زمان کنونی: 2024/11/06, 09:24 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 09:24 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 4.55
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بازی سرنوشت

نویسنده پیام
Sherlock Holmes
کارآگاه پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,205
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 1481.0
ارسال: #62
RE: بازی سرنوشت
-بازی سرنوشت- 
فصل نهم - دنیای خون
بخش سوم

وقتی زنده شدم ، توی قلعه نبودم .بلکه توی جنگل بودم و ... بوی جسد میومد . به دور و برم نگاه کردم . سه تا جسد روی زمین افتاده بود و یه آدم زنده روبه روم بود . همه چیز برام گنگ بود . نمیدونستم چه اتفاقی افتاده و من چجوری سر از اینجا درآوردم . اون آدمی که زنده بود گفت :
- اریسا ؟
اول متوجه منظورش نشدم . اما وقتی خوب فکر کردم ، فهمیدم داره اسم منو صدا میکنه ! خوب به چهره اش نگاه کردم . قیافه ش خیلی آشنا بود . دوباره گفت :
- اریسا خودتی ؟ صدامو میشنوی ؟
شناختمش ! اون برادرم ، شاهین بود . گفتم :
- بله صداتو میشنوم . چه اتفاقی افتاده ؟ ما کجاییم ؟ این اجساد ...
وقتی دومرتبه به اجساد نگاه کردم ، شناختمشون . اونا جنازه های رکسانا ، هیراد و آرش بودند . شوکه شدم . پرسیدم :
- چی ؟ چه بلایی سرشون اومده ؟!
- کار تو بود اریسا . تو این بلا رو سرشون آوردی !
- چی میگی ؟ امکان نداره !
- تو خودت نبودی ! وقتی داشتیم فرار میکردیم ، دنبالمون اومدی و بهمون حمله کردی . الانم میخواستی به من حمله کنی که یهو ... دوباره خودت شدی .
- وای نه ... خدای من !
به دستام نگاه کردم . خونی بودن . دور دهنم هم خونی بود . جیغ زدم :
- نه !
چند دقیقه دور خودم چرخیدم و فکر کردم . شاهین پرسید :
- حالا میخوای چیکار کنی ؟
- همه چیز واضحه . من یه « دراکولا » م . پس من باید بپرسم که تو میخوای چیکار کنی ؟!
- من ؟!
- بله تو ! متوجه نیستی ؟ تو الان مقابل یه دراکولا وایسادی که سه نفرو کشته !
- منظورت از این حرفا چیه ؟
- خودت میدونی منظورم چیه .
- من تو رو همین جوری اینجا ول نمیکنم ! تو با من برمیگردی خونه ! فهمیدی ؟
- کاش میتونستم .
- جواب پدر و مادر مونو چی بدم ؟ هوم ؟
- حقیقتو بگو . بگو من و شایان مردیم .
- تو که زنده ای !
- نه اگه منطقی نگاه کنیم کن مردم . من الان ... روح ندارم . زندگی من تموم شده ست . از حالا به بعد من یه ماشین خون خورم . فکر نمی‌کنم کسی دلش بخواد یه همچین چیزیو توی خونه ش نگه داره !
شاهین چیزی نگفت . فقط با چشمان پر از اشک بهم خیره شد . گفتم :
- باور کن دل منم برات تنگ میشه .
- تو خیلی خودخواهی ...
لبخند زدم . شاهین محکم بغلم کرد و گفت :
- خودخواه ترین دختر دنیا ...

ادامه دارد...
2016/08/02 10:41 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
بازی سرنوشت - Sherlock Holmes - 2016/07/08, 01:01 PM
RE: بازی سرنوشت - Sherlock Holmes - 2016/08/02 10:41 AM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  داستان سرنوشت Boruto 2 1,091 2018/09/13 10:19 AM
آخرین ارسال: Boruto
  داستان:سرنوشت خوش نوشت! yuichiro 2 974 2016/08/11 01:58 PM
آخرین ارسال: yuichiro
  داستان *سرنوشت بی پایان* !Emily 6 1,402 2016/07/30 11:26 AM
آخرین ارسال: !Emily



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 16 مهمان