زمان کنونی: 2024/11/06, 03:11 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 03:11 AM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 6 رأی - میانگین امتیازات: 4.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستانِ«عشق روباه» فصل دوم

نویسنده پیام
Sachico.aps
ساچیکو سان!!!

*


ارسال‌ها: 67
تاریخ عضویت: Jun 2016
اعتبار: 84.0
ارسال: #17
RE: داستانِ«عشق روباه» فصل دوم
«قسمت شانزدهم»
فرد نسبت به این کلمه احساس خیلی خوبی داشت.....بارها و بارها اونو با خودش تکرار کرد..عشق،عشق...عش..ق،تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/20.gif
تام :هی پسر جون..چیه رفتی تو فکر؟!؟
فرد:ببینم ...این تند تپیدن قلب واسه عشقه؟!
تام:هههههههههه...نگفتم!!!نگفتم عاشق شدی!!!ههههه..آره ماله عشقه...ولی  واسه دفعه اول زیاد بهش توجه نکن....چیزی نیست ...درست میشه....!!!!تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/14.gif
فرد و تام بعد یه استراحت حسابی راهی شدن....تام و فرد مدتی رو راه رفتنو ....هوا کم کم داشت تاریک میشد که به یه کلبه چوبی  درب و داغون رسیدن..
تام:اینجا خونمه....زیادی خرابه ولی از یه سوراخ تو تنه درخت هم بزرگتره هم راحت تر...هه هه!!!!
فردبا دقت سرتاسر کلبه رو وارسی کرد...کل خونه پر بود از مجسمه های چوبی که شکل جغد بودن...بعضیاشون بزرگ بودن بعضیاشونم کوچیک...جغد پیر رو یه صندلی راحتی کنار یه شومینه بزرگ نشست...تو شومینه آتش گرمی پیچ و تاب میخورد....فرد با تعجب نگاهی به آتیش انداخت....
فرد:عجیبه ها..آدما حتی آتیشم کنترل میکنن....یادمه پدرمم وقتایی که تو زمستون هوا خیلی سرد میشد اینکارو میکرد...تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/18.gif
تام:درسته...پدرت خیلی چیزا بلد بود...همروهم از اینجا یاد گرفته بود...
فرد:یعنی پدرم قبلا اینجا بوده؟!...تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/12.gif
تام:آره...مدت زمان زیادی رو هم اینجا بوده....ولی الان وقت گفتن اینجور چیزا نیست...بیا بشین و بگو ببینم...تو دقیقا چی کم داری؟!
فرد:دقیقا نمیدونم...شاید زیاد قوی نیستم....
تام:اوه پسر جون....قدرت بدنی چیز زیاد مهمی نیست...خود تمشکا میتونن بهت قدرت بدن...اول باید قدرت ذهنیتو زیاد کنی...ببینم خوندن بلدی؟!
فرد:چی هست؟!تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/49.gif
تام:که اینطور ...از فردا خوندن یادت میدم.حالا فعلا باید یه چیزی بدم بخوری؟!حس میکنم خیلی گشنته...
فرد با تکون دادن سرش نهایت گرسنگیشو نشون داد...
تام :ها ها...میدونستم...ببینم موش میخوری؟!منکه خیلی دوست دارم...
فرد:چی؟!؟تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/26.gifنه ممنون....من گیاهخوارم...تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/11.gif
تام:چرت و پرت نگو....ویلیام بهم گفته وانمود میکنی گیهخواری...ولی یواشکی یه چیزایی هم میخوری...وایسا...یکم گوشت اردک برات میارم.........
...
فرد به اردک بیچاره نگاهی کرد...خواست درمورد زندگی ای که اردک بدبخت داشته فکر کنه....ولی قارو قور شکمش اجازه نداد....دستاشو به سمت اردک کباب شده بردو دوتا پاشو کند...بعدم با یه حرکت وحشیانه شروع کرد به خوردن.....هنوز دو لقمه نخورده بود که صدای تام بلند شد..
تام:ااااااا چیکار میکنی؟!چرا مثه وحشیا غذا میخوری؟!برات قاشق چنگال گذاشتم ....باید با اینا غذا بخوری...
فرد نگاهی به قاشق و چنگال چوبی انداخت و گفت:اینا چین دیگه؟!؟!تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/49.gif
تام:ای بابا...مثله اینکه کلی کار داریم!!!!تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/24.gif
2017/07/06 03:35 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


پیام‌های داخل این موضوع
RE: داستانِ«عشق روباه» فصل دوم - Sachico.aps - 2017/07/06 03:35 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  عشق مجازی (Abol.Devil) !Sultan 0 819 2019/09/27 06:06 PM
آخرین ارسال: !Sultan
zجدید داستان:دوران تبعید-فصل دوم:سیا...بیدار شو! Бѳнёѫїап 2 1,461 2018/09/18 03:17 PM
آخرین ارسال: Бѳнёѫїап
  داستان "طلوع" (فصل 17) Blacksnake 19 4,199 2017/08/01 04:52 PM
آخرین ارسال: story writers company
  انشا نگاری در بوستان عشق !Sultan 6 1,973 2017/02/19 10:17 PM
آخرین ارسال: !Sultan
documents داستان {(10 ترابایت عشق بر ثانیه)} Ender Creeper 8 1,753 2016/09/14 12:38 PM
آخرین ارسال: Ender Creeper



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 5 مهمان