زمان کنونی: 2024/11/06, 10:11 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 10:11 AM



نظرسنجی: به نظرتون این داستان چجوریه ؟
این نظرسنجی بسته شده است.
خیلی خوبه 88.89% 8 88.89%
خوبه 11.11% 1 11.11%
میتونه بهتر از این بشه 0% 0 0%
خیلی بده 0% 0 0%
در کل 9 رأی 100%
*شما به این گزینه‌ی رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 6 رأی - میانگین امتیازات: 4.83
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بازگشت به گذشته

نویسنده پیام
Diana2
شاگرداعظم



ارسال‌ها: 1,286
تاریخ عضویت: Jul 2016
ارسال: #7
RE: بازگشت به گذشته
قسمت ششم
_اون ... اون گردنبند سحر آمیزه ...
از تعجب اندازه ی چشام چهار برابر شده بود ... ریکو این گردنبند رو از کجا میشناسه ؟؟؟
چند دقیقه عین مجسمه به همدیگه نگاه میکردیم ... تااینکه تتسورو گفت : عه ... خوب ... بهتره بریم درمانگاه مدرسه تا زخمتو درمان کنیم ...
_نه نیازی نیست ... فقط یه خراش خیلی کوچیکه ... ن...
ریکو حرفمو قطع کرد و گفت : هرچند کوچیک باشه نباید به سادگی ازش بگذری ... ناسلامتی یه دختریا ... باید خیلی به خودت اهمیت بدی ...
تتسورو به ساعتش نگاهی کرد و گفت : به هر حال دیگه نمیتونیم بریم سر کلاس ...
هر سه تامون به طرف درمانگاه راه افتادیم ... توی راه هیچکدوم حرفی نزدیم ...
وقتی ریکو مشغول تمیز کردن خون روی گردنم بود ، تازه خیلی دقیق براندازشون کردم . ریکو کرواتشو به شکل پاپیونی بسته بود و آستینای لباسشم بالا داده بود درست مثل تتسورو ... اونم آستیناشو تا آرنجش بالا برده بود ... چند تا از دکمه های لباسش باز بود و کرواتشو خیلی شل بسته بود ... قبلا انقدر شوکه بودم که زیاد بهشون توجه نکرده بودم .
تتسورو یه شیشه ی کوچیکو به ریکو داد و گفت : از این روی زخمش بزن ...
پرسیدم : این چیه ؟؟؟
_این یه نوع آب جادوییه که قابلیت شفا بخشی هم داره ... ما زیاد از این استفاده میکنیم ... باعث میشه زخمت خوب بشه و حتی جای سوختگیشم از بین بره ...
_آها ... منظورت از اینکه زیاد ازش استفاده میکنین چیه ؟؟؟
ریکو نگاه معنا داری به تتسورو کرد و اون با دست پاچگی گفت : عه راستش زیاد مهم نیست ... بعدم شروع به خندیدن کرد .
معلوم بود که دارن یه چیزی رو مخفی میکنن ... بیخیال ... به ریکو نگاه کردم که داشت با یه پنبه اون آبو روی گردنم میزد ... بلافاصله بعد از اینکه کارش تموم شد یه آینه گرفتم جلومو گردنمو نگاه کردم ...
_واااااااااای خدایا ... واقعا جاش رفته ... اصلا نمیتونم تشخیص بدم کجاش سوخته بود .
ریکو و تتسورو به هم نگاهی انداختن و لبند زدن ... یه چیزی روی گردن ریکو نظرمو جلب کرد ... انگار یه گردنبند بود ... مثل اینکه وقتی خم شد اومد بیرون لباسش ... اما ... اون خیلی شبیه گردنبند من بود .... پروانه ای با همون طرح تنها فرقشون تو رنگاشون بو ... برای من بنفش و برای اون قرمز بود . گفتم : عه ریکو ... گ...
_ریکو ... تتسورو شما اینجایین ؟؟؟ همه جارو دنبالتون گشتم ... آخه اینجا چیکار میکنین ؟؟؟
یه پسر قد بلند با موهای سرمه ای جلوی در ایستاده بود ...
تتسورو گفت : تاکشی ؟؟؟ چی شده ؟؟؟ چرا دنبالمون میگشتی ؟؟؟
اون پسر که اسمش تاکشی بود با چشمای آبیش به من اشاره کرد و با عجله گفت : مومیکو همون جای همیشگی منتظره ... باید زودتر بریم ...
مثل اینکه من تنها کسی بودم که چیزی نمیدونستم چون ریکو و تتسورو بدون هیچ حرفی سریع همراه تاکشی رفتن ...
ولی واقعا چرا گردنبندش شبیه من بود ؟؟؟
*** *** ***
چند روز از اون موقع گذشته و من هنوزم از اتفاقای اون روز چیزی سر در نیاوردم ... ریکو و تتسورو هم خیلی عادی رفتار میکنن و حالا خیلی باهم صمیمی شدیم ... ولی خوب نمیدونم قبلنم اینجوری بود یا نه ... از تنها چیزی که خیلی خوشحالم اینه که تو این چند روزه خون نخوردم ... واقعا چی میشه اگه همیشه همینطوری باشم ...
توی راهروی مدرسه قدم میزدم که متوجه ی صدایی شدم که از لای در نیمه باز آزمایشگاه بیرون میومد ... نزدیکتر رفتمو از لای در داخلو دید زدم ... ریکو و تتسورو داشتن تنهایی با هم بحث میکردن ... کلا آدم فوضولی نیستم اما بعد از شنیدن اسم خودم کنجکاویم گل کرده بود ... ریکو داشت میگفت : ببین تتسورو تو که خودت از نزدیک دیدی ... اون نوداچی بود . ما هم در حال حاضر تنها پروانه ای که نتونستیم پیدا کنیم نوداچیه ... ما مجبوریم در مورد این موضوع به میساکی بگیم .
نوداچی ؟؟ فکرکنم اون راهبه گفته بود اسم گردنبندم نوداچیه ... آره درسته دقیقا همین بود ... الآن موقع فکر کردن نیست دوباره گوشامو تیز کردم ... تتسورو دیگه چهرش خندون نبود و برعکس خیلی جدی و کمی عصبی بود ... گفت : میدونم ... اما نمیتونیم ریسک کنیم ... تاحالا هیچکس متوجه ی کارهای ما نشده ... نباید فقط بخاطر یه شباهت بهش بگیم که ما کی هستیم ... اگه کا اشتباه کره باشیم خیانت حساب میشه چون ما قسم خوردیم فراموش کردی ؟؟؟ فردا رئیس میرسه پس بهتره قبل از اینکه کاری کنیم اول از اون اجازه بگیریم ...
ریکو ناراحت تر از قبل گفت : خواهش میکنم ... فراموش کردی اون روز چی شد ؟ زخمی شدن مومیکو رو فراموش کردی ؟؟ کراس ها حالا یه رئیس دیگه دارن و خیلی قوی تر شدن ... اگه تو به مومیکو کمک نکرده بودی اون میمرد .
یه لحظه هردوتاشون ساکت موندن که یه دفعه ریکو گفت : آهاااااااان درسته ... انقدر فکرمون مشغول بود که فراموش کرده بودیم ... یادته ؟؟؟ گردنبندش داغ شده بود ... این دیگه یه شباهت نبود درسته ؟؟؟
تتسورو اخماش باز شد و با کف دستش محکم زد به پیشونیش بعد با خوشحالی گفت : عه آره ... راست میگیا ... به کل یادم رفته بود ... اااااااااااه ... خوب برو دنبالش و براش توضیح بده ...
ریکو یه لحظه استپ کرد و بعد با خنده های ساختگی گفت : هه هه هه فعلا که شما رئیس و سرور مایین ... شما باید براش توضیح بدین ...
بعدش برای اینکه تتسورو نتونه چیز دیگه ای بگه با سرعت به طرف در اومد ... عه عه عهههه داره میاد ... من اینجا چیکار میکنم ؟ باید زودتر فرار کنم ... تا اومدم یه قدم بردارم ریکو در و باز کرد و خورد بهم ... اولش با دیدن من هر دوشون خیلی تعجب کردن ... منم که خجالتی ، عین لبو شده بودم ... ریکو یه لبخند مرموزی زد و رو به تتسورو گفت : موفق باشی رئیس^_^
مات و مبهوت داشتم تتسورو رو نگاه میکردم ... از طرفی هم مشتاق شنیدن چیزی بودم که قراره بهم بگه ... شاید حرفای اون جواب تمام سوالاتم باشه ...
تتسورو همینجوری نگام میکرد . چند لحظه بعد دستشو پشت گردنش گذاشت و با خنده گفت : مثل اینکه واقعا خودم باید این کارو بکنم ... ^____^


ادامه دارد ..............
2016/08/20 05:20 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
بازگشت به گذشته - Dazai.B - 2016/07/16, 07:15 PM
RE: بازگشت به گذشته - Dazai.B - 2016/07/16, 07:25 PM
RE: بازگشت به گذشته - Diana2 - 2016/07/17, 06:27 PM
RE: بازگشت به گذشته - Dazai.B - 2016/07/19, 06:36 PM
RE: بازگشت به گذشته - Dazai.B - 2016/08/07, 08:40 PM
RE: بازگشت به گذشته - Diana2 - 2016/08/11, 07:15 PM
RE: بازگشت به گذشته - Diana2 - 2016/08/20 05:20 PM
RE: بازگشت به گذشته - Dazai.B - 2016/12/17, 06:30 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  داستان:به زیبایی گذشته Renèe 3 1,266 2020/04/07 01:16 PM
آخرین ارسال: Renèe
  خاطرات بعد از گذشته (アフター過去メモリーズ) انباری پروجکت! Kradness 4 1,178 2016/09/12 04:04 PM
آخرین ارسال: Kradness
  alice madnes return (الیس و جنون بازگشت) my name is alice 121 25,525 2016/07/04 08:32 AM
آخرین ارسال: !Emily
documents پنجره ای به گذشته Mona Lupin 1 1,033 2015/06/08 12:50 PM
آخرین ارسال: Mona Lupin
zتوجه بازگشت حادثه (۱۶-) اسپرینگ ولد 5 1,545 2015/06/04 09:01 PM
آخرین ارسال: اسپرینگ ولد



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 5 مهمان