وینسنت - نسخهی قابل چاپ +- پارک انیمه (https://animpark.icu) +-- انجمن: فعالیت های گروهی (/forum-30.html) +--- انجمن: نویسندگی (/forum-34.html) +---- انجمن: نویسندگان جوان (/forum-265.html) +---- موضوع: وینسنت (/thread-28752.html) |
وینسنت - dot. - 2017/06/30 09:22 PM و شاهکاری دیگر از الیوت تنبل! نکته:تعطیل نکنین من یه هفته یبار آپ میکنم! داستان درمورد پسر یه خانواده پولداره.پسر یه خانواده پولدار.شریف کثیف.میتونین بفهمین چیکار میکنه؟ من چیزی نمیگم...فقط یه چیزی: وینسنت در ظاهر پسر آراسته و خوبیه ولی... RE: وینسنت - dot. - 2017/06/30 09:38 PM ساعت پنج صبح: یه نجیبزاده خوب همیشه زود پا میشه. صدای نازک پیکری شنل پوش است که جسدی خونین رو به رویش افتاده.صدای قهقهه ای از شنل پوش کناری اش بلند میشود. -آدم جالبی هستی آون!قبل از صبحانه برای فانتزی پا میشی یکیو میکشی...عاشقتم. صدای نازک خشن و نازک میشود.یا به عبارتی گوش خراش:"یایویی نشو دانکن.لویی منتظره." -همچنین من از این صمیمیتت با پادشاه خیلی خوشم میاد! کلاه فردی که ظاهرا اسمش دانکن است پایین میرود موهای بلوطی لخت دارد و یک زخم کوچک. تیزی زیر گلویش است:"مسخره بازی در نیار.ورش دار بریم!" و راه میوفتد. -ینی همچین ظاهر نحیفی میتونه انقد خشن باشه؟ برج ایفل در نور آفتابی که کم کم بالا میآید میدرخشد. پیش به سوی کاخ پادشاه لویی! صحنه دوم: شخصی با شنل قاقم قرمز و کله بور پشت به صحنه ایستاده.دانکن و وینسنت زانو زده اند. -از کارت راضی نیستم آون.قرار بود جوری بکشیشون که مشخص نباشه قتل بوده. -متاسفم.یه احمقی رو مخم بود. و به دانکن سقلمه میزند. لویی:"از این به بعد صورت خونیتم پاک کن.لازمم نکرده سلاخیشون کنی.برگرد خونه.وگرنه بهت شک میکنن." -چشم قربان. هردو بلند میشوند. -دانکن...تو بمون! دانکن با اضطراب:"چش...م." صحنه سوم"تختی پرده دار حاوی وینسنت با لباس خواب. تق تق تق! -آقا؟صبحانه حاظره.بیاین پایین... RE: وینسنت - dot. - 2017/06/30 09:55 PM صحنه سوم: پسری لاغر با چشمان سبز و موهای قرمز از تخت بلند میشود.یک دست چوبی دارد.ظریف...انگار استخوان واقعی است. -اومدم... و رفت توی کمد و لباس عوض کرد.کت شلوار فرانسوی خاکستری پوشیده که به تنش زار میزند.به طرز رقت انگیزی دراز و لاغر است. در بزرگ مرمری اتاقش را باز میکند. و با عصبانیت به خدمتکار میگوید:""صدبار گفتم صبحانه رو بیار تو اتاقم! تو که میدونی با برادرم مشکل دارم!" و تلپ تلپ از پله ها پایین میرود. -سلا ابله. -سلام روانی. دو پسر عین هم..تنها فرقشان یک خال زیر چشم پسر نشسته است.زنی که ظاهرا اسکاتلندی است، رو به پسر خال دار میکند: -رونالد...با برادرت مهربون باش! -چنین چیزی امکان ندره مادر. وینسنت از عمد پیش برادرش میزند و با چاقوی صبحانه روی پای رونالد میکشد. رونالد از جا میپرد:"نجیب زاده کثافت!" وینسنت با متنانت چای مینوشد:با منید برادر؟" رونالد نفس صدا داری میکشد. پدرشان:"از برادرت یادبگیر.نصف توئه.البته از لحاظ عرضی!" دینگ دینگ! صدای زنگ خدمتکار است:"جناب دانکن بلک تشریف آوردن." وینسنت با ذوقی نا معمول صبحانه را ول میکند و به سمت باغ میرود... RE: وینسنت - dot. - 2017/07/15 07:07 PM دانکن ظاهرا بى هىچ دغدغه اى در دنبا لبه ى حوض نشسته. با شنبدن صداى پاى وبنسنت بر مى گردد. ظاهر جلوبش به خوبى پشتش نبست. همه جابش زخمى و آستبن کتش پاره شده. -چبکارت کرد؟ -مثل دفعه قبل. چاقو و اون سگ گنده هه. رکس. -چرا برنگشتى خونه خودتون؟ -پبغام آوردم. پاکتى از جنس کاغذ پوستى، کلفت و مهر و موم شده را دست وبنس مبدهد. آون پاکت را باز مى کند..... صحنه دوم. اتاق وبنسنت: پسر کوچک اون عصبانى و آشفته کمد تا خرخره پرش را ببرون مبربزد:"چه وقتش بود آخه! هبچى ندارم بپوشم! " کله قرمزش از زبر خروار ها لباسى که دورش ربخته ببرون زده است:"با ابن وجود که قبلا دبده. سرمه ابه رو مبپوشم! " 30 دقىقه بعد. اتاق وینسنت : جلوى آبنه ابساده و موهابش را مرتب مبکند. -عالى شد. ابن دفعه کسى ابراد نمى گبره! از اتاق ببرون مى رود... صحنه سوم. جلوى در عمارت: صداى رونالد از سابه زبر درخت به گوش مبرسد:"کجا با اىن عجله، داداشى؟ " وبنسنت مى خواهد کجا برود....؟ RE: وینسنت - dot. - 2017/09/02 10:32 PM _به تو مربوط نیست، گمشو کنار. رونالد با پوزخند نامه ای را نشان وینسنت میدهد:"میدونی اگه بابا بفهمه امروز صبح چیکار کردی چه بلایی سرت میاره؟" _گفتم گمشو اونور. _مهربون تر باش...اگه پسربدی باشی شاید به عمو بگم! "عمو" یعنی عموی پدر، برادر کوچکتر لویی بود.و بسیار با شاه صمیمی. _میدونی اگه بفهمه چیکار کردی، چی میشه؟ وینسنت سعی میکند نامه را بقاپد:"دارت میزنن." طاقت وینسنت طاق میشو و... _یواش!!! خنجر نقره وینسنت زیر گلوی رونالد است:"گفتم فوضولی نکن." پای رونالد را لگد میکند و میرود. در همین حین، قصر خانوادگی بلک، اتاق دانکن: _به خاطر این پادشاه...پادشاه...مجبورم از لوازم گریم سیرک استفاده کنم! چش! و ماده ای روی صورتش میمالد:"البته که تا ساعت سه خوبش نمیکنه...ولی چاره ای ندارم." ماده درون بطری،یا بهتر بگوییم مرهم گیاهی را روی پنبه میریزد و جای زخمش میزند. _انتخاب خودم نبود وینسنت رو همراهی کنم! ساعت ده بار ناقوس میزند. _ساعت ده شد!!! بطری و پنبه را رها میکند و از اتاق بیرون میزند... |