زمان کنونی: 2024/11/06, 12:05 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 12:05 PM



نظرسنجی: نظرتون راجب داستان چیه؟به نظرتون ادامش بدم؟
این نظرسنجی بسته شده است.
خیلی خوبه ادامش بده 37.93% 11 37.93%
عالیه حتما ادامه بده 55.17% 16 55.17%
بد نیست خواستی ادامه بده خواستی نده 6.90% 2 6.90%
گنده بابا گند تر از این ندیده بودم 0% 0 0%
در کل 29 رأی 100%
*شما به این گزینه‌ی رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 14 رأی - میانگین امتیازات: 4.79
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

افسانه ی همزاد

نویسنده پیام
Manaka
Çalıkuşu



ارسال‌ها: 2,722
تاریخ عضویت: Jan 2014
اعتبار: 768.0
ارسال: #121
RE: افسانه ی همزاد
وارد کتابخونه که شدیم ناخوداگاه گفتم وای چه کتتابخونه ی بزرگی الینا گفت مگه تاحالا اینجا نیمدی؟گفتم نه انگار بلند فکر کردم الینا گفت خب بریم.حرفشو قطع کردم از دستم که ناراحت نیستی؟الینا گفت ولش کن امیلی باید برگردیم زود باش با اینکه میدونستم ناراحته ولی پرسیدم حالا بگذریم من اشتباه کردم ما رفتیم پیش کتابدار گفتیم تاب هایی که راجب افسانه های قدیمی هستن کجان؟گفت اونور و با انگشتت اونجارو نشون داد ما رفتیم اونطرف افسانه ی چشم افسانه ی نفرین قلبی افسانه ی حوان افسانه ی.......اسمش اصلا معلوم نبود همرو گشتم اما هیچکدوم افسانه ی همزاد نبودن تصمیم گرفتم کتابی که اسمش ممعلوم نبودو باز کنم بازش کردم بله افسانه ی همزاد بود رفتم پیش کتابداره گفتم من میخوام این کتابو قرض بگیرم گفت چند روز گفتم یک ماه گفتش ام....نمیشه با یه عالمه التماس اجازه داد که کتابو ببرم الینا رو صدا کردم اومد یه کتاب هم دستش بود دستش جلویه اسمه کتاب بود نتونستم بخونم اسمشو برد گفت من اینو دوهفته میبرم اسمه کتاب جادوی بی پایان بود بعد ما برگشتیم کتاب ها هم تو پلاستیک گذاشتیم وقتی برگشتیم به مادرم گفتم مامان ما اومدیم فقط..هیچی ما بریم بالا و بیایم ماهم دوون دوون رفتیم بالا پلاستیکارو گذاشتیم توی کمد من و اومدیم پایین به مامانم گفتم مامان ما اونجا که بودیم یعنی...پارک یه مجله دیدیم یه اردو بود میشه بریم انگار باحال باید باشه اردوی سان لیک (به معنای دریاچه ی خورشید) گفتش باشه ببینم اتوبوس میبرتت دیگه؟آره میشه الینا هم بیاد؟الینا جاخورد اما....اما....مادرم گفت اگه میخوای نرو الینا زور ک نیس امیلی دوست نداره بیاد ول کن چرا زور میگی؟راستی الینا یه ه دیقه دیگه مامانت میاد دنبالت برو اماده شو منم گفتم باشه مامان اصلا با الیزابت میرم مامدرم با تعجب گفت الیزابت بر میگرده؟اره پس فردا الینا گفت ولی تو به من گفتی؟ خب امروز بهم میل زد توکه خوابیدی من چند دیقه بیدار موندم بعد یه سری به میلام زدم دیدم میل جدید دارم از طرف الیزابته خیلی خوشحال بودم الینا که رفت رفتم و شروع کردم به خوندن کتابه کتاب مفهوم بود اما چرا اسمش افسانه بود؟ اخه افسانه ب چیزای غیر واقعی میگن اه چرا یه عالمه سوال توی ذهنم بود چرا؟؟؟؟؟؟؟؟
2014/06/04 05:45 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Aisan
isun



ارسال‌ها: 5,853
تاریخ عضویت: Jul 2013
ارسال: #122
RE: افسانه ی همزاد
مثل همیشه قشنگ و جالب بود!
آفرین
2014/06/05 12:08 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Manaka
Çalıkuşu



ارسال‌ها: 2,722
تاریخ عضویت: Jan 2014
اعتبار: 768.0
ارسال: #123
RE: افسانه ی همزاد
(2014/06/05 12:08 PM)'♥TIFA♥' نوشته شده توسط:  مثل همیشه قشنگ و جالب بود!
آفرین

 
مرسییییییییییییییتصویر: richedit/smileys/YahooIM/8.gif


 
2014/06/07 09:39 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
افسون
I love n.10



ارسال‌ها: 402
تاریخ عضویت: Jan 2013
اعتبار: 236.0
ارسال: #124
RE: افسانه ی همزاد
خیلی قشنگ بود ولی اصلا از نقطه و علائم نگارشی استفاده نکردیمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمن اصلا نفهمیدمتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/12.gif
2014/06/07 01:45 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Aisan
isun



ارسال‌ها: 5,853
تاریخ عضویت: Jul 2013
ارسال: #125
RE: افسانه ی همزاد
راس میگه
تنها مشکلت همینه پشت سر هم مینویسی!
ولی خوبه
2014/06/07 03:40 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Manaka
Çalıkuşu



ارسال‌ها: 2,722
تاریخ عضویت: Jan 2014
اعتبار: 768.0
ارسال: #126
RE: افسانه ی همزاد
با این همه سوال تو ذهنم چجوری میتونم فکر کنم؟
سرمو گرفتم و سعی کردم فکر کنم که یهو مادرم اومدو گفت:امیلی یکی ز دوستات پشت در منتظرته!
من با تعجب پرسیدم: کیه؟
مادرم گفت:نمیدونم!
با تعجب و عجله و کنجکاوی تند تند پله هارا پایین میومدم که مادرم گفت:امیلی دوباره میوفتی ها!
منم با خنده گفتم:نترس مامان حواسم هست!
مادرم اهی کشید و گفت:خداکنه!
منم دویدم رفتم دم در وایییییییی باورم نمیشه سارا بود!
خیلی خوشحال شدم!
رفتم و با خوشحالیچنان بغلش کردم که داشت خفه میشد.
سارا گفت:امیلی خیلی وقته ندیدمت خیلی دلم برات تنگ شده بود.
گفتم :منم همین طور...راستی.میخوا....اوا یادم رفت بگم بیا تو دم در چرا وایسادی؟
اونم گفت:باشه حالا میام کش هاشو در اورد و اومد تو.
سارا یه دختری بود با موهای بلند تا کمرش که مشکی مشکی بود و موهای صاف و لختی داشت پوستش سفید سفید بود و کک مک داشت و یک عینک قرمز و ظریف میزد راستشو بخواین عینکش خیلی بهش میومد پوستش سفید سفید بود موهاشم مشکیه مشکی با یه عینک قرمز بنظرتون  قشنگ نیست؟
امروز یک شلوار جین ابی پررنگ مایل به سوررمه ای پوشیده بود با یک لباس قرمز که روش یه نت به مشکی کشیده بود و موهاشو با یه کش مشکی بسته بود انگار موهاشو بدون کش بسته بود چون کش دقیقا همرنگ موهاش بود.
بنظر من سارا خیلی خوشگله فقط مشکلش کک مک هاشه چون به صورتش نمیان هرچند خیلی معلوم نیستن ولی بعضی اوقات نمیدونم چرا پرنگ میشن؟
اومد تو من به طرف اتاقم راهنماییش کردم اومد تو اتاقم و گفت:وای چه اتاق قشنگی داری ها!
گفتم:فقط معذرت خیلی بهم ریخته است.
از بهم ریخته هم اونو تر بود خیلی خجالت کشیدم نشستیم روی تختم و داشتیم باهم حرف میزدیک که مادرم در زد و دوتا شربت البالو برای ما اورد هردومون با اشتها خودیم.
من به مادرم گفتم:مامان این دوستم اسمش ساائ از امادگی تا حالا همو میشناسیم اما یه دوماهی هس همو ندیدیم!
مادرم گفت:امیلی چرا زودتر سارا راو به من معرفی نکردی؟
گفتم:اخه سارا خیلی خجالتیه حاضر نمیشد بیاد خونمون!
مادرم گفت:اهان من دیگه برم باید ناهار درست کنم سارا میمونی ناهار؟
سارا گفت:ام...نه ...من
من گفتم:اره مامان میمونه!
مادم گفت:اگگه نمیخواد بمونه زورش نکنی ها؟
من گفتم:چشم!
مادرم رفت و دوباره منو سارا تنها شدیم.
سارا گفت:راستی......تو فکر میکنی که....افسانه ها وجود دارن؟
من یکه خوردم اصلا انتظار همچین چیزیو از سارا نداشتم همین طور داشتم بر و بر نگاش میکردم.
سارا گفت:ار میدونستم هیچکس افسانه هارو باور....
حرفشو قطع کردم:آره من فکر میکنم افسانه ها وجود دارن اخه.....
داستانو تعریف کردم او هم گت حالا نوبت من ک داستانمو تعریف کنم.....
افسانه ای که من خیلی ازش میترسم افسانه ی........
ادامه دارد.........
اعتبار فراموش نشههههههههههههههه
2014/07/04 03:06 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Aisan
isun



ارسال‌ها: 5,853
تاریخ عضویت: Jul 2013
ارسال: #127
RE: افسانه ی همزاد
واااااااااااااو!
عالی بود!
با توصیف های دقیقی که داشتی کاملا تونستم سارارو تصور کنم!
خیلی قشنگ نوشتی!
خیلی زود بقیه اش رو بذار!ممنونمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2014/07/04 05:29 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Manaka
Çalıkuşu



ارسال‌ها: 2,722
تاریخ عضویت: Jan 2014
اعتبار: 768.0
ارسال: #128
RE: افسانه ی همزاد
ببخشید که دیر شد
سارا گفت افسانه ای که من خیلی ازش میترسم افسانه ی..........افسانه ی.......
من گفتم:سارا بگو دیگه جون به لبم کردی!
سارا گفت:اون افسانه ی....اوفففففف.......اون افسانه ی همزاده!
من درحالی که چشمهام از تعجب و وحشت گرد شده بود و صورتم از هیجان سرخ شده بود گفتم:اما...........اما.......چرا از این میترسی .....ا این اافسانه؟
از کجا میدونی که این افسانه حقیقت داره؟
چجوری با این افسانه اشنا شدی؟
سارا گفت:مگه توهم این افسانه رو میشناسی؟
من گفتم:اره اصلا من بخاطر این افسانه میگم ممکنه افسانه ها واقعیت داشته باشه!
سارا گفت:باشه جواب سوالاتو با بی میلی تمام میدم.
و شروع کرد:راستش یه دوماه پیش که هیچ کاری نداشتم همش میرفتم پارک یه دختری بود که همش میومد اونجا موهاشو همیشه ی خدا دوموشی میکرد موهاش اینقدر بور بود که به سفیدی میزد پوستش سفید بود و چشمهای سبزی داشت راستش وقتی جدی یا عصبانی میشد خیلی ترسناک میشد اسمش جنی بود من و جنی باهم دوست شده بودیم و باهم حرف میزدیم همیشه.خیلی دوستش داشتم حس میکردم یه دوست صمیمی پیدا کردم و همیشه خوشحال بودم که میرم پارک و با جنی ملاقات میکنم جنی همیشه تیپ اسپرت میزد وزشکار بود برای همین باهم بعضی اوقات بدمینتون و والبال بازی میکردیم یه روز........یه روز که رفتم پارک جنیو دیدم اما شبیه همیشه نبود موهاش برعکس همیشه باز بود و دوموشی نبود یه عینک با فرم سبز هم زده بود تیپش اسپرت نبود یه دامن جین پوشیده بود با یه بلیز صورتی.......و جنی از رنگ صورتی متنفر بود رفتم پیشش و گفتم:سلام به من نگاه تندی انداخت و گفت سلام گفتم جنی مثله همیشه ات نیستی ها گفتش جنی کیه؟ول جا خوردم اما بد فکر کردم شوخی میکنه گفتم جنی مسخره بازی درنیار بیا قرار بود سرویس زدن توی والیبالو یادم بدی بببین توپ هم بلاخ ره اوردم گفتش:من جنی نیستم دختر خانم اگه قصد اذیت و ازار داری به پلیس خبر میدم من هم که اب به دهنم خشک شده بود تصمم گرفتم که.......برگردم خونه که یهو یه دختر دیکه شبیه جنی اومدمثله خوده جنی بود اومد پبیشم و با لحن دوستانه ای گفت:چه عجب سارا خانم بالاخره مسئولیت پذیر شدن یادشون بوده توپ بیارن و زد زیرخنده اول چند دیقه بش نگاه کردم و بعد گفتم مرض داری سر من کلاه میزاری مر داری سرکارم میزایری؟من و هاج و واج نگاه کرد بعد گفت منظورت چیه؟یه نگاه به اونجایی که قبلا بودم انداختم دستمو جلو بردم و اونجا رو نشونش بدم اما اون دختره..........اون دختره هنوز اونجا بود یه نگاه به جنی انداختم یه نگاه به دختره ناگهان نگاهی به جنی انداختم اون مثه گچ سفید شده بود و داشت اون دختررو نگاه میکرد گفتم جنی حالت خوبه؟جننی؟ ناگهان اون دختری که شبیه جنی بود که اسمش مارول بود نگاهی به پشت سرش انداخت وقتی چشمش به جنی افتاد اول چند دقیقه با چشمان متعجب نگاش کرد اما بعد شروع به دویدن کرد به سمت جنی جنی دستمو گرفت و گفت بود بودو باید بریم خونه ی شما گفتم چی شده اون کیه؟گفت اون همزادمه گفتم چرا داره اینطوری دنبالت میاد؟گفت اخه هروقت همزادتو دیدی باید...........باید..........این راز افسانه ی همزاد تو باید ........
ادامه دارد......
اعتبارو یادتون نره هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2014/07/12 11:15 PM، توسط Manaka.)
2014/07/12 11:14 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Aisan
isun



ارسال‌ها: 5,853
تاریخ عضویت: Jul 2013
ارسال: #129
RE: افسانه ی همزاد
قشنگ بود مثل همیشه!
ام این بار خیلی توصیفی نبود
به علاوه یه دوتا غلط املایی هم داشتیمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
دور از اینا خیلی قشنگ بودمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مشتاقانه منتظر بقیه اش هستممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2014/07/13 12:54 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Manaka
Çalıkuşu



ارسال‌ها: 2,722
تاریخ عضویت: Jan 2014
اعتبار: 768.0
ارسال: #130
RE: افسانه ی همزاد
(2014/07/13 12:54 PM)'♥TIFA♥' نوشته شده توسط:  قشنگ بود مثل همیشه!
ام این بار خیلی توصیفی نبود
به علاوه یه دوتا غلط املایی هم داشتیمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
دور از اینا خیلی قشنگ بودمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مشتاقانه منتظر بقیه اش هستممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

 


اره خب فک کنم دفعه ی پیش بهتر بود اخه....یکم باعجله نوشتم
چشم حتما زودتر از قبل مینویسم
 
2014/07/13 12:59 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 13 مهمان