاوی وینسنت با لباس خواب.
تق تق تق!
-آقا؟صبحانه حاظره.بیاین پایین...
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2017/09/02 10:45 PM، توسط dot..)
|
|
2017/06/30 09:38 PM |
|
dot.
ارسالها: 7,494
تاریخ عضویت: Mar 2016
اعتبار: 592.0
|
RE: وینسنت
صحنه سوم:
پسری لاغر با چشمان سبز و موهای قرمز از تخت بلند میشود.یک دست چوبی دارد.ظریف...انگار استخوان واقعی است.
-اومدم...
و رفت توی کمد و لباس عوض کرد.کت شلوار فرانسوی خاکستری پوشیده که به تنش زار میزند.به طرز رقت انگیزی دراز و لاغر است.
در بزرگ مرمری اتاقش را باز میکند. و با عصبانیت به خدمتکار میگوید:""صدبار گفتم صبحانه رو بیار تو اتاقم! تو که میدونی با برادرم مشکل دارم!" و تلپ تلپ از پله ها پایین میرود.
-سلا ابله.
-سلام روانی.
دو پسر عین هم..تنها فرقشان یک خال زیر چشم پسر نشسته است.زنی که ظاهرا اسکاتلندی است، رو به پسر خال دار میکند:
-رونالد...با برادرت مهربون باش!
-چنین چیزی امکان ندره مادر.
وینسنت از عمد پیش برادرش میزند و با چاقوی صبحانه روی پای رونالد میکشد.
رونالد از جا میپرد:"نجیب زاده کثافت!"
وینسنت با متنانت چای مینوشد:با منید برادر؟"
رونالد نفس صدا داری میکشد.
پدرشان:"از برادرت یادبگیر.نصف توئه.البته از لحاظ عرضی!"
دینگ دینگ!
صدای زنگ خدمتکار است:"جناب دانکن بلک تشریف آوردن."
وینسنت با ذوقی نا معمول صبحانه را ول میکند و به سمت باغ میرود...
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2017/09/02 10:48 PM، توسط dot..)
|
|
2017/06/30 09:55 PM |
|
dot.
ارسالها: 7,494
تاریخ عضویت: Mar 2016
اعتبار: 592.0
|
RE: وینسنت
دانکن ظاهرا بى هىچ دغدغه اى در دنبا لبه ى حوض نشسته. با شنبدن صداى پاى وبنسنت بر مى گردد. ظاهر جلوبش به خوبى پشتش نبست. همه جابش زخمى و آستبن کتش پاره شده.
-چبکارت کرد؟
-مثل دفعه قبل. چاقو و اون سگ گنده هه. رکس.
-چرا برنگشتى خونه خودتون؟
-پبغام آوردم.
پاکتى از جنس کاغذ پوستى، کلفت و مهر و موم شده را دست وبنس مبدهد.
آون پاکت را باز مى کند.....
صحنه دوم. اتاق وبنسنت:
پسر کوچک اون عصبانى و آشفته کمد تا خرخره پرش را ببرون مبربزد:"چه وقتش بود آخه! هبچى ندارم بپوشم! "
کله قرمزش از زبر خروار ها لباسى که دورش ربخته ببرون زده است:"با ابن وجود که قبلا دبده. سرمه ابه رو مبپوشم! "
30 دقىقه بعد. اتاق وینسنت :
جلوى آبنه ابساده و موهابش را مرتب مبکند.
-عالى شد. ابن دفعه کسى ابراد نمى گبره!
از اتاق ببرون مى رود...
صحنه سوم. جلوى در عمارت:
صداى رونالد از سابه زبر درخت به گوش مبرسد:"کجا با اىن عجله، داداشى؟ "
وبنسنت مى خواهد کجا برود....؟
|
|
2017/07/15 07:07 PM |
|
dot.
ارسالها: 7,494
تاریخ عضویت: Mar 2016
اعتبار: 592.0
|
RE: وینسنت
_به تو مربوط نیست، گمشو کنار.
رونالد با پوزخند نامه ای را نشان وینسنت میدهد:"میدونی اگه بابا بفهمه امروز صبح چیکار کردی چه بلایی سرت میاره؟"
_گفتم گمشو اونور.
_مهربون تر باش...اگه پسربدی باشی شاید به عمو بگم!
"عمو" یعنی عموی پدر، برادر کوچکتر لویی بود.و بسیار با شاه صمیمی.
_میدونی اگه بفهمه چیکار کردی، چی میشه؟
وینسنت سعی میکند نامه را بقاپد:"دارت میزنن."
طاقت وینسنت طاق میشو و...
_یواش!!!
خنجر نقره وینسنت زیر گلوی رونالد است:"گفتم فوضولی نکن."
پای رونالد را لگد میکند و میرود.
در همین حین، قصر خانوادگی بلک، اتاق دانکن:
_به خاطر این پادشاه...پادشاه...مجبورم از لوازم گریم سیرک استفاده کنم! چش!
و ماده ای روی صورتش میمالد:"البته که تا ساعت سه خوبش نمیکنه...ولی چاره ای ندارم."
ماده درون بطری،یا بهتر بگوییم مرهم گیاهی را روی پنبه میریزد و جای زخمش میزند.
_انتخاب خودم نبود وینسنت رو همراهی کنم!
ساعت ده بار ناقوس میزند.
_ساعت ده شد!!!
بطری و پنبه را رها میکند و از اتاق بیرون میزند...
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2017/09/02 10:57 PM، توسط dot..)
|
|
2017/09/02 10:32 PM |
|