❣sдℜдℋ ℬℜλдηṱ❣
ارسالها: 676
تاریخ عضویت: Sep 2013
|
دختر عجیب!
شخصیت های داستان:
امیلی
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
نیکولاس(برادر کوچیکه)
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
جیمی(برادر بزرگه):
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
رندی(برادر وسطی):
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
شاه آلبرن یا الیون(پدر جیمی و رندی و نیکولاس):
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
میلان(نامزد جیمی):
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مورگان(خواهر میلان):
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
النا(مادر جیمی و رندی و نیکولاس و همسر آلبرن):
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
گلوریا(خواهر النا و خاله ی جیمی و رندی و نیکولاس):
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
سونیا(خواهر الیون):
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
هیلاری(دوست صمیمیه امیلی):
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
اولی(دوست صمیمیه جیمی)
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مارتا(دوست سونیا):
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
ملودی(خواهر ناتنی جیمی و نیکولاس و رندی)
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
اِریک(دوست صمیمیه الیون)
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
گریسیا(دختر گلوریا)
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
سلوفی(خواهر اِریک)
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
کاری:جادوگر
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
روزی روزگاری یک شهری کوچک بود که شبیه روستا بود
دختری به نام امیلی در آنجا زندگی میکرد
او موهایی قهوه ای داشت و توی اون شهر همه ی انسان ها موهایشان سفید بود
و اون دختر بین همه ی مردم تک بود
و همه لباس های رنگی میپوشیدند اما امیلی لباس های مشکی میپوشید
همه اورا به نام دختر عجیب صدا میزدند
او یتیم بود و تنها در خانه زندگی میکرد
یکی از روز ها امیلی به بیرون برای گردش رفت او همیشه یه شنل روی خود مینداخت تا کسی اورا نبیند
اما آن روز خیلی بادی بود
و پسرهای شاه برای سر زدن به شهر بیرون آمده بودند
شاه سه پسر داشت به نام
نیکولاس-رندی و جیمی
نیکولاس با دو برادر خود فرق داشت و موهاش طلایی بود جیمی موهایی سفید بلند داشت و رندی هم موهایش سفید بود
همون موقع نیکولاس که داشت در شهر قدم میزد امیلی را دید که سر جاش ایستاده و منتظره تا اونا رد بشن
و باد خیلی شدت میگیره و شنل امیلی رو باد میبره
هیشکی تا حالا امیلی رو ندیده بود
ولی نیکولاس اون رو دید
امیلی همون موقع پشتش رو به نیکولاس کرد و از اونجا رفت
نیکولاس محو زیبایی امیلی شده بود و همون جا مونده بود
جیمی اومد و گفت:نیکولاس پدر اون دختر رو میخواست چرا نگرفتیش؟
نیکولاس گفت:اون خیلی زیباست
رندی گفت:ولی اون باید موهای طلایی یا سفید داشته باشه برای همین پدر از ما میخواد تا بگیریمش و موهاش رو رنگ بزنیم
نیکولاس گفت:ولی نمیشه که برای یه انسان تعیین و تکلیف کنیم
جیمی گفت:توهم نمیخواد نظر بدی
و سوار اسبش شد و گفت:رندی بیا بریم
رندی هم سوار اسبش شد و یه تف جلو پای نیکولاس انداخت و محکم پاشو کوبید به شکم اسبه و اسبه با تندی دوید
جیمی گفت:نیکولاس نمیخوایی بریم؟
نیکولاس سرشو انداخت پایین و گفت:چرا بریم
و سوار اسبش شد و اونا هم رفتن
ادامه دارد....
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2013/10/20 06:48 PM، توسط ❣sдℜдℋ ℬℜλдηṱ❣.)
|
|
2013/10/10 06:46 PM |
|
tired
ارسالها: 2,431
تاریخ عضویت: May 2013
|
RE: دختر عجیب!
داستان قشنگیه ادامه اش بده
|
|
2013/10/10 08:26 PM |
|
shining dream
مینا ناکامای لوفی ルフィの仲間のミナ
ارسالها: 3,982
تاریخ عضویت: Sep 2013
اعتبار: 1152.0
|
RE: دختر عجیب!
اره قشنگه
لطفا ادامش روهم بذار
|
|
2013/10/10 08:35 PM |
|
❣sдℜдℋ ℬℜλдηṱ❣
ارسالها: 676
تاریخ عضویت: Sep 2013
|
RE: دختر عجیب!
چشم بزودی قسمت بعدی گذاشته میشهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
|
|
2013/10/10 08:35 PM |
|
Grimmjow Jeagerjaques
ارسالها: 347
تاریخ عضویت: Aug 2013
اعتبار: 57.0
|
RE: دختر عجیب!
من همون نیکولاس میشم مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
|
|
2013/10/10 08:58 PM |
|
zari.f
anishtain`s adopted daughter
ارسالها: 725
تاریخ عضویت: Sep 2013
اعتبار: 218.0
|
RE: دختر عجیب!
قشنگه ادامشو زودتر بذارین لطفا
|
|
2013/10/10 10:02 PM |
|
❣sдℜдℋ ℬℜλдηṱ❣
ارسالها: 676
تاریخ عضویت: Sep 2013
|
RE: دختر عجیب!
امیلی سریع دوید و به خونش رسید و پرید تو و در رو بست
امیلی:خیلی شانس آوردم
وگرنه منو میدزدیدن
از پشت در صدای جیمی اومد که گفت:در رو باز کن خانومی وگرنه مجبور میشم در رو بشکنم
امیلی تکیه داد به در و زیر لب گفت:عمرا بتونی در روز باز کنی
و جیمی و رندی هرچقدر زور زدن نتونستن در رو باز کنن
جیمی داد زد:نیکولاس بیا کمک دیگه
نیکولاس گفت:با اینجور رفتار های شما کسی از خونش بیرون نمیاد
؟؟؟:نیکولاس؟خودتی؟چه قدر بزرگ شدی
نیکولاس:خاله گلوریا؟!
اینجا چیکار میکنید؟
گلوریا اومد و نیکولاس رو بغل کرد
گلوریا:فکر کنم 4 سالی شده بود ندیده بودمت
نیکولاس گفت:همینطور خاله
جیمی و رندی جوری از کنار در رفتن کنار که انگار هیچکاری نمیکردن
گلوریا رفت و جیمی و رندی رو هم بغل کرد
گلوریا:جیمی همسرت چطوره؟
جیمی:هنوز نمیتونه بیاد اینجا چون پدر نسل مو قهوه ای هارو آزاد نکرده
خاله باید موهاتونو از حالت قهوه ای در بیارید
گلوریا گفت:چشم جیمی جان حتما
و نیکولاس گفت:خاله من شما رو میرسونم
گلوریا گفت:همگی بریم قصر
جیمی و رندی هم مجبور شدن برن
کم کم با اسباشون از اونجا دور شدن
امیلی در رو باز کرد و اومد بیرون
و گفت:هیشکی نمیتونه در برابر قدرت من بایسته
دروازه ی قصر باز شد و الیون و النا رو صندلی های پادشاهی منتظر پسرا و گلوریا بودن
گلوریا بدو بدو اومد و گفت:النا دلم برات تنگ شد بود
النا هم با خوش حالی بلند شد و رفت گلوریا رو بقل کرد
الیون گفت:جیمی نتونستید اون دختره رو بگیرید؟
جیمی با شرمندگی گفت:خیر پدر
رندی گفت:زور اون خیلی زیاده ما نتونستیم بگیریمش
جیمی محکم زد توی سر رندی و گفت:منظورم رندی اینه که اون از دستمون فرار کرد یعنی ما تمام تلاشمونو کردیم ولی اون ترسو فرار کرد
رندی گفت:ولی...
و جیمی جلوی دهن رندیو گرفت
الیون گفت:جیمی بزار ببینم رندی چی میخواد بگه
النا گفت:بچه ها بس کنید
گلوریا اومده باید یه جشن درست و حسابی بگیریم و تمام شهر رو دعوت کنیم
الیون گفت:حتما عزیزم
الیون:سرباز
یکی از سربازا اومد جلو و سرشو به نشانه ی احترام خم کرد
الیون گفت:به کل شهر پیغام بده و دعوتشون کن
الیون رو به النا کرد و گفت:کی جشن رو برقرار کنیم؟
النا گفت:فردا شب
الیون گفت:متوجه شدی سرباز؟
سرباز گفت:بله ارباب
نیکولاس گفت:ولی پدر کل شهر شامل اون دخترهه هم میشه
الیون داشت آب میخورد اینو شنید آب رو تف کرد و گفت:النا!!
چرا یادم ننداختی؟
النا گفت:الیون من میخوام که تو مو قهوه ای هارو آزاد کنی
الیون:النا میدونی که نمیشه
النا:چرا میشه
الیون:باید درموردش فکر کنم
النا:ممنون الیون
بعد گفت:گلوریا بیا بریم جاهای جدید قصر رو نشونت بدم
النا:رندی میشه وسایل گلوریا رو بزاری تو اتاقش؟
رندی:چی؟؟؟....آه باشه مادر
النا:ممنون پسرم
النا و گلوریا که رفتن جیمی گفت:پدر جدی میخوایین بزارید یه دختر موقهوه ای بیاد؟اگر اینطوره من میلان و مورگان رو هم دعوت کنم
الیون پیشونیش رو مالید و گفت:به خاطر النا اشکالی نداره مو قهوه ای ها بیان
میتونی همسرتو دعوت کنی
جیمی گفت:مچکرم پدر
رندی به شوخی گفت:پدر نمیخوایین برای من زن بگیرین
الیون لبخند زد و بلند شد و دستشو گذاشت روی شونه ی رندی و گفت:چرا که نه پسرم هروقت تونستی یه وایکینگ رو شکست بدی برات زن میگیرم
رندی گفت:ممنون اصلا من زن نمیخوام
و الیون و جیمی خندیدن
جیمی گفت:تو نمیتونی مقابل میلان بایستی چه برسه به یه وایکینگ
رندی گفت:جیمی شوخیه مسخره ای بود
و رفت از پله ها بالا و رفت تو اتاقش و درشو محکم بست
نیکولاس شونه هاشو بالا انداخت و گفت:من ترجیح میدم تو جشن فردا نباشم
الیون گفت:چرا پسرم؟
نیکولاس گفت:هم من اون دختر رو دیدم هم اون دختر منو دید اگر منو ببینه از اینجا میره
و بعد اونم از پله ها رفت بالا و آروم در اتاقشو بست
جیمی گفت:خوب پدر خسته نباشی
الیون گفت:مچکرم پسرم
و الیون رفت توی اتاق سلطنتیش
جیمی گفت:من موندم و یه نامه رسون که ناممو به دست میلان و مورگان برسونه
ادامه دارد....
|
|
2013/10/10 10:19 PM |
|
kira_yamato
ارسالها: 142
تاریخ عضویت: Oct 2013
اعتبار: 21.0
|
RE: دختر عجیب!
من پس یه نقد و ویراستاری کلی بکنم... نارحات که نمی شی نقدش کنم؟
اول از همه اشکالات داستانت:
داستانت یه چیز دراماتیک حساب می شه... پس به سبک برادران گریم تعریف نکن. با این وضع، یکی دو تا جمله، مثل"بچه های گلم" و اینا هم خوبه!
مشکلات ویراستاری توش بیداد می کرد. ته جمله هات نقطه نمی زاشتی و پاراگراف هات بعضی هاش بیخود بودن... بیشتر روی ویراستاریش کار کن.
برای نقل قل از شخص باید اینجوری بنویسی:
جیمی گفت:
-تو هم نمی خواد نظر بدی!
یا
جیمی گفت: «تو هم نمی خواد نظر بدی!»
بعدشم، مشخص که که میخوای محاوره ای بنویسی یا ادبی.
اگر هم بخوام جزئی بگم، اکثر جمله بندی ها مشکل دارن. همون اولین جمله:
روزی روزگاری یک شهری کوچک بود که شبیه روستا بود
در زمانی دور، شهری وجود داشت که از شدت کوچکی، بیشتر به روشتا شبیه بود.
یا
روزی روزگاری، شهر کوچکی شبیه روستا وجود داشت.
خودت مقایسه کن. یک شهری کوچک بود که اصن اشتباه کامله!
حالا بازم اگه خواستی، می تونی برای ویرایشات برام پست کنی، من ویرایشش می کنم و بعد تو بزار.
با این حال، ایده ت جالبه. خوشم میاد. دختر متفاوت... این چیز می تونه در عین دراماتیک بودن، وحشتناک هم باشه. مثلا دختر بعد از مدتی جادوی سیاه یاد بگیره. یا چمدونم... یه کار تخیلی. چون سبک داستان و ایده ت تخیلیه.
بازم مشاوره ای چیزی خواستی در خدمتم.
|
|
2013/10/10 10:24 PM |
|
❣sдℜдℋ ℬℜλдηṱ❣
ارسالها: 676
تاریخ عضویت: Sep 2013
|
RE: دختر عجیب!
ممنونم از نظرت حتما درستشون میکنم
میدونی چون داستان شروع نشده نمیدونی قراره چی بشه و دختره از چه قدرتی برخورد داره و پسرا بعدا از چه قدرتی برخوردار میشن
چون من 6 ماهه دارم رو این داستان کار میکنم و مینویسمش
ولی اینکه میگی آنیانه بنویس یا کتابی رو باهات مخالفم چون داستانای من سبکشون فرق داره
و گذاشتن نقطه فقط منو گیج میکنه و نمیدونم چرا
خوب من ترجیح میدم : بزارم برای صحبت کردن کسیمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
|
|
2013/10/10 10:29 PM |
|
kira_yamato
ارسالها: 142
تاریخ عضویت: Oct 2013
اعتبار: 21.0
|
RE: دختر عجیب!
خب اگه خودت نمی زاری، برام پخ کن، من درست می کنم و می فرستم واست.مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
|
|
2013/10/10 10:31 PM |
|